نگاهي كوتاه به فيلم «معكوس»
سينماي كيميايي جونيور
احسان صارمي
سالار زنش را در تصادف كشته است، پدرش را نميشناسد، پسرش در گرو تامين ديه است و حالا با گذشتهاش روبهرو ميشود. گذشته او را به سمت يك مسابقه سخت سوق ميدهد. اين خلاصه «معكوس» پولاد كيميايي است. به همين سادگي قرار است يك فيلم هندي ايرانيتبار ببينيم. جايي كه زني ميميرد، زني ديگر جايگزينش ميشود اما از قضا با ديدن گردنبند مشهور فيلمهاي راج كاپور – كه اينجا يك قطعه عكس است - خواهر و برادر از آب در ميآيند تا عشق ميانشان جسماني نشود و افلاطوني باقي بماند. بماند كه آخرش هم نميفهميم اين پدر اخمو چه مبارز پيش از انقلابي بوده و چه مقتصد پس از انقلاب. «معكوس» رونوشت بدخط پسر از دست پدر است. ملغمه يك دهه سينماي مسعود كيميايي. ردپاي «قاتل اهلي» در فيلم عيان است، مخصوصا با حضور پدر سالار در نقش سالار مرد عرصه سياست ، با همه ابهاماتش. رفاقت پسرانه همه آثار كيميايي به خصوص «جرم»، در «معكوس» نخنما ميشود و در نهايت فضاسازي اغراقآميز «متروپل»، در آن مكانهاي ناديده با آدمهايي كه انگار فارسي حرف نميزنند، جان ميدهند. همهچيز بازميگردد به ادبيات. به اينكه فكر ميكني نويسندهاي و هر آنچه مينويسي خوب از آب درميآيد. از اينكه خيال ميكني با ديدن چند فيلم ژانرشناس ميشوي. يادت ميآيد به فيلمهاي ورزشي و بهخصوص آن دسته از فيلمهاي استيو مككويين يا شايد فرانشيزهاي «سريع و خشن». خُب فكر ميكني كفايت ميكند قهرمان شكستخورده - كه البته سالار هيچوقت قهرمان نبوده - و جدايي از جهان معمول. سالار لابهلاي جنازه ماشينها با رفيقش ميپلكد تا او را آستانه سفر قرار دهد. رضا دردشتي هم ميشود آن پير راهنما و ندايي هم هست كه اغوا كند و هم امداد. پايان فيلم هم پدر بيايد و مثلا با يك حركت خفن آشتي كند. اين ميشود سفر قهرمان به روايت پولاد كيميايي. ميشود بلد بودن ژانر و درست كردن فيلمي كه سر و ته ندارد. ميشود يك ملودرام هندي در بزرگراه همت، پشت ايرانمال.
كيميايي ميخواهد هم نشان دهد چه زمانه فاسدي است كه پيمان - خدا ميداند چطور اين پيمان چنين قدر قدرت شده است- با يك تماس برنده ميشود و چه زمانهايي انساني است كه همان پيمان فاسد، قدر رفاقت را ميداند. اين همه انفعال در يك فيلم اكشن فقط در ايران ممكن است. اينكه قهرمان فيلم
- بدون هيچ امتياز قهرماني - شكست ميخورد تا مرد پولداري بيايد و پسرش را نجات دهد. مقايسه كنيد با «اعتراض» مسعود كيميايي كه برادر براي نجات خانواده در نهايت جانش را ميدهد و زير بار فاسد پولدار نميرود. وقتي ادبيات نداني و ژانر نشناسي، تكنيك كارگرداني هم نميداني. اينكه دوربين در يك صحنه اكشن به جاي نشان دادن مبارزه و تقلاها، دور ميايستد كه مبادا مشت بدلكار به صورتش نخورد، متعلق به همان اول فيلم است. اينكه در نماي مسابقه يك خط در ميان هوا باراني و مهتابي ميشود. اينكه وسط درگيري و چالش موسيقي لايت عاشقانه پخش ميشود و فك مخاطب ميافتد. «معكوس» يك بيهوده سينمايي است. محصول با يك دست چند هندوانه برداشتن است. آدم يا كارگردان ميشود يا نويسنده يا بازيگر يا خواننده. نميشود همهچيز را با هم داشت. بماند كه اين وسط سالار را هم جوري ميسازد كه تداعيگر خودش باشد.