كاش درد آدمها را
درك ميكرديم
بنفشه سامگيس
ديروز يك كارگر آمد دفتر روزنامه؛ يك كارگر «از كار افتاده». جوشكار ماهر بوده و تا 10 ماه قبل در يكي از پروژههاي شركت نفت، روزمزد كار ميكرده. دي ماه 97، در محل كار، به علت رعايت نشدن نكات ايمني از سوي پيمانكار، دچار حادثه ميشود و پاهايش آسيب ميبيند. پيمانكار وعده ميدهد كه هزينههاي درمان بهطور كامل توسط بيمه پرداخت ميشود و اين كارگر هم، به اميد دريافت هزينهها، كل پساندازش را براي مداواي پاي مجروح خرج ميكند ولي بعد از انتظار طولاني براي بازگشت هزينهها و بعد از هفتهها رفتوآمد بينتيجه، عاقبت ميشنود كه همه وعدهها تو خالي بوده و قولهاي بيمهاي، دروغ بوده و اصلا بيمهاي در كار نبوده و هزينهاي هم برنميگردد و بدتر آنكه پيمانكار متقلب، با وجود دهها صفحه تاييديه كتبي، مدعي شده كه اصلا اين كارگر را نميشناسد و از حادثه پيش آمده هم بي خبر است و كارگر را به دروغگويي متهم ميكند و .... همه اينها، يعني كه اين كارگر، شد يك «از كارافتاده» با جيب خالي كه حتي نميتواند بيمه بيكاري بگيرد. اين بخش خوب داستان بود. اين كارگر در طول 10 ماه گذشته، براي سير كردن شكم خانوادهاش، هرچه داشته فروخته. «هرچه» يعني چه ؟ اول، ابزار جوشكارياش را فروخته، بعد، گوشي موبايلش را فروخته، بعد تلويزيون و همه ريز و درشتهاي دكوري خانه را فروخته، بعد، ظرف و كاسه و قابلمه و ليوان خانه را فروخته، بعد، لباسهايشان را فروخته و... بگير تا آخر. ديروز ميگفت: «4 تا ليوان يك جور در خانه من پيدا نميكني. زن و بچهام، دو دست لباس دارند، من يك دست. شب، همان يك دست را ميشورم و صبح ميپوشم.» دو سال قبل، ميليونها تومان بابت بيماري صعبالعلاج بچهاش خرج كرد و ناچار شد اجارهنشين خانهاي در سرآسياب ملارد بشود. حالا هم كل وديعه خانه بابت اجاره معوق رفته و صاحبخانه از دو ماه قبل افتاده روي دنده تهديد كه «بيرونت ميكنم.»
4 سال قبل، با نيت همراهي با دولت، از دريافت يارانه انصراف داد و در اين 10 ماه بيكاري، همان يارانه 45 توماني را هم نداشته كه قاتق كه هيچ، نان بشود كه سيرشان كند. ديروز، 12 هزار تومان پول در جيبش داشت و تا دفتر روزنامه را پاي پياده آمده بود؛ 50 كيلومتر را پياده آمده بود كه شب، بتواند از همان 12 هزار تومان، دو تا نان براي خانه بخرد. صدقه نميخواست. ترحم نميخواست. حقش را ميخواست. حق قانوني. «ابزار جوشكاري بخرم و دوباره كار كنم كه شكم زن و بچهام سير باشه.»
نمي دانم. مثل اين كارگر، حتما در اين مملكت زياد است. «خيلي»؟ نميدانم. ولي زياد است. تابستان 95، نوشتند كه «ايرج خدري؛ عضو تيم ملي بسكتبال فوت كرد.» خدري، سال 77 در يك مسابقه، دچار آسيب شده بود و از آن سال تا دم مرگش، كنار ميدان امام حسين، دستفروشي كرد تا خرج خودش و همسر بيمارش را تامين كند چون هيچ كس صدايش را نشنيد. يكي از دوستانش بعد از فوتش گفته بود كه يك بار، رقمي جمع كرده و براي هم تيمش برده ولي «چالههاي اين زندگي» آنقدر زياد بود كه اين رقمهاي كم، آنها را پر نميكرد. بعد از فوتش، پزشكان اعلام كردند: «ايرج خدري بر اثر كمبود مواد مغذي فوت كرد.» معني ساده اين جمله اين است: «ايرج خدري بر اثر سوءتغذيه مرد.»
در اين مملكت چه خبر است؟ در مهد «نيكوكاران» كه با سيره «مولا» لباس شب و روز ميدوزند چه خبر است كه روشنفكر نماهايش، براي قربانيان يك نشريه فرانسوي در پاريس، جلوي سفارت فرانسه در تهران شمع روشن ميكنند ولي صداي آدمهايي كه دو تا خيابان بالاتر از همين خيابانها و كوچههاي تهران، از گرسنگي ميميرند و سر گرسنه بر زمين ميگذارند را نميشنوند؟ اين سيل «نيكوكاران» كجا هستند وقتي يك كارگر ازكارافتاده، همه زندگياش را ميفروشد تا شرافتش را حفظ كرده باشد؟ درد ما يك چيز است؛ فقط به نفع «خودمان» فكر ميكنيم و فقط براي نفع و ضرر «خودمان» يقه پاره ميكنيم. سال 78 كه چند دانشجوي يكلاقبا، در اعتراض به يخ زدن چند كارتنخواب يكلاقباتر از خودشان، در سوز سرما خياباننشين شدند و دولت را واداشتند كه فكري به حال آدمهاي آسمانجل بكند، رفت در دفتر كهنه خاطرات و تمام. بخارهاي هفته گذشته هنوز سرد نشده. از آن خيل معترضاني كه خيابانهاي مملكت را آتش زدند و حنجرهشان را پاره كردند و خودشان را به خاك و خل ماليدند سر گراني بنزين، چند نفرشان، واقعا چند نفرشان، درد اين را داشتند كه «گراني قيمت بنزين، باعث شده همسايهاش، رفيقش، خانواده نيازمندي كه ميشناخته، از نان بيفتد؟ بيكار شود؟ بيپول شود؟»
قسم ميخورم كمتر از 10 درصد. 90 درصد آن جماعت كه يك هفته، شوي اعتراض اجرا كردند، دردشان، «شكم ضعف رفته همسايه» نبود. حتي روشنفكرنماهايمان كه دست به سينه ميشوند اينطور وقتها و يك ابرو بالا ميدهند و ميگويند «تاوان بد و خوب زندگي هر كسي را پاي تصميمهاي خودش بنويسيد»، فقط درد اين را داشتند كه حالا با گراني بنزين، تركيب پزشان به هم خورده يا نهايت، معيشت «خودشان» دچار مشكل شده. در اين مملكت، غمخواري و همدردي، سالهاست كه افسانه شده. فقط شعار ميدهيم و حرفهاي خوش و آب و رنگ غرغره ميكنيم بدون ذرهاي باور، بدون ذرهاي رحم. فقط يك جمله را طوطيوار حفظ كردهايم: «تقصير دولت بود.» كدام تقصير دولت بود؟ كدام تقصير ماست؟ چه وقت در مقابل گرسنگي كدام آدم، شرف داشتيم خودمان را ببريم پاي ميز قاضي، سرافكنده آن آدم گرسنه، ببينيم كه كنج جيبمان، گوشه ناني كه حق او بوده جا مانده؟
*مشخصات و شماره تماس اين كارگر براي كمكهاي نقدي يا تشكلي در دفتر روزنامه موجود است.