خبر خوشايندي است
اسمعيل اميني
موزه و كتابخانه نادر ابراهيمي افتتاح شده و اين خبر خوشايندي است. خانهها و كوچهها و خيابانهاي شهر، با اين موزهها، كتابخانهها، گالريها و يادمانها، سرزنده ميشوند و به زندگي شتابزده و يكنواخت شهري زندگي ميبخشند. آن روز هم كه ديدم خيابانهاي اطراف خانه شاعران با نام منوچهر آتشي، عمران صلاحي، فروغ فرخزاد و ديگر شاعران همروزگارمان هويت يافته، دلم روشن شد. من بر آنم كه روزمرّگي، تكرار و بيهودگي زندگي در شهر، انسان را به ماشينِ شتاب و مصرف و خشم بدل ميكند...
تهي از فرديت، انديشه و ذوق و پر از تنهايي، تقليد و تبعيت. شعر و قصه و داستان و نمايش و موسيقي و ترانه و هنر، هواي زيستن انساني ما را تامين ميكنند. پس هر جا و هر چيز كه نشاني از شعر و قصه و هنر دارد مغتنم است و لايق پاسداشت و ماندگاري.
موزهها، گالريها، تماشاخانهها، كتابخانهها، راويان گويا و خاموش رويارويي انسان با ناگزيري زوال و فراموشياند؛ آنهم در اين غوغاي سيطره ماشين، مصرف، تلويزيون، خشم، سياست و ابتذال.
ميخوانيم و مينويسيم، گوش ميسپاريم و حرف ميزنيم، ميخنديم و اشك ميريزيم، ياد ميگيريم و ياد ميدهيم، به ياد ميسپاريم و يادآور ميشويم و نميگذاريم كه مهار زندگي و انديشه و ذوقمان به دست تيترهاي درشت و خبرهاي فوري باشد. صاحبان مناصب ميآيند و ميروند، به همان شتاب و هياهويي كه ماشينهاي تشريفات با اسكورت و آژير ميآيند و ميگذرند.
آنها معمولا كتاب نميخوانند، شعر نميخوانند، نمايش نميبينند، به موسيقي گوش نميسپارند، غالبا به هيچ صدايي گوش نميسپارند. آنها حرف ميزنند و دستور ميدهند و ميروند.
اهل انديشه و هنر اما شتاب ندارند. گوش ميسپارند و ميبينند و ميخوانند و مينويسند و ميآفرينند و ميسازند و ميمانند، با آنكه منصبي ندارند.