درباره نمايش «مانستر» به كارگرداني كوروش شاهونه
ژانرها كهنه نميشوند
احسان صارمي
يك زوج غيرعادي، كمي بامزه، به نظر شاد، در خانهاي مملو از رنگ، رو به تلويزيوني مملو از برنامههاي متنوع. يك جهان امن براي زوجي كه شايد نتوانند از خود دفاع كنند. آنان گوگولي مگوليهايي هستند كه ميتوانند دوستداشتني باشند. چنان كه براي رفتارهاي كودكانهشان دلتان غنج ميرود. حتي جايي آرزو ميكنيد كه اي كاش من هم ميتوانستم چنين بيپيرايه و بيآلايش زيست كنم تا آنكه غريبهاي وارد ميشود. همهچيز برهم ميريزد و ناگهان فاجعه رخ ميدهد؛ فاجعهاي كه تصورش را داريد چون ژانر به شما ميگويد چه ميشود. ولي باز در دل اين تكرار لذت ميبريد.نمايش «مانستر» نمونه جذابي از حركت در مسير ژانر است؛ مسيري كه حداقل در سالهاي اخير تئاتر كشور مخدوش بوده است. كارگردانان تئاتر در ايران اساسا تمايلي به حركت در ژانر ندارند، اساس اين ماجرا نيز بيشتر به گرايش كارگردانان در دستكاري بيش از اندازه متن بازميگردد. با اين حال، «مانستر» كوروش شاهونه چنين نيست. نمايشي كه مملو از ريزهكاريهاي طراحيشده، جزييات در اجرا و البته روايت براساس الگوهاي كلاسيك ژانر است، به اثري شسته و رفته پرتعليقي بدل ميشود كه ميتواند شما را به هراس اندازد. هراس و دلهره منعكس از نمايش نيز كاملا منبعث از حركت در ژانر است و ضعفهاي نمايش نيز محصول همين نگرش به ژانر است.شاهونه داستان يك زوج با مشكل اختلالات ذهني را بسان بيشتر آثار دلهرهآور يا اصطلاحا تريلر، با جزييات بسيار بيان ميكند. از تيكهاي عصبي بازيگران گرفته تا حركتشان روي صحنه، از چيدمان روي ديوار گرفته تا ساعتي كه قرار است به ما بگويد اين نمايش يك ساعت است و همهچيز در همين يك ساعت به شكل واقعي رخ داده است. پس كنشهايي كه از ميانه رخ ميدهد تا يك قرباني به مسلخ خود نزديك شود، با زمان چنان آغشته ميشود كه نگاه شما به عقربهها خيره ميشود. با اينكه ميدانيد چه ميشود، با اينكه ميدانيد اين داستان را بارها ديدهايد، با اينكه در برابر چشمانتان فيلمها و داستانهاي متعددي رد ميشود اما هنوز تصور ميكنيد چيز تازهاي ميبينيد. ميتوانيد از دلهره روي صحنه لذت ببريد و خودتان را در آستانه قرباني شدن بيابيد.برتري ژانر در روايت است. ژانر در تئاتر ايران دچار ضعف است چرا كه مانع از خلاقيتهاي روايي ميشود. ژانر از شما ميخواهد به ركب زدن نينديشيد و در هر چيزي اغراق نكنيد. از شما ميخواهد قاعدهمحور باشيد. ميخواهد شرايط روايت را حفظ كنيد و در شخصيتپردازي كمي محافظهكار باشيد. از همين رو در «مانستر» قرباني چنين شمايلي پيدا ميكند. او پرحرف و فضول است و آنچه موجب زوالش ميشود همين ويژگيهاست. او بايد بار كميك نمايش را به دوش بگيرد و كمتر براي شما همدلي ايجاد كند. قرار است بابت گناهانش قرباني شود.اما شما از اين قرباني شدن لذت ميبريد؛ چون كارگردان شما اجازه داده هر آنچه ممكن است را ببينيد، جز چيزهايي كه مميزي نميگذارد. با اين حال، همين تمركز بر جزييات موجب ضعف نمايش هم ميشود. مثلا ماجراي در، دري كه نيست و بايد خيال كنيم كه هست. آن هم در ميانه آن دكور واقعگرا. چرا دري در كار نيست؟ چرا زنگ در ديده نميشود؟ اگر دري در كار نيست چرا چارچوب آن هست؟ اين پرسشها محصول همان امكاناتي است كه ژانر در اختيار مخاطب قرار ميدهد. يك رويه دو سويه، محبوبيت يك ژانر به همين امكانات است. مخاطب اثر ژانري ميداند بايد چگونه به اثر نگاه كند و چگونه به آن دل بسپرد. «مانستر» ميتواند شما را بترساند و از ترس به شما لذت ببخشد اما پرسشهاي آزاردهنده نيز ميآفريند. حتي اينكه چرا قرباني به زبان ترجمه سخن ميگويد. به هر حال «يانكيها هم اين جوري فارسي حرف نميزنن.» «مانستر» اثر قابلقبولي است كه گاهي درگير جواني خود ميشود.