وقتي قرار شد روايت ديگري از خاطرات يك زندگي پر فراز و نشيب بنويسم، به ياد داستان بچه پلنگ، به نقل از كتاب روايتي از پله دوم، افتادم. در زمستان 1359 يعني سه ماه بعد از آغاز جنگ عراق و ايران و حدود 10 ماه بعد از آنكه از خدمت ديپلماتيك معاف شده و در يك شركت فني- مهندسي فرانسوي مدير امور غيرفني شده بودم، ماموريت يافتم به سركشي يكي از كارگاههاي شركت در محل سد شماره يك كارون، يعني شهيد عباسپور كنوني بروم. اكنون ديگر نوع ماموريتهاي من شباهتي به ماموريتهاي خارج از كشور نداشت.
پرسنل شركت به من آقاي مهندس ميگفتند و انتظار داشتند پاسخگوي مشكلات فني آنها نيز باشم. تا وقتي كه دوستم مدير شركت در كنارم بود خودش پاسخ ميداد و من نيز در آن شرايط بحراني و مشكلات اشتغال احتياطا همه نكات را خوب به خاطر ميسپردم زيرا خيلي زود فهميده بودم كه مشكلات فني كارگاهي اغلب تكراري بودند و ميشد با قدري دقت سر و ته قضيه را به هم آورد و از طرفي آقاي مهندسي كه نتواند پاسخگوي مشكلات باشد كه ديگر پرسنل برايش تره هم خرد نميكردند.
باري اين دومين سفر فني من بود. به عنوان سرپرست هيات تحويل و تحول كارگاه سد كارون كه كارهاي تزريق سيمان براي آب بندي زير و بدنههاي آن سد را انجام داده بوديم، عازم مسجد سليمان شديم.
هنگام ورود به شهر به عادت قديم پرسيدم اينجا بهترين هتل شهر كجاست، پاسخ دادند شهر دو «مهمانخانه» دارد يكي همين است كه بايد در آن اقامت كنيم و ديگري بدترين هتل شهر است. شب را در آن شرايط جنگي در بهترين مهمانخانه شهر به نام كيهان گذرانديم. زمستان بود. اتاقي هفت نفره موجود بود. ما چهار نفر بوديم. پول تختهاي اضافي را هم پرداختيم و اتاق را قرق كرديم.
وگرنه هر لحظه بايد منتظر ميبوديم ميهمان تازهاي از راه برسد و سلام كند. دستشويي اشتراكي در انتهاي راهرو بود. خلاصه به پاي هتلهاي هيلتون وهايت ايام ديپلماتيك نميرسيد.
در اطراف محل از نوعي تاپاله فشرده و خشك شده به عنوان سوخت و ظاهرا موثر در دور نگه داشتن حشرات استفاده ميكردند كه بوي آن در اتاق مهمانخانه هم پيچيده بود. براي ساكنان كه بيشتر با آن در تماس بودند محسوس نبود، اما براي بچه آپارتمانيهاي تهراني محسوس بود.
سر انجام يك افشانه حشرهكش پيفپاف خريديم كه آن بو را خنثي كنيم و بخوابيم. نتيجه اخلاط تركيب بسيار بدتر و غيرقابل تنفستر بود. آن شب را گذرانديم و صبح عازم محل سد شديم. سر حفار و تكنيسينها طي راه از تجهيزات عالي كارگاه آن سد عظيم و خصوصا از «بچهپلنگ» آنجا خيلي صحبت و تعريف ميكردند. نميدانستم بچهپلنگ مورد نظر آنها چه نوع جانوري است.
در فرنگ در برخي معادن زغالسنگ قناريهايي ميبرند. هر وقت تراكم گاز متان از حدي بگذرد و خطر انفجار پيش بيايد، آن قناري بيحال ميشود و كارگران فورا از تونل خارج ميشوند تا گاز را تخليه كنند. فكر كردم شايد بچه پلنگ نوعي گربه باشد و كاربردي هشداردهنده براي آنها داشته باشد اما نميتوانستم بفهمم چه نوع كاربردي ميتوانست داشته باشد.
وقتي صحبت از قد و اندازه آن شد و فهميدم در حدود سي متر ارتفاع دارد، با خود گفتم اينكه از خود پلنگ هم بزرگتر است. شايد به دليل همين بزرگي است كه به طنز آن را بچه مينامند. امابراي اينكه حمل بر بيسوادي و ناشي بودن و مهندس نبودنم نشود، به روي خودم نميآوردم.
تا اينكه از پيچي گذشتيم و محوطه كارگاه پديدار شد. تكنيسينها همگي با تحسين به عظمت بچهپلنگ اشاره ميكردند و آن را به من نشان ميدادند، اما من آن را كه ميگفتند سي متر ارتفاع دارد نميديدم.
سرانجام وقتي توضيح دادند كه اين بچهپلنگ در ايران تك است و ميتواند همزمان در چند جناح خود چندين تراك ميكسر را پر كند كه منظور كاميونهاي با مخزن گردان مخصوص حمل بتن بود، تازه فهميدم مقصودشان دستگاه يا ايستگاه عظيم اختلاط و ساخت بتن است كه بايد بتن لازم براي بدنه و ديواره سدي به عظمت كارون را آماده ميكرد و به انگليسي و در كارگاه به آن تشكيلات «بچينگ پلنت» ميگويند كه البته منظور همان بچهپلنگ كارگران خودمان بود.