• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4580 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۷ بهمن

نگو چه داري، بگو چه كردي

نازنين متين‌نيا

روي هشتگ «شفافيت مالي» كليك مي‌كنم و همين‌ جوري كه چشمم به نوشته‌ها و توييت‌هاست، صداي تلويزيون حواسم را پرت مي‌كند. از تلويزيون مستندي درباره نماينده‌هاي مجلس عوام بريتانيا پخش مي‌شود؛ يك گزارش مستند تحقيقي كه بدون هيچ جانبداري دارد، تعريف مي‌كند كه نماينده مجلسي در انگليس و در سال 2014 دغدغه‌اش اين است كه چرا استفاده از لاستيك 20‌ساله در خودروها همچنان قانوني است و اگر اتوبوسي با استفاده از همين چرخ‌هاي فرسوده و كاركرده دچار مشكل شود، جان چند نفر را به خطر مي‌اندازد. بعد مستند مي‌رود سراغ جزييات ديگر كه برايم مهم نيستند و برمي‌گردم به هشتگ‌بازي خودم. به جايي مي‌رسم كه مي‌خوانم يك نامزد انتخابات مجلس شوراي اسلامي از شيراز فهرست «دارايي»اش را جوري نوشته كه تبديل شده به فهرست «نداري»ها و خنده‌ام مي‌گيرد به شوخي‌هاي پاي توييت‌هاي او. يك لحظه به خودم نهيب مي‌زنم كه جانبدارانه نگاه نكن و برو سر وقت آنهايي كه اين بازي «شفافيت مالي» را دوست دارند و خوششان آمده كه يك‌ نفر كه مي‌خواهد بعد از اين نماينده مجلس شود، مي‌گويد كه در اين جهان چه دارد و چه ندارد. توييت‌ها را مي‌خوانم و به دارايي‌هاي خودم بعد از 16 سال كار فكر مي‌كنم. يادم مي‌افتد كه اين بخش از زندگي را سال‌هاي سال است كه فراموش كردم و بالاخره و يك‌ جايي، وقتي حق‌التحريرهاي بسياري را نگرفتم، اضافه‌ حقوق‌هاي بسياري را از دست دادم و با تعطيلي ناگهاني يا تغيير ناگهاني مديريت روبه‌رو شدم، تصميم گرفتم كه ديگر دارايي آنچناني برايم مهم نباشد و بپذيرم روزنامه‌نگاري يعني بي‌پولي و درآمد بخور و نميري. تصميم اشتباهي بود؟! هنوز هم نمي‌دانم. فهرست دارايي‌هايم روي كاغذ تقريبا هيچ است. اما مي‌دانم كه در اين 16 سال، اين هيچ به معناي تمام شب‌ها بدون عذاب ‌وجدان سر روي بالش گذاشتن است. يعني 16 سال تمام قبول كردم كه بدون حساب و كتاب صفرهاي حساب بانكي يا حتي به وقت دست‌تنگي، پاي كج از مسير بيرون نگذارم و نخواهم كه صفرهاي بانكي موجوديتم را تعريف كنند. خواستم كه شبيه همان كارمند بانكي كه پدرم است بشوم؛ كارمندي كه سال‌هاي سال بازي شب‌هاي عيدش، شمردن سكه‌هايي بود كه زيرميزي قبول نمي‌كرد و هر سال با افتخار مي‌گفت امسال فلان تعداد سكه را رد كردم و شعبه را صحيح و سالم تحويل دادم تا سال بعد. نه اينكه افتخاري باشد اما واقعا دست خودم نيست و پدرم بداند كه چه مي‌كنم يا نمي‌كنم، نمي‌توانم شبيه او نباشم و هر شب نشمرم كه چه كردم و چه نكردم و تا خودم و وجدانم را مساوي و صفر نكنم، خوابم نمي‌برد. پيش‌ترها فكر مي‌كردم اين فقط مريضي من است كه زير نظر آدم جدي مقيد به اصول حرفه‌اي و اخلاقي خاص بزرگ شدم و خب، والد براي هميشه در ناخودآگاه آدم مشغول تربيت و كنترل است اما بعدتر ديدم فقط من نيستم كه چنين حساب و كتاب‌هاي غيرمالي با خودم دارم و آدم‌هاي زيادي آن بيرون شبيه من بودند؛ آدم‌هايي شبيه به من كه پدرومادرشان در جواني و از دهه 60 در گوشه و كنار اين سرزمين كارها را دست گرفتند و تا همين اواسط دهه 80 مدير بودند. اين آدم‌ها هر كدام در هر جايي كه بودند، ايستادند و بجز آنچه قانون برايشان مشخص مي‌كرد، اضافه‌تر نخواستند و نگرفتند و 30‌سال بعد فرزندانشان را دچار اين بحران كردند كه اگر رفتار ديگري داشتند بعد از بازنشستگي اوضاع مالي‌شان چطور مي‌شد و كدام انتخاب درست است؛ راحتي و آسايش مالي خود و خانواده يا شرافت و رعايت اخلاق حرفه‌اي و در عاميانه‌ترين حالت «نان حلال سر سفره بردن»؟! خب در همه بحث‌هاي تخيلي اين‌جوري من و دوستانم معتقديم، دومي مهم‌تر است. چرايي‌اش را هم پيدا كرديم؛ تمام بچگي ما با نفس‌ها و خيال راحت اين موضوع گذشته و در بزرگسالي نمي‌توانيم در عذابي مدام نفس بكشيم و دودوتا چهارتا نكنيم كه چقدر به خودمان بدهكار هستيم و حجم بدهي‌ها را به خودمان بالا ببريم. همين است كه ممكن است يك روزهايي 8 ما گروي 9 ما باشد و يك ‌روزهايي هم نه اما در اين روزگار پرتنش و از هر سو ماجرا و اعصاب‌خردكني، بهتر است اين يكي را خودمان با دست خودمان به زندگي اضافه نكنيم. فكر مي‌كنيم ما كه نمي‌دانيم فردا چه مي‌شود اما آن فردايي كه ديروز نگرانش بوديم همين امروز است كه اتفاق خاصي هم نيفتاده و بالاخره همان حساب مالي خالي و با صفرهايي كه فقط از ناچيزي خبر مي‌دهند نسبت ما را با بقيه مشخص مي‌كند و اصلا به ما چه كه بقيه توي زندگي‌شان چه مي‌كنند و چقدر به خودشان بدهكارند. با همين نتيجه‌گيري‌هاست كه مدام به خودم مي‌گويم «زندگي مالي مردم به تو چه» و حالا كه هشتگ «شفافيت مالي» دم دستم باز است همين «به‌ تو چه» را باز به خودم مي‌گويم. چون واقعا مهم نيست آن‌ كسي كه مي‌رود توي مجلس، دولت و اصلا همه شركت‌ها و اداره‌هاي دولتي يا غيردولتي چقدر توي حسابش دارد و چه تعداد صفر مقابل عدد دارايي‌اش قرار مي‌گيرد. مهم نيست چون وقتي از اين حساب و كتاب‌ها فاصله مي‌گيرم، چيزهاي ديگري جلوي چشمم مي‌آيد؛ مثلا اينكه چقدر آدم‌ها به حرف‌هايي كه مي‌زنند يا وعده‌اي كه مي‌دهند، عمل مي‌كنند. اينكه چقدر در رفتارهاي روزانه جانب انصاف را رعايت مي‌كنند و از چيزهاي ساده‌‌اي مثل رانندگي و رعايت حقوق ديگران گرفته تا اتفاق‌هاي مهمي مثل حسن انجام وظيفه در محل كار، حواس‌شان به بدهي‌هاي غيرمالي نه ‌تنها به خودشان و بقيه كه به سرنوشت يك سرزمين هست. اينها برايم مهم‌تر است چون فكر مي‌كنم همين جزييات و حواس‌جمعي است كه دومينو زندگي گروهي را تعريف مي‌كند و نشان مي‌دهد كه چطور مي‌شود مقابل ناخوشي‌ها ايستاد و خوشي‌ها را بيشتر كرد. با فكر كردن به همين‌هاست كه هشتگ «شفافيت مالي» را مي‌بندم و زل مي‌زنم به تلويزيون. كارگردان مستند بعد از چند سكانس به ماجراي نماينده‌اي برگشته كه نگران لاستيك‌هاي فرسوده است. روايت مستند مي‌گويد كه وسط بحث‌هاي جدي و سنگين خروج از اتحاديه اروپا در سال 2014 و دقيقا جايي كه همه دست و پا مي‌زنند تا به صف طرفداران خود اضافه كنند اين نماينده نيمه‌اي از مسير رسيدن به اين قانون را طي كرده و حالا با خوشحالي با زني ديدار مي‌كند كه دليل اين تلاش بوده؛ مادري كه فرزندش را در جريان سرنگوني يك اتوبوس به دليل فرسودگي لاستيك‌ها از دست داده و از نماينده خواسته تا كاري بكند. زن پوشه‌اي مربوط به توضيحات قانوني را در دست مي‌گيرد، بغض مي‌كند و مي‌گويد تا وقتي اين قانون تصويب شود، خسته نمي‌شود تلاشش را مي‌كند و... . حالا شما بگوييد صفرها مهم است؛ اما من مي‌گويم نيست چون صفرهاي حساب اين زن و آن نماينده اين معجزه كوچك قانوني را نساخته و نگاه و تلاشي درست در نقطه‌اي كه هيچ‌كس حواسش نبوده اين اتفاق را به سرانجام رسانده است. حالا صفرها هر چقدر باشد و شفافيت‌هاي مالي هم درست و واقعي اما گمانم بهتر است توي اين روزها هشتگي هم راه بيفتد درباره «چه كرديم»‌ها. اينكه كجاها به اندازه توجه به لاستيك‌هاي فرسوده براي يك اتفاق بهتر در سرنوشت جمعي تلاش كرديم و چقدر ليست دارايي‌هاي اخلاقي و انساني‌ ما پروپيمان است و چقدر نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون