• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4560 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۲ دي

بمانيم و بسازيم

نازنين متين‌نيا

اول صبح زنگ مي‌زنم به سيدمحمد بهشتي؛ خوب مي‌دانم كه نگاهش به اتفاق‌ها و ماجراها، دور از احساس‌هاي لحظه‌اي است و آميخته به تجربه‌اي از گذر زمان در برهه‌هاي مختلف حساس است. مي‌خواهم براي فردا يادداشتي بنويسد، تحليل كند كه چه شده و چه كار بايد كرد و بگويد كه در اين چند روز و خبرها و حرف‌ها با مردم و اعتمادشان چه كرده. زودتر از زنگ من، خودش دست به كار شده و مي‌گويد كه مشغول خواندن يادداشتي بوده كه دو سال پيش در همين صفحه آخر روزنامه اعتماد كار شده. يادداشتي با تيتر «راستگويي هم كافي نيست». مي‌گويد كه حالا هم همان حرف‌ها را دارد و «فقط بايد دستي به سر و رويش بكشم و با اتفاق‌هاي امروز منطبقش كنم.» بعد هم به من توصيه مي‌كند كه خوب باش و صبر كن. جواب مي‌دهم كه خوبم، فقط نمي‌دانم در اين اوضاع از نويسنده‌ها بخواهم كه درباره چه چيزي بنويسند كه نگفته باشيم و تكراري نباشد. مكالمه را قطع كرده و براي مكالمه‌هاي بعدي خودم را آماده مي‌كنم. براي حرف زدن با نويسنده‌هايي كه هر كدام در حوزه كاري خود، تمام و كمال هستند و من روزنامه‌نگار يك‌لاقبا، در تمام اين سال‌ها، بيشتر از آنها آموخته‌ام. چه بگويم؟ چه چيزي بخواهم كه تا امروز نخواستم و نپرسيدم؟ از اشتباهات اطلاع‌رساني دولت بپرسم و چرايي اين ضعف؟

از دوقطبي‌هاي سياسي كه چه بر سر جامعه مي‌آورد؟ از سرمايه اجتماعي كه چطور از دست مي‌رود؟ از بي‌اعتمادي مردم به مسوولاني كه خود به آنها راي داده‌اند و به آنها اميدوار بودند؟ كدام بخش از سوژه «هواپيماي اوكرايني» را بگذارم مقابل آنها و بخواهم بدانم كه تبعاتش چيست؟ و...

راستش را بخواهيد جواب همه اينها را مي‌دانم. آن‌قدر در اين سال‌ها اين سوال‌ها را درباره سوژه‌ها و اتفاق‌هاي مختلف پرسيده‌ام و جواب شنيده‌ام كه حالا ديگر حتي مي‌توانم بگويم فلان نويسنده با چه رويكردي به مساله نگاه مي‌كند و حتي يادداشتش را چطور آغاز مي‌كند. ادعا نمي‌كنم اما مطمئنم كه با تمام يادداشت‌هاي مرتبط به اين سوال‌ها در اين سال‌ها، مي‌توانم 16 صفحه كامل روزنامه را پر كنم و بازهم براي فردا و پس‌فردا يادداشت در دپو بماند. عجيب است، نه؟! همه اين سوال‌ها كه حالا پررنگ شده، در سال‌هاي گذشته و بي‌ربط به موضوع سقوط «هواپيماي اوكرايني» پرسيده شده و از متخصص حوزه مورد نظرش هم جواب گرفته. اما من روزنامه‌نگار چرا بايد اين سوال‌ها را دوباره بپرسم و پرونده بسته را باز كنم؟ مگر نه‌ اينكه پيشگيري بهتر از درمان است و بخش مهم پيشگيري هر بيماري، آگاهي و شناخت آن است. خب، اينها كه همه دم دست ما بوده. متخصصان بيماري را شناختند، راه‌هاي رشد و نمواش را كشف كردند، هشدارها را به من روزنامه‌نگار رساندند و رسالت من و روزنامه هم انجام شده. پس كجا اشتباه رفتم يا رفتيم كه چنين شد؟ آنها كه بايد مي‌ديدند كه ديدند و آنكه بايد مي‌گفته هم گفته، پس چه چيزي در اين معادله كم بوده كه به نتيجه نرسيديم؟ چه شده كه بارها و بارها و بارها گفتيم كه وضعيت اطلاع‌رساني در سيستم مديريت كشور ناقص است و اين نقص بي‌اعتمادي مي‌آورد اما حالا مي‌بينيم كه با مورد عجيب «هواپيماي اوكرايني» قرار گرفتيم و بدتر از آن توجيه و حرف‌هايي است كه دولت و تيم‌رسانه‌اي‌اش از صبح شنبه در فضاي مجازي و سايت‌هاي خبري راه ‌انداختند و با «در جريان نبودن» مي‌خواهند پرونده مسووليت را ببندند؟ چه اتفاقي افتاده كه وقتي درباره دوقطبي‌سازي در جامعه مي‌نوشتيم و هشدار مي‌داديم كه مردم را با خودي و غيرخودي كردن، جدا نكنيم كه تبعات دارد و حتي رسانه ملي هم، ساز خودش را بزند و روز جمعه سريال طنز «پايتخت» پخش كند و فردا صبحش گزارش بگيرد كه «آيا در اين شرايط حقيقت‌گويي لازم است؟» اصلا چرا بايد اين سوال‌ها را بپرسم و بخواهم بدانم كه چرا آن‌ حرف‌ها و هشدارها بي‌تاثير بوده؟ چرا اين حرف‌ها شنيده نشده؟ پس آن ‌همه تبريك و برنامه رسمي براي گراميداشت «روز خبرنگار» براي چه بوده؟ آن سخنراني‌هاي مطول كه «ما مي‌دانيم كه اهالي رسانه چشم بيناي جامعه هستند» را چه كسي نوشته و آنكه خوانده چطور روخواني كرده كه حتي براي لحظه‌اي به معناي آنچه مي‌خواند فكر نكرده؟ حالا كه اوضاع اين است چه؟ اينهايي كه نوشتم يا همين يادداشت‌هايي كه حالا در اين صفحه مي‌خوانيد، شنونده‌اي دارد؟ يا قرار است اينها هم كاغذ سياه‌كن‌هايي باشند كه بودن‌شان صرفا ضربه‌اي به طبيعت است و احتمالا سند و مدركي براي دردسر و نگراني‌هاي سردبير و مديرمسوول روزنامه؟ و...

اين‌ سوال‌ها تا عصر روز شنبه و جلسه تحريريه در ذهن من مي‌چرخد. توي تحريريه، سوال‌هاي من ديگر يك مونولوگ ذهني نيست. حرف‌ها مي‌چرخد و چشم‌هاي نگران و عزادار جمعي، مي‌خواهد سهم خود از رسالت روزنامه‌نگاري را پيدا كند. مي‌خواهند بدانند واقعا بودن و نبودن‌شان تفاوتي ايجاد مي‌كند يا نه. نتيجه‌ نه در حرف‌هاي دسته‌جمعي مشخص مي‌شود و معاشرت‌هاي دو، سه نفري. نتيجه دقيقا در حوالي ساعت پنج و شش عصر مشخص مي‌شود؛ وقتي صداي ضربه زدن انگشت‌ روي كيبورد، صداي حاكم تحريريه مي‌شود و آدم‌ها غرق واژه‌هايي مي‌شوند كه خبر و گزارش يكي از غم‌انگيزترين، دردناك‌ترين و تلخ‌ترين حادثه‌هاي چند سال كه نه، چند دهه اخير را روايت مي‌كند؛ آنجايي كه بازهم مي‌نويسيم، گزارش مي‌كنيم، هشدار مي‌دهيم و روايت مي‌كنيم تا شايد بالاخره گوش شنوايي پيدا شود، معناي واقعي آنچه مي‌گوييم درك شود و روزگاري برسد كه بگوييم خيلي سخت از تلخي گذشتيم، اما نترسيديم و مانديم و ساختيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون