نگاهي به نمايش «بيگانه در خانه» به كارگرداني سيد محمد مساوات
خردهروايتهايي درباره ازخودبيگانگي
سيد حسين رسولي
اين روزها نمايش «بيگانه در خانه» به نويسندگي و كارگرداني سيد محمد مساوات و بازي رومينا مومني، محمد عليمحمدي، علي حافظپور و نويد محمدزاده در تئاتر مستقل تهران روي صحنه است. جالب است كه اسم نويد محمدزاده در پوستر، بروشور و معرفي سايت خريد بليت نيامده است كه نشان از بازيگوشي كارگردان در تمام بخشهاي اجرا دارد.
سياستهاي خوانش اجرا
بسياري از منتقدان كارهاي مساوات را پستمدرن ميدانند و حتي به آثار او برچسبهاي گوناگوني چون فرماليستي و سوررئاليستي زدهاند. با اين وجود اين كارگردان در اجرايي چون «قصه ظهر جمعه» تلاش ميكند نوعي «ناتوراليسم حاد» را به تصوير بكشد. من هر بار كه با آثار مساوات مواجه شدهام كارگرداني سختكوش، زحمتكش و پرمايهاي را ديدهام كه كارهايش «ديدني» است نه «شنيدني»؛ ولي هميشه نقدهايي جدي به شيوه اجرايي او داشتهام. واقعا از چه زاويه ديدي بايد به شيوه اجرايي مساوات نگاه كنيم؟ اين روزها كتابي با عنوان «ژيژك» به نويسندگيشان شيهان ترجمه شده است كه خواندن آن مهم است. شيهان در بخش پيداكردن راه و سبكشناسي آثار ژيژك مينويسد: «نقشههاي توپوگرافيك (مكانشناختي) احتمالا بيشتر مفيد خواهد بود تا تصاير منظره.» او در ادامه ميافزايد: «در ژيژك قواعد تثبيتشده چشمانداز به كار نميآيند، چون هيچ قواعد ظاهرياي، هيچ نقطه محوشوندهاي در افق كه بيننده بدان بياويزد، هيچ پسزمينه يا پيشزمينهاي، و هيچ نگاه تثبيتشدهاي وجود ندارد». به نظر ميرسد در زمينه تئاتر هم بايد به قواعد چشمانداز توجه ويژهاي داشته باشيم زيرا شيوه اجرايي كارگرداني چون مساوات متغير است و به راحتي نميتوان براي او حكم صادر كرد با اين حال شباهتهاي خانوادگي مشخصي در اجراهاي او ديده ميشود. مساوات تلاش ميكند با هويت و زبان بازي كند و كاراكترهايي را تصوير ميكند كه بيشتر شبيه به عروسك، ماشين و روح هستند. خيلي از كنشها و رفتارهاي اين كاراكترها منطق و علت خاصي ندارد. داستانهاي مساوات نيز از قاب داستانهاي خطي ساده كلاسيك خارج هستند و بيشتر با مفاهيم و ايدهها سر و كار داريم كه در خردهپيرنگهاي مختلف طراحي ميشوند و در نهايت به يكديگر ميرسند.
خرده پيرنگهايي درباره ازخودبيگانگي
گويا موضوع نمايش «بيگانه در خانه» درباره بيگانههايي در خانه است. طراحي لباس و صحنه نمايش چشمنواز و گيراست ولي آنقدر پرده نمايش بالا است كه گردن درد گرفتم. در ابتدا زن و مرد جواني را ميبينيم كه نسبت به يكديگر بيگانه هستند. آنان ايراني هستند و در آلمان زندگي ميكنند و مدام در فضاي مجازي سرك ميكشند و درباره فردي مجهولالهويه نيز بحث ميكنند كه به زن پيام داده است. كارهاي زن براي مرد مشخص نيست و بالعكس. ناگهان فردي كه يك دوربين فيلمبرداري دارد از جايي در خانه بيرون ميآيد و تصاوير زندهاي را از زندگي زن و مرد براي تماشاگران نمايش ميدهد ولي كاراكترها او را نميبينند. اين قرارداد به ناگهان شكسته ميشود و زن و مرد با دستكش بيگانه برخورد ميكنند؛ البته كه اصلا منطقي نيست. در واقع، نمايش مدام قوانين و منطقهاي ساخته شده خود براي تماشاگر را ميشكند و آنان را هم بيگانه ميبيند؛ يعني حتي تماشاگران نسبت به كارگردان و شناخت آثار او بيگانه هستند. اين موضوع باعث تغيير لحنهاي گوناگون در كارگرداني ميشود. لحنها و ژانرها از رئاليسم به سوي دلهرهآور و ترسناك و در ادامه به سوي كمدي و حتي ابزورد ميروند. با اين تفاسير، مساوات تلاش كرده ژانر، سبك، لحن، زبان، روايت، كاراكتر، شيوه اجرايي و حتي دانستههاي تماشاگر نسبت به اجرا را تغيير بدهد و هيچ ثباتي در كار نيست كه اين خود نشان از نوعي بازيگوشي و حتي ضعف دارد و عملا ما را به سمت نوعي تفكر پستمدرن ميبرد. در واقع، انگار تمام كلانروايتها ويران شدهاند و خردهروايتهاي گوناگوني به يكديگر وصل شدهاند و بر مفهوم «ازخودبيگانگي» تاكيد دارند. اجرا هم انگار كولاژي از تئاتر و سينما است اما سينما بر تئاتر چيره شده است. نشانهشناسي صداها هم جالب است زيرا پيرزني در همسايگي زوج جوان وجود دارد كه مدام مزاحم آنان ميشود و به در ميكوبد و پس از چندي كه وارد خانه ميشود مانند شبحي درخانه ميگردد و زوزه ميكشد و سپس بيرون ميرود. گويا او دنبال شوهر خود است و ما را ياد فيلمهاي ترسناك مياندازد. پيرزن آنقدر ميآيد و ميرود و آنچنان حركتهاي اضافه ميكند كه در نهايت با فضا و لحني كميك مواجه ميشويم. در پايان، بيگانهاي كه در حال فيلمبرداري در خانه است به ناگاه جاي مرد خانه را ميگيرد و مرد خانه تبديل به فيلمبردار بيگانه ميشود و در نهايت نمايش با خندهاي رو به دوربين از جانب زن و مرد تمام ميشود. ما در نمايش هرچه پيش ميرويم نسبت به گذشته داستان بيگانه ميشويم انگار از همهچيز «آشناييزدايي» شده است. شكستن مكرر لحن و فضا به كارگرداني لطمه ميزند و آنقدر معناهاي گوناگون در كار هست كه باعث بيمعنايي ميشود. در مجموع، مساوات مفاهيمي را مطرح ميكند و سپس از آنها فرار ميكند چون جواب درستي به هيچ چيزي نميدهد و تنها مشغول فرم و تكنيك و ايگوي خود است.