فيلمي درراستاي بياحترامي و سر كار گذاشتن مخاطب
بد، جلف، وقيح
مصطفي محمودي
گروهي ضد انقلاب به رياست دكتر مدني (فرهاد آييش) و زير نظر دونالد ترامپ، ماموريتي به فربد (حامد كميلي) ميدهند و او را به عنوان كارگردان يك فيلم سينمايي در قالب يك گروه فيلمبرداري به ايران ميفرستند. در آنجا پژمان جمشيدي و سام درخشاني به عنوان بازيگرهاي فيلم ارتش سري انتخاب ميشوند. فربد تلاش فراواني از خود براي انجام عمليات به بهترين شكل ممكن انجام ميدهد اما مشكل اينجاست كه طبق معمول، پژمان و سام تقريبا همه چيز را به هم ميريزند.
شايد براي بسياري از ما تماشاگران سينما كه از ديدن تجربه نخست فيلمسازي پيمان قاسمخاني در سينماي ايران خرسند شده بودند اين انتظار وجود داشت كه قسمت دوم خوب، بد، جلف با توجه به تجربياتي كه كارگردانش از زير و بمهاي فيلمسازي در سينماي ايران كسب كرده بايد يك سر و گردن بالاتر از قسمت اول اين اثر باشد. بنابراين براي ديدن اثري ركوردشكن در گيشه راهي سالن نمايش فيلم شديم اما نتيجه در نهايت متفاوت با انتظار و پيشداوريهاي ما بود و خط بطلاني كه بر همه اينها كشيده شد، نشان داد گويي هنوز پيمان قاسمخاني در سايه موفقيت ناشي از خوب، بد، جلف نخستين بهسر ميبرد و براي بيدار و آگاه كردنش زمان لازم است.
يكي از مشكلات اثر فعلي عدم توانايي نويسنده فيلمنامه در طرح يك قصه سرراست بوده و به زبان سادهتر اثر از نبود يك قصهگوي خوب رنج ميبرد و تقريبا تا پايان فيلم درام در داستان شكل نميگيرد و فقط ميماند، مقادير زيادي تكهاندازي و نمكپرانيهاي زوج درخشاني- جمشيدي كه معتقدم اكثر آنها هم متعلق به خوب، بد، جلف اول است ضمن اينكه عنصر تكرار هم كه به دفعات در بخشهاي مختلف داستان مورد تاكيد قرار ميگيرد، نميتواند موقعيت مناسب و فضاسازي لازم را براي ايجاد وضعيت طنز و كمدي به وجود بياورد و از همين رو سازندگان اثر يا در فيلمنامه يا در اجرا سراغ شوخيهاي جنسي براي خنده گرفتن از مخاطب رفتهاند كه اين مساله نيز به صورت زيادي با خوب، بد، جلف نخستين تضاد زيادي دارد، چراكه آن اولي هر قدر شريف و غيرجنسي بود اين دومي متاسفانه پر شده از اين گونه شوخيهاي دو پهلو و حتي بعضا مستقيم!
نكته مهم ديگر سستي و رخوتي است كه در داستان وجود دارد و اين سستي در روايت فيلم و حتي ساختار آن نيز وجود دارد و با وجود حجم زيادي از خردهروايتهاي مثلا طنز و داستانكهايي كه مثلا قرار است به قصه اصلي شاخ و برگ بدهند و قصه را جلو ببرند متاسفانه قصه با كمترين سرعت پيش ميرود و از همين رو نشاني از تعليق و ضرباهنگ مناسب در متن و به تبع آن در ساختار مشاهده نميكنيم و اين مساله براي يك كمدي شلوغ بدون ترديد يك ضايعه بزرگ محسوب ميشود. از همه بدتر و فاجعهآميزتر اينكه بعد از دو ساعت تحمل قصه و ساختار الكن به ناگاه فيلم با اين جمله كه اين داستان ادامه دارد به پايان ميرسد و مخاطب حواله داده ميشود به قسمت بعدي اين سهگانه و به نوعي قاسمخاني و تيم سازنده خوب، بد، جلف با بياحترامي هر چه بيشتر، مخاطب را سر كار ميگذارند و او را براي تعقيب پايان قصه خود به قسمت بعدي حواله ميدهند!
ساختار نيز متاثر از متن از يك شلختگي و بينظمي عجيبي بهره ميبرد. اگرچه در فيلم لوكيشنهاي متعدد را شاهد هستيم اما بازيهاي بد و نچسب از همه بازيگران از فرهاد آييش گرفته تا گوهر خيرانديش به ويژه زوج كمدي جمشيدي- درخشاني تا كارگرداني بسيار سطحي و به نوعي آماتورگونه تا تدوين نچسب تا ضرباهنگ كند و فاقد تعليق و هيجان همه و همه بيانگر اين مساله مهم هستند كه سازندگان ارتش سري با خيال راحت از اينكه گيشه فيلمشان تضمين شده است، بيخيال تكنيك، فرم و محتوا شدهاند و اثري آبگوشتي را روانه پرده كردهاند (البته صد رحمت به سينماي آبگوشتي كه حداقل داراي منطق بود) تا پولها به حسابهايشان واريز شود و بعد از آن بخش سوم اين قصه بيسروته را كه احتمالا همين الان نيز آماده نمايش است به خورد تماشاگران شريفي بدهند كه ميخواهند براي فراموش كردن همه غصههايشان به ديدن اين فيلم بيايند و دو ساعتي را در سالنهاي سينما فارغ از غمهاي روزگار بخندند و شاد باشند اما زهي خيال باطل.
و نكته پاياني اينكه: جشنواره فيلم فجر بهترين زمينه و بستر را براي استفاده حداكثري فرصتهاي تبليغاتي ارتش سري براي دستاندركاران و صاحبان فيلم مذكور فراهم كرد و اثري متعلق به سينماي بدنه كه بدون حضور در جشنواره هم ميتوانست گليم خودش را از آب بيرون بكشد با لطف هيات انتخاب و مسوولان جشنواره يك پاس گل بسيار زيبا دريافت كرد كه البته نوش جانشان.