نگاهي به فيلم «جهان با من برقص»
خنده و گريه بر يك مرگ
كامل حسيني
در يك زندگي پرتراژدي چه چيزي موجب قهرماني است؟ اين پرسش را نيچه فيلسوف در كتابش «حكمت شادان» مطرح كرد، اما همزمان پاسخي به آن داد و گفت: همزمان به استقبال بزرگترين رنج و بزرگترين اميد خود رفتن. و البته پيش از اين گفته، شايد پانوشتي ديگر و تفسير ديگري را در عنصري به نام «خنده» كه ابزار ممكن قهرمانان در برابر تهديد تراژدي پيرو است، ارايه دهد و گفت: خنديدن يعني استقبال ناملايمات با خاطري آسوده. اگر از چشمانداز تم فيلم سروش صحت بنگريم شايد بتوانيم سايه برخي سويههاي معناي گفتههاي نيچه بر روايت آقاي سروش صحت از تراژدي زندگي يك مرد را مشاهده كنيم. از اينجاست كه بخشي از پيام اين فيلم در لابهلاي محتواي فيلم بهتر برايمان نمايان خواهد شد، زيرا ميزانسنها، معناي برخي ديالوگها از آغاز تاپايان، موتيفهاي بسيار پرمعناي «گاو» و «نوازندگان موسيقي» همگي در ساخت يك فضاي فرمال مناسب براي تم فيلم نقشي نسبتا برجسته بر عهده دارند؛ اما آنچه ميزانسن توانايي چشمگير جذابيت بصري و مزيد بر علت فرم موفقيت هنرمندانه فرمال فيلم را تا حدودي فضاي زندگي واقعي تلخ و شيرين را در تقابل با آن به رخ ميكشد؛ نخست ميزانسن متناقض فضاي خزان شده دلرباي شمال در بيرون از يك طرف و ديگري عمقبخشي نسبي به فضاي دروني خانه خود جهانگير از طريق تركيببندي رنگ و ساير عمقبخشيها هر چند به صورت جزيي است. در واقع، تنشهاي روايت زماني آغاز ميشود كه جهانگير (علي مصفا) خبر مرگ خود را در آينده نهچندان دور به دوستانش اعلام ميكند و در اين ميان، مرگ و زمان فرا رسيدنش براي تماشاگر به عنوان مهمترين بحران در بافت روايت تعليقآميز پديدار ميشود، اما اين پيرنگ فرعي و تنشهاي برخاسته از آن، همچنين تم فيلم است كه سبب ميشود اين تعليق به محاق برود. يعني با توجه به تم فيلم، صرف مرگ جهانگير و زمانش در مسير روايت نقش برجستهاي در گرهگشاييها برعهده نميگيرد، بلكه آنچه در اين روايت و در پيرنگ اصلياش جلوهگر ميشود، نوع رويارويي جهانگير و چگونگي شكلگيري تنش درونياش با هولناكترين و مهمترين رخداد زندگي يعني مرگ است. آن هم مرگي كه آنقدر تعليق و انتظار دهشتناكي در زندگي دروني اشخاص ايجاد ميكند كه تنها در كالبد تصاوير سينمايي شايد بتوان ديدنش را تحمل كرد. البته پيرنگهاي فرعي در مسير پيشرويشان بحران و تنشهاي ديگري ناشي از ناپختگي نسلهاي جوانتر در كنار شاديهاي زندگي را برملا ميكند كه در نوع خود مشابه با نوش و نيش زندگي و مرگي است كه پيرنگ اصلي را به پيش ميبرد.
اكنون با نزديكيهاي پايان فيلم سكانسي نمادين از راه و حركت مينيبوس و سپس كلماتي را به ياد بياوريم كه در آن دگرگوني روحي جهانگير كاملا نمايان ميشود و اشاره ميكند به اينكه جهانگير مرگ را دوست ندارد اما از آن هم نميترسد! چنين است «موسيقي»، «لذت لحظههاي كنار طبيعت و دوستان بودن» و «دلهره مرگ» گونهاي آسودگي خاطر و گشادهروي هر چند ملايمي را درون قهرمان اصلي ميپروراند و پايان بازي را براي فيلم نيز
رقم ميزند.