يا علي من به تو پناه ميبرم
قاسم آهنين جان
من هنوز قفلم، يخ زدهام، نه آب، نه نان و نه هيچ چيز ديگر. فقط نفس ميكشم. آوار مصيبت بر سرم ويرانم كرده، بله و قطعا معتقدم «مرگ چنين خواجه نه كاري است خرد». سردار به خاك و آتش و خون غلطيده، رستم از رخش به زير لغزيده، اسدالله پيكرش در خون تپيده و من چه ميتوانم بگويم؟ چه ميتوانم بنويسم جز اينكه سوگوارم. سوگوارم آنگونه كه در سوگ حسينابن علي، آنگونه كه در شهادت علي ابن ابيطالب سوگوارم. به مقتضاي سن و سال، مبارزاني بسيار را كه در جهان در راه وطن جنگيدهاند، ميشناسم و خواندهام دربارهشان؛از چگوارا تا دانيل ارتگا و... اما سردار سليماني از جنس ديگري است، جناب ايشان و ديگران كه چون ايشان نقش حياتي در تاريخ معاصر و آينده ملت ما و چه بسا حتي جهان داشته باشند، چون به هر حال روزي تاريخ به شفافيت خواهد رسيد. معتقدم روزي تمام كائنات سر در مقابل مرداني از اين دست فرو خواهد آورد. تمام محققين كه بكاوند در زندگي چنين مرداني جز فروتني و مهرباني و تواضع نخواهند يافت، مرداني از نوع سيدحميد تقويفر، جانمحمد عليپور و... از آنجا كه در خوزستان زندگي ميكنم، بركت و حرمت آشنايي دور و نزديك با اين مردان خدايي دارم. مرداني فروتن و شكيبا، بردبار و صبور كه مدام در كنار ما زندگي ميكنند و هيچ نشاني از اينكه چه هستند و كه هستند، بروز نميدهند و روزي كه شهيد ميشود، متوجه ميشوم سيدحميد تقويفر يا جانمحمد عليپور در چه موقعيتي از خدمت بودهاند، بيهيچ حب و خواستهاي. بياينكه هيچ تفاوتي براي خويش قائل شوند در كنار ما زندگي كردهاند. وقتي سيدحميد شهيد ميشود و پيرزن همسايه متوجه ميشود، مردي كه روزي جوي مقابل خانه او را پاك كرده با دست خود... سرداران شهيد. و اما امروز مردي بزرگ از ميان ما رفته.
مردي كه تمام عمر و زندگياش را وقف ناموس و امنيت سرزمينش كرده، مردي كه به زودي بزرگان قلم و تفكر در جهان به فضيلتهاي او خواهند پرداخت. و اما من به عنوان شاعر چرا بايد هميشه عقب بمانم از قافله معرفت؛ مگر من نميگويم به حافظ و مولوي علاقه دارم يا به عطار و سنايي؟ مگر كم گفتهاند اين بزرگان در مدح و ثناي شهيدان؛ مگر به ياد ندارم شعر بشكوه «كجاييد اي شهيدان خدايي» را كه هشتصد سال پيش مولانا سرود؛ پس چرا من نگويم از شهيدان گلگون كفن سرزمينم؛ در تمام تاريخ معاصر چند سردار جنگل داشتهايم؟ چند سيدحميد تقويفر و چند شهيد جانمحمد عليپور. من شاعري مدرنم؟ باشد سنتيام؟ باشد آوانگاردم؟ باشد چه مغايرتي با معنويت دارد، شاعر مدرن و نو بودن؟ چرا و به چه دليل من بايد سكوت كنم؟ چرا؟ من به ديگران كار ندارم و به ديگران نميپردازم. چون شهيدان بينياز از همگانند. آنان عزيز خدايند، آنان اوليا خداوند هستند و هميشه اوليا و غريبان جهانند. من فقط سهم خودم را ميدانم، حرمت بر قلم ميگذارم تا روزي به عنايت خداوند، ارزش قلم را بدانم و قلم بگردانم به سوي رستگاري، به سوي فتوت و جوانمردي و شعر بگويم و شعري بگويم براي شهيدان. من هيچ در اين دنيا نخواستهام، هيچ بهرهاي از شاعرايام نبردهام، در اين جهان هيچ ندارم جز شعر و شعر و همين و بس و من مفتخرم كه اولين شعر در اين زمينه را گفتم: شعري براي شهيد بزرگوار سيدحميد تقويفر، شعري كه با اين سطر معروف شد، قتيلالحسين بكربلا و قتيل الحميد بسامراء. بله معتقدم حضرت حسين ابن علي و سيدحميد و جانمحمد همه از يك جنس هستند و از يك تبار. حسين ابن علي در كربلا شهيد ميشود. سيدحميد در سامرا، جانمحمد در سوريه و امروز قافلهسالاري ديگر به اين خيل پيوسته. سردار قاسم سليماني امروز مشرف به حضور سرورش اباعبدالله الحسين شد. و ميدانم، ميدانم، ميدانم روزي تاريخ خواهد گفت، شهيدان غريب نبودند... روزي تاريخ از نقش ادبيات خواهد گفت و خواهد گفت، شاعري به نام قاسم آهنينجان بيهيچ ترس از قضاوت ديگران تمام شعرهايش، تمام تعاريفي كه اهل ادبيات چون دكتر رضا براهني، منوچهر آتشي، محمدعلي سپانلو، رويايي و... را يك سو نهاد و از منظري ديگر به شعر نگريست و هر گونه كه نگريست، شهيدان را وزينترين كفه ترازوي هستي ديد. روزي خواهند گفت، قاسم آهنين بيمهريها، هتاكيها، بيمهريها و تهمتهاي مثلا اهل هنر و مثلا روشنفكرها را به جان خريد و افق شهيدان را برگزيد و من افتخار ميكنم. در سرزمين شهيدان زندگي ميكنم، افتخار ميكنم براي شهيدان شعر گفتهام و افتخار ميكنم براي شهيدان شعر بگويم. و حرف آخر هر كه باشم، هر چه باشم و در هر سطح از شعر و شاعري باشم، تمام آثارم را با يك تار موي شهيدي چون تقويفر، عليپور و سردار شهيد قاسم سليماني برابر نميدانم. تمام زندگي خود را مرهون اينگونه شهيدان ميدانم، اين باور من است. يقين و اعتقاد من است. و امروز با تمام وجود سوگوار شهادت سردار قاسم سليماني هستم و اميدوارم كه اين اتفاق در من انجام بگيرد كه شعر را نثار روح تابناكشان كنم. اگرچه معتقدم هرگز شعر را بال پرواز در آسمان شهيدان نيست چراكه شهيدان در بارگاه قرب حضور هستند و در ساحت كشفالمحجوب؛ و من را به ساحت ايشان هرگز راه نيست و فقط شايد حديث فراق بگويم به شعر در محضر ايشان. در آخر بگويم كه من هميشه حرف نيما را به ياد دارم كه بالاخره شاعر بايد آيين داشته باشد، مرام داشته باشد؛ و هميشه نالههاي نيما را به ياد دارم كه علي، علي ميگفت و ميگفت. يا علي من به تو پناه ميبرم از نااهلان مرا كه قاسم آهنينجان هستم به جرم شعر گفتن براي شهيدان بسيار نكوهش كردند، تهمت زدند، زخم زبان زدند و حتي سعي كردند، جلوي چاپ آثارم را بگيرند. فانتزيسراها، منورالفكرها، شاعران جورواجور؛ ولي چه باك كه من با خداي خود عهدي دارم كه برخلاف نيما حتي نمينالم از رفتار اين شعبدهكارها... قطعا و هرگز در شرايط روحي خوبي نيستم، ضربه چون پتك ويرانگر بود. خبر مصيبتبار شهادت سردار قاسم سليماني ويرانم كرده. اميدوارم بتوانم در مجال و فرصتي در ساحتي در باب ادبيات و شعر حرفهايي بزنم. ادبياتي كه به معرفت و معنويت نظر دارد و در اين نظر داشتن به جايگاه شهيدان ميپردازد.