كوتاه درباره جهان داستاني قباد آذرآيين
دوري از دايره تكرار
محمود حسيني
محسن فرجي، يكي از منتقدان درباره آثار قباد آذرآيين ميگويد كه «اين نويسنده قصد ندارد در نوشتن داستان، الزاما پيامي بدهد، اين در داستاننويسي اهميت زيادي دارد. اين را نبايد فراموش كرد كه آقاي آذرآيين در دورهاي شروع به نوشتن كرده كه سياست در آن دوره اهميت بيشتري داشته، به خصوص كه او نويسندهاي از خطه جنوب است و ادبيات كارگري و سياسي در آن زمان نمود بيشتري داشت اما آذرآيين در داستانهايش فراتر از اين خطكشيها حركت كرده. به نظرم خواندن آثار ايشان، تجربه لذتبخشي است و من به اين لذتبخشي تاكيد دارم. چون به نظر من اولين چيزي كه از داستان توقع داريم لذت بخشيدن به مخاطب است كه اين اصل رعايت شده.» قباد آذرآيين با آثارش ثابت كرده كه نويسندهاي از بدنه مردم است؛ مردمي كه او در ميانشان باليده و نفسكشيده و دربارهشان تحقيق كرده. آذرآيين نويسندهاي صرفا از نوع نوشتن براي نوشتن نيست. او بارها به اين نكته اشاره كرده كه نوشتن براي او به عنوان يك اداي دين اجتماعي مطرح است. همانگونه كه اين منتقد هم اشاره كرده، آذرآيين براي نسل جديدتر داستاننويسان بدون اينكه خطابهاي صادر كرده باشد، پيامي دارد. او را با اين پيرانهسري البته با دلي جوان، همچنان نويسندهاي ميدانيم. نكته اصلي درباره كارهاي اين نويسنده، وجه توجه به مخاطب امروزي داستان و پيوند آثار با نويسندگان پيشين جنوب است. آذرآيين نويسندهاي مستقل است اما اين استقلال را بدون مطالعه دقيق آثار ديگر نويسندگان جنوب به رسميت نميشناسد. اين نويسنده درست مانند اسلاف خود در اين رشته، نوعي نگاه حساس به ديار خود دارد. خودش گفته است: «من زاده شهر نفتي مسجدسليمانم، من با بوييدن بوي نفت و گاز تصفيهنشده بزرگ شدهام. خون من بوي نفت ميدهد. طبيعي است كه بايد از شهري بنويسم كه جايجاي خاكش آشولاش متههاي چاههاي نفت است. من وقتي از شهر نفتيام مينويسم، از تماميت آنچه بر سرش آمده مينويسم. تاريخيت و عناصر زيباييشناسانه، كدام زيبايي؟ يا نمادينبودن پديده نفت، برايم يك مجموعه ميشود به نام مسجدسليمان. من خودم را وامدار شهرم ميدانم و وظيفه خودم ميدانم دردهايش را فرياد بزنم. اگر قلم من توانسته باشد از پس اداي اين وظيفه برآيد، من رسالت خود را انجام دادهام و دينم را به شهرم ادا كردهام، من جز اين چيزي نميخواهم و آرزويي ندارم.» وجه ديارگرايي آثار آذرآيين در كنار شرح دردمنديهاي بخشي از مردم جنوب، يكي از مواردي است كه ميتوان آن را جزو بدنه اصلي كارهاي اين نويسنده به حساب آورد. وجهي پررنگ كه در اثر آخرش يعني «فوران» به اوج خود رسيده است. رماني كه علياللهسليمي دربارهاش ميگويد: «ادبيات، تاريخ و جغرافيا بده بستانهاي زيادي با هم دارند كه حاصل آن را در برخي آثار مكتوب ميتوان ديد. نويسندگان زيادي با اتكا به وقايع تاريخي مرتبط با جغرافياي خاص زمينههاي آثار داستاني خود را فراهم كرده و قصه مورد نظر خود را پيريزي و خلق ميكنند. همچنين در برخي آثار تاريخي، از نمونههاي برجسته آثار ادبي به عنوان شاهد بهره ميبرند. البته نويسندگاني كه براي خلق آثار ادبي به تاريخ و موقعيتهاي جغرافيايي مراجعه ميكنند، معمولا دو گروه هستند؛ گروه اول كساني كه در اغلب آثار خود علاقهمند به تحقيق و پژوهش در رويدادهاي تاريخي و جغرافياي خاص هستند و گروه دوم، كساني كه به يك برهه تاريخي يا جغرافياي خاص تعلق خاطر دارند و ميخواهند مقطع زماني يا جغرافياي خاصي را با مكتوب كردن در آثار ادبي ماندگار كنند. شايد براي همين است كه رد پاي زادگاه نويسندگان در آثارشان معمولا ديده ميشود. اغلب داستاننويسان با توجه به تجربه زيستي و شناختي كه از محل تولد و زندگي خود دارند، در آثارشان به وقايع تاريخي آن ناحيه پرداخته و با قصهپردازي، سعي در ماندگاري آن واقعه در جغرافياي مورد نظر دارند. در اين خصوص، رمان «فوران» نوشته قباد آذر آيين نمونه موفقي است كه اخيرا منتشر شده است. اين اثر داستاني درباره سرگذشت مردماني است كه با كشف اولين چاه نفت در مسجدسليمان زندگيشان وارد مرحله تازهاي ميشود. آنها كه اغلب بختياري و مسجدسليماني هستند به اميد زندگي بهتر، وارد حلقههاي كارگري در شركت نفت ميشوند. كمپاني خارجي بهرهبردار از چاه نفت در اين منطقه با كمترين خدمات رفاهي، بيشترين بهرهكشي از كارگران را دنبال ميكند و در اين ميان، شرايط رفاهي كارگران روز به روز بدتر ميشود. ماجراهاي اصلي رمان فوران حول محور زندگي نسلهاي متعددي از دو خانواده؛ «بختيار البرزي» و «غريب كهزادي» به روايت بختيار در حال مرگ است كه آخرين روزهاي زندگي خود را در بيمارستان شركت نفت ميگذراند. در اين اثر، سرگذشتهاي خانوادگي با تاريخ شهر محل سكونت، مسجدسليمان پيوند خورده و شخصيتهاي داستاني به منزله نمايندگان نسل خود در يك برهه تاريخي معرفي شدهاند. نويسنده نگاه انتقادي به حضور كمپانيهاي خارجي و شركت نفت در منطقه نفتخيز مسجدسليمان دارد و معتقد است، كشف و بهرهبرداري از چاه نفت در اين منطقه به همان ميزان كه براي كمپانيهاي خارجي و شركت نفت سود داشته براي مردمان و كارگران اين ناحيه بدبختي و فلاكت به همراه داشته است. رمان فوران در ابتدا و انتها، يك راوي دارد كه مانند يك نقال هنر پردهخواني درباره كليت موضوع اثر توضيح ميدهد. بخشهاي مياني داستان در دو بخش تنظيم شده كه بخش اول در 68 فصل با روايت از منظر شخصيت بختيار به عنوان راوي ماجراها بيان ميشود.» در كنار رمان درخشاني چون فوران، ميتوان بسياري از كارهاي اين نويسنده را نيز به عنوان كارهايي درخشان مورد ارزيابي قرار داد. تقريبا ميتوان گفت در ميان كتابهاي اين نويسنده هيچ كار ضعيفي را نميتوان يافت و همين نكته را بايد يكي ديگر از مشخصات نوشتههاي اين نويسنده ارزيابي كرد. براي شناخت هرچه بهتر اين نويسنده بايد گفت كه او اولين اثرش با نام «باران» را در سال 1345 در نشريه ادبي بازار رشت منتشر شد. خودش ميگويد كه اين داستان نقطه عطفي در دنياي نويسندگي او بوده است. آذرآيين در سالهاي بعد داستانهاي كوتاهي براي نوجوانان از جمله در سال 1357 «پسري آن سوي پل» را نوشت: «راه كه بيفتيم، ترسمان ميريزد» كه در سال 1360 به چاپ رسيد. او پس از اين كتاب، چند سالي تنها با نشريات ادبي در ارتباط بود تا اينكه اولين مجموعه داستانش را با نام «حضور» در سال 1379 منتشر كرد. «شراره بلند» دومين مجموعه داستان آذرآيين بود كه در سال 1380 منتشر شد. داستان «ظهر تابستان» از اين مجموعه در جايزه گلشيري برگزيده شد. مجموعه «هجوم آفتاب» نيز از جمله آثار به چاپرسيده آذرآيين است كه يكي از 8 نامزد دريافت جايزه ادبي جلال آلاحمد در سال 1388 بود و موفق شد جايزه كتاب فصل را از آن اين نويسنده كند. از ديگر آثار جديد وي به موارد زير ميتوان اشاره كرد: داستان كوتاه «اتوبان» رمان 100 صفحهاي، «عقربها را زنده بگير» كه در فضاي نوستالژيك براي مخاطبان نوجوان نوشته شده است و همچنين مجموعه داستان «چه سينما رفتني داشتي يدو!؟» كه شامل
13 داستان است، اولين داستان اين مجموعه به ماجراي سينما ركس آبادان ميپردازد. قباد آذرآيين، به بيان مشكلات و مسائل زادگاهش و بازگو كردن ويژگيهاي فرهنگ بومي جنوب كشور (مسجد سليمان) در آثارش معروف است. آذرآيين در اين سالها در كنار غنا بخشيدن به ادبيات داستاني، ادبيات فارسي نيز تدريس ميكند و هماكنون ساكن تهران است. جهان داستاني آذرآيين به گونهاي است كه مخاطب به راحتي ميتواند خود را با كارها وفق بدهد و خود را بخشي از جهان داستاني به حساب بياورد. آنچه نام نويسندهاي چون آذرآيين را بر سر زبانها انداخته، دغدغه پيوند مجدد مخاطب گريزان از كتاب، با اين كالاي مهجور است. براي آشنايي بيشتر با ذهنيت داستاننويسي اين نويسنده، بخشي از داستان كوتاه «گرگ هار» را باهم ميخوانيم: «حالا كه بعد از كلي تحقيقات و بازجويي از اهل محل، شهربانيچيها اجازه كفن و دفن نعش گرگ هار را داده بودند، بيبي نميگذاشت نعش را چال بكنند. - گرگ هار، اسمي بود كه مادرم گذاشته بود رو باباي فلو. بس كه خون به دل فلو اينها ميكرد. ما همسايه ديوار به ديوار فلو اينها بوديم- بيبي ميگفت ميت به من بدهكار است، نقدم را به نسيه نميدهم و تا قرضش را نكند نميگذارم برود آسوده بخوابد زير خاك و من، بعد از او يقهام را بدهم دست يتيم يسيرها و گدا گشنههاش و خون دل بخورم و سگدو بزنم دنبال طلبم. كاغذ كاهي زرد و رنگ
و رورفتهاي تو دستش بود و به همه نشانش ميداد: بفرمايين اين سندش اينم اثر انگشت خود مرحوم. باباي فلو خودش را زير پل، دار زده بود. مادر فلو ميگفت آن روز صبح، باز باباي فلو با كمربند پهن آتشكاري افتاده بوده به باربخت فلو زبان بسته، حسابي تن و بدنش را سياه كرده بوده بعد با قهر و غيظ زده بوده بيرون را آورده بودند بعد هم نعش تكيدهاش را با آن زبان بادكرده از دهان بيرون افتاده كه تيزي يك دندان گرازي سوراخش كرده بوده. بيبي اسمي بود كه اهل محل گذاشته بودند رو كبرا، پيرزن نزولخوار محله. بيبي صداش ميكردند كه خرش بكنند و او
زودتر سر كيسه را شل بكند. پشت سرش بهش ميگفتن شوك، يعني نحس يعني جغد. مادرم پشت سر بيبي پنجه تكان ميداد و لوچه ميكرد و ميگفت: اي بي بيبي بشيم به حق نالههاي دل زينب! كل غلام حسين، ريشسفيد محله به بيبي ميگفت: از خر شيطون بيا پايين پيرزن. معصيت داره نعش رو زمين بمونه... .»