شهري چون آليس
اسدالله امرايي
«يكسال بعد، ويلسن- هيز را كه براي مرخصي به لندن آمده بود، در باشگاه دانشگاه يونايتد ملاقات كردم. مردي بود قدبلند و آرام با صورتي كشيده و پوستي تيره. برايم تعريف كرد كه جين از اينكه او خود براي استقبالش به فرودگاه رفته، اندكي دستپاچه شده بود؛ از قرار جين نميدانست كه در آن بخش از مالايا، شخصيت شناختهشدهاي به شمار ميرود. ويلسن- هيز، خيلي پيش از اينكه ما به او نامه بنويسيم از ماجراي جين باخبر بود، هرچند پيش از پايان جنگ چيزي درباره او نميدانست. پس از اينكه نامه ما به دستش رسيده بود، يادداشتي براي مت امين فرستاده و به او خبر داده بود كه جين براي ديدن آنها به مالايا برگشته است. بهعلاوه، اتومبيل جيپ خود را هم با رانندهاش در اختيار جين گذاشته بود كه او را تا كوالاتلانگ، در صد و شصت كيلومتري آنجا، همراهي كند. ويلسن- هيز معتقد بود بعد از جنگ، اعتبار بريتانياييها در كوالاتلانگ، خيلي بيشتر از قبل بود و اين مساله تنها بهدليل حضور اين دختر و همراهانش در آن ناحيه بوده است؛ او فكر ميكرد جين استحقاق چند روز استفاده از جيپ را دارد.» علي كهربايي رمان «شهري چون آليس» اثر نويل شوت را ترجمه كرده و نشر نو آن را منتشر و راهي بازار نشر كرده است. شوت رماننويس انگليسي نيمه اول قرن بيستم بود كه روزگاري شهرت زيادي داشت. داستان «شهري چون آليس» در دوران جنگ جهاني دوم و در خاور دور در مالايا و سوماترا ميگذرد. جين، زن جوان انگليسي كه در گيرودار جنگ جهاني دوم در مالايا زندگي ميكند، به همراه شمار زيادي از زنان و كودكان به اسارت نيروهاي ژاپني درميآيد. ژاپنيها اين اسيران را به پيمودن راه طولاني و طاقتفرساي هفتماههاي در مسيري پرخطر وا ميدارند. كابوس اين سفر پرمخاطر و محنتزا سالها پس از جنگ ذهن جين را ميآشوبد. با اينهمه به سببي ناگزير ميشود به مالايا بازگردد. در آنجا اطلاع مييابد كه جو، سرباز استراليايي، كه خود را براي نجات اسيران به مخاطره انداخته بود، از مهلكه جان سالم به در برده است. جستوجوي جين براي يافتن جو، او را به دهكورهاي دورافتاده در استراليا ميكشاند. ژاپنيها به عنوان نيروي مهاجم در منطقه از هيچ جنايتي رويگردان نبودند. «جين دو شب را در اقامتگاه خانواده ويلسن- هيز گذراند و از مغازههاي محلي، چند قلم چيزهاي ساده خريد. هنگامي كه صبح روز بعد با جيپ از آنجا ميرفت، لباس محلي بر تن داشت؛ سرانگ پيچازي آبي و سفيد كهنه، با نيمتنهاي سفيد؛ چمدان و بيشتر وسايلش را نزد خانم ويلسن- هيز گذاشته و تنها چيزهايي را برداشته بود كه بهطور عادي زن محلي محترمي همراه ميبرد.»