گفتوگو راهحل مشكل است
فاطمه باباخاني
نزديك 12 سال پيش بود كه اولين گامها را در حوزه محيط زيست برداشتم؛ آن وقتها طبيعتگرد و كوهنوردي بودم كه فتح قلهها و ايستادن بر فراز آنها برايم بيشترين جذابيت را داشت. جنگل ابر كه نوستالژي بسياري از شاهروديهاست آذر 1389 آتش گرفت و نخستين جرقههاي محيط زيستي هم در من زده شد.
چرا صبر ميكنيم تا جنگلي آتش بگيرد تا با بيل و دبه آب سراغش برويم؟ آيا نميشود به راهكاري انديشيد كه بر اساس آن بتوان به يك همافزايي و مشاركت شهروندان در حفاظت رسيد؟ آن زمان از نظر من حفاظت يعني حصاري دور جنگل كشيده و جامعه محلي از آن بيرون رانده شود. چند سالي طول كشيد تا بفهمم جامعه محلي حافظان اصلي اين جنگل هستند و بدون در نظر گرفتن آنها و خطاب كردنشان به عنوان گروهي سودجو، غارتگر و تخريبگر نميشود انتظار داشت با گروههاي محيط زيستي همراهي داشته باشند.
در طول اين چند سال آرامآرام به اين درك رسيدم كه پيرترهايي كه يك وجب از مرتع عرفيشان را حاضر نيستند به محيط زيست بدهند يا جواناني كه براي اشتغال بسياري اوقات بيش از ظرفيت يك منطقه گردشگر به آنجا ميبرند از سر كين خواهي به اين كار دست نميزنند؛ آنها به دنبال منبع معيشتي براي خانوادههايشان هستند آن هم در جنگلي كه آن را متعلق به خود ميدانند. گزارش و يادداشت نوشتن در روزنامه توسط فعالان محيط زيست و خبرنگاران و آنها را به تحقير گروهي تخريبگر خواندن نه تنها مشكلي را حل نميكند بلكه اين گره را كور كرده و راه ارتباطي با آنها را ميبندد.
در همايش «جامعه محلي و جنگل ابر» كه سال 1384 با همراهي موسسه توسعه پايدار و محيط زيست (سنستا) برگزار كرديم، ميديدم دكتر تقي فرور كه احترام براي جامعه محلي قائل بود چطور توانست پيران روستا را دور خود جمع كند، تشويقشان كند نقشه منطقهشان را بكشند، مراتع عرفيشان را روي آن مشخص كنند و در نهايت به اين جمعبندي برسند چطور ميتوانند محدوده جغرافياييشان را حفظ كنند. به آنها ميگفت چه حقوقي دارند، چه تكاليفي دارند و چطور بدون لكنت در برابر مسوولان حقوقشان را مطالبه كنند، زيرا اين منطقه به آنها تعلق دارد، بايد بگويند، بخواهند و در عين حال براي حفظ طبيعت مسووليتپذير باشند. اين گفتوگوها البته در سطح يكي دو جلسه بيشتر باقي نماند. با اين حال اين شيوه سخن گفتن او براي ما كه جوانتر بوديم آموزهاي بود كه نشان ميداد در گفتوگو با مردم محلي نميتوان با تبختر سخن گفت، نميشود با عينك آفتابي زده و لباسهاي ماركدار وارد روستا شد، از اهالي خواست براي موضوع مورد علاقه ما جمع شوند و در نهايت به هر آنچه ميگوييم، عمل كنند.
بايد همانند پيرمرد روي زمين نشست، با زبان مردم منطقه با آنها سخن گفت و ابتدا از دغدغههايشان پرسيد، اينكه اولويتهايشان چيست، چالشهايش كدام است، با دولتيها چه مشكلي دارند و چطور ميشود آنها را از راه ريش سفيدي و گيس سفيدي حل كرد. تنها از اين راه است كه ميشود به قلبهايشان راه يافت، آرام آرام دغدغههاي حفاظت مبتني با معيشت را با آنها در ميان گذاشت و رابطهاي برابر را شكل داد.
در غير اين صورت آن روند معيوب ادامه پيدا ميكند، خبرنگاران و يادداشتنويسان و فعالان محيط زيست فغان سر ميدهند كه جامعه محلي تخريبگر است و جامعه محلي آنها را به مثابه بيگانههايي ميبينند كه درصدد است با حرف و سخن نان آنها را آجر كند و طبيعتي كه نسل اندر نسل به آنها تعلق داشته را از چنگشان درآورد.