به بهانه اجراي نمايش «شير خشك» در سالن ناظرزاده مجموعه ايرانشهر
همچون حضور در يك گالري نقاشي
محمدحسن خدايي
نويد معمار جايي ميان شرق و غرب عالم ايستاده تا جهان برساخت خويش را از يك خانواده خلق كند. فيگورها و هنرمنداني چون رابرت ويلسون و گروتفكسي مدنظر بودهاند و عناصري از فضاسازيهاي شرقي بهكار گرفته شدهاند تا زيباشناسي منحصر به فرد و نخبهگرايانه شير خشك به تدريج نمايان شود.
به تماشا نشستن اين اجرا، بيش از هر چيز به حضور احتياج دارد و مراقبه. گويي در يك مناسك جمعي به تماشاي فروپاشي خانوادهاي نشستهايم اشرافمنش و التقاطگرا. همان درهمآميختگي شرق و غرب به ميانجي عرصه سترون فرهنگ. نسبتي كه تماشاگران با اجرا برقرار ميكنند بيشباهت نيست به مواجهه با امر مقدس. اينجا هم سكوت احتياج است و آرامش. حتي ريتم دروني اثر به آهستگي ميل دارد و شتابگرايي سرمايهداري پسين را پس ميزند.
تمهيدي كه ميتواند مخاطبان بيحوصله اين روزهاي تئاتر را دچار اضطراب و گاه خشم كند. براي اجرا فرمان آهستگي و مراقبه صادر شده است. به تماشاي فروپاشي يك اشرافيت در حال زوال نشستن، به ميانجي دوري از شتابناكي است كه عظمت مييابد و بدل به امري تكين ميشود. نويد معمار ما را به مغازلهاي طولاني دعوت كرده و در تدارك اين جشن، گاه ناموفق است و گاه درخشان. اجرا نه براساس روايتگري كه از قضا تلاش دارد با نوعي نمايشگري مبتني بر فضاهاي بصري پيش رود. بنابراين تابلوهايي ساخته ميشود كه يادآور آثار نقاشي است و در ادامه تلاش ميشود سرگذشت آدمهاي محصور در اين تابلوها روايتي تئاترگونه بيابد. اما رويكرد روايي و اجرايي، با آهستگي مفرط و دوري از منطق بازنمايي، به تفسيري شدن و گاه ابهام ميدان ميدهد. بيجهت نيست كه براي مخاطبان، مانيفست و خلاصه داستان مهيا شده و بياطلاعي از آن، فهم را دچار كاستي ميكند.
روايت در سه فضاي متمايز رخ ميدهد؛ يكي حمام و سرويس بهداشتي خانه است، جايي كه ميتوان اندكي از تكلف خانه رها شد و خلوت كرد. مكاني دلگير كه اغلب ميزبان بچههاست. فضاي ديگر مربوط ميشود به اندورني خانه و مناسبات پدرسالارانه، با دكوراسيون و مبلماني كه نشان از اشرافيتي در شرف اضمحلال است. جاييكه والدين با ژستهاي مغموم و باستاني، خيره به يكديگرند و در تدارك انقياد و تصاحب هستند. شير خشك به تناوب در اين دو فضا به نمايش درآمده و تعويض صحنهها همراه است با باز و بسته شدن پرده سالن. فضاي سوم مقابل اين پرده شكل مييابد و گويي فراروي از اندروني و تمناي اتصال به حوزه عمومي است. نوعي وقفه در روايت و بيرون زدن از خانه و قانون پدر. در اين فضاي بينابيني با آنكه ژستها همچنان ايستا و نگاهها توامان خيره است، اما درنهايت اين فضا واجد بيشترين پتانسيل براي خلق نابهنگامي و اتصال بدنها و اجتماع تودههاست.
نويد معمار تلاش دارد بداعت و غرابت را به كار گرفته و زوال يك خاندان آريستوكرات را از طريق تابلوهايي نقاشيگونه به نمايش گذارد. رويكردي جذاب و البته مستعد مسالهزدايي و باقي ماندن در ساحت زيباشناسي تمامعيار. اگر كه اجرا نسبتش با اينجا و اكنون آشكار نشود.