آنچه قاسم سليماني را دوستداشتني كرد
سينا قنبرپور
آدمها روزي به اين دنيا ميآيند و روزي هم از اين دنيا ميروند. اين قانون دنيا و زندگي است، اما فقط نام بعضي از آدمهاست كه برگ يا برگهايي از تاريخ را به خود اختصاص ميدهند. آدمهاي بسياري به اين دنيا ميآيند بيآنكه تاثيري بر اين دنيا و زندگي در آن بگذارند و بيسر و صدا هم ميروند. قصه آدمهايي كه از اين دست جدا شدهاند و توانستهاند ذهن يا ذهنهايي را متاثر كنند،
ارزشي پيدا ميكند كه پا را فراتر از سليقه ميگذارد و وسعت مييابد. بيشك «قاسم سليماني» يكي از آنهاست.
او حتما در خلوت خود بارها و بارها، چگونه رفتنش از اين دنيا را مرور كرده بوده و خوب ميدانسته قدم در كدام ميدان اين دنيا گذاشته است و نخستين ساعات سيزدهمين روز زمستان 1398 را هر لحظه و هر زمان انتظار ميكشيده است. در هر تفكري و در هر ايدئولوژي «سرباز» حرمت خاصي دارد. آنچه «قاسم سليماني» را از ساير سربازان اين مرز و بوم جدا كرد تا نامش را در تاريخ ثبت كند به نوعي حرمت همين سربازياش بود. او تا آخر سرباز ماند. براي ما كه فقط تصاوير او را ديدهايم و روايتهايي از او شنيدهايم چگونه تصويرش با حرمت سربازي، همزمان در ذهنمان حك شده است؟ به راستي ما از چه زمان با نام او آشنا شديم و چرا نام او مثل
ساير سربازان بر زبانها نبود و تعريفي متفاوت يافت؟ اين پرسشي است كه پاسخ به آن ديگر نيازمند سليقه خاص داشتن يا تعلق به گروه خاص داشتن ندارد.
نام «قاسم سليماني» در سالهايي بيشتر و بيشتر بر زبانها آمد كه خاورميانه دستخوش ظهور گروهي افراطگرا در جوار ايران شد. آنچه نام او را به اوج برد، پايان دادن به كار داعش بود. گو اينكه او همزمان با تولد طالبان و به قدرترسيدن آنها در افغانستان پيكار با افراطگرايان را آغاز كرده بود. اما مگر نه هر سربازي وظيفهاش همين است كه دشمن را بتاراند؟ اما چرا وقتي نام سرداران ديگري به زبان ميآيد حسي مشابه ايجاد نميشود؟ اتفاقا قاسم سليماني هم لباس شخصي به تن ميكرد و اگر اهل گفتوگو و مذاكره نبود، نميتوانست وحدت نظري براي مبارزه با داعش در سرزميني غير از سرزمين مادري خود ايجاد كند.
اگر او به فلسفه زادگاهش با سياستمداران كرماني بسياري نشست و برخاست ميكرد كه از اصولگرا تا اصلاحطلب را در خود جاي داده بودند در عراق 72 ملت كه قوميتهاي مختلف و مذاهب مختلفي را در خود جاي داده است، چگونه توانست همه را همراه خود كند تا آنجا كه «موفق الربيعي» سياستمدار و وزير سابق امنيت ملي عراق در مصاحبهاي با روزنامه الشرق الاوسط، در وصفش بگويد «او بدون شك قدرتمندترين مرد در عراق» است. درست در همان سالهايي كه «محمدجواد ظريف» در نگاه
مردم ايران وجههاي متفاوت يافت، نام «قاسم سليماني» هم بيشتر و بيشتر بر زبانها جاري شد و دانستههاي بيشتري از «فرمانده سايه» زبان به زبان نقل شد.
آنچه اين سرباز را از ساير سربازان اين مرز و بوم تمايز بخشيد را بايد در توصيف يك مقام امنيتي رژيم صهيونيستي برجسته ببينيم كه گفته بود « او با هر گوشه از نظام رابطه دارد. او كسي است كه من به آن ميگويم باهوش از نظر سياسي».
«مئير داگان رييس سابق موساد» حق مطلب را ادا كرده است، زيرا اين هوشمندي سياسي است كه يك سرباز را از جمع سربازان و فرماندهان متمايز ميكند و ميتواند مقبوليتي از همه سليقهها ببخشد.
«قدرت» به تنهايي يا «مرموز» بودن به تنهايي نميتواند چنين تاثيري بر اذهان عمومي بگذارد وگرنه فرماندهان ارتشهاي بزرگ دنيا بايد نامدارتر و شناختهتر از سردار ما ميشدند. آنچه امروز نوشتن درباره سرداري از يك نيروي نظامي را سبب شده مخوف بودن و مقتدر بودن او نيست؛ هوشمندي و سياستمداري اوست.
او اهل گفتوگو بود و همين ويژگياش سبب شد امروز فقط نظاميان و حاكميت داغدار از دست دادنش نباشند. اگر او اهل شنيدن نبود و مثل بسياري ديگر فقط متكلم وحده ميشد، نميتوانست قوميتها و مذاهب مختلف در عراق را بسيج كند و به جنگ داعش برود. اگر او اهل شنيدن نبود در داخل نيز فقط يك طيف خاص بايد طرفدار او ميشد.
تاريخ ايران فارغ از آنكه چه حكومتي داشته باشد و چه آيندهاي يا چه تجاربي، صفحههاي متعددي به «قاسم سليماني» اختصاص خواهد داد، زيرا او در عصر ارتباطات و تكنولوژي در زماني كه ميدان نبرد فقط به قدرت موشك و زرادخانههاي هستهاي و شيميايي نيست، توانست موثر واقع شود. براي يك كارنامه همين كافي است كه پايانبخش فعاليت نيروي غيرقابل مهاري بود كه خود خالقانش از پس آن نتوانستند برآيند. «قاسم سليماني» فقط براي سربازان يك الگو نخواهد بود، براي همه ما ايرانيها الگو خواهد بود، الگويي براي مقتدر بودن در عين سياستمدار بودن.