مروري بر روز پنجم و ششم جشنواره فيلم فجر
داستان جذاب روباتهاي همهكاره
علي وراميني
يكي از مشكلات بنيادين سينماي ما عدم شخصيتهاي هويتدار است كه علت آن (يعني مطالعه نكردن) جدا از ضعفهاي اساسي جامعه ما نيست. وقتي حتي رمان و داستان هم نميخوانيم، نميدانيم كه مسير يك روايت چگونه است براي همين است دست به خلق كاراكترهايي ميزنيم كه ما به ازاي عيني ندارند. درواقع غالب فيلمهاي ما ايده و داستان يك خطي دارند، اما روايت و شخصيت نه. گويي با روباتهاي بيهويتي روبهرو هستيم كه هر كاري بخواهند، ميتوانند بكنند و هر چيزي ميتوانند بگويند. اينكه فيلمساز بتواند شخصيت واقعي بسازد با اينكه فانتزيهايش را در شخصيتها متبلور كند، كار سختي است كه هر چه بيشتر در شناخت شخصيت و تيپ آدمها غور كرده باشد، كاراكتر درستتر و با هويتتري ميتواند بسازد. البته هستند آدمهايي هم كه هر سخن و كاري ازشان برميآيد، مثل آن خبرنگاري كه هر شب در تلويزيون از لزوم سيطره ارزشهاي اخلاقي بر فيلمها سخن ميگويد و بعد از تماشاي فيلمي كه فيلمسازش ايراني نيست، ميگويد: «خوبه تو همين جا آدم شديد و اينجوري دربارهاش ميگيد.» خب از كسي كه دايم درباره ارزشهاي اسلامي سخن ميگويد كمترين توقع اين است كه بداند تاكيد اسلام نه بر مليت و نژاد كه بر برادري است و البته همه اديان ديگر. خبرنگار ما كه تريبون هر شبياش اعتماد به نفسي وراي معلوماتش به او بخشيده، نميداند همه تاكيد آن بستري كه او هم داعيهاش را دارد بر امت است و نژادپرستي در آن يكي از پستترين رذيلتهاست. فيلمساز بايد توجه كند كه ساختن همين شخصيت به ظاهر متناقض هم در بستر سينمايي به گونهاي بايد شكل بگيرد تا ابعادش براي مخاطب قابل درك باشد. اما چهارشنبه و پنجشنبه در سينماي اهالي رسانه 5 فيلم بلند نمايش داده شد كه من موفق به ديدن چهارتاي آن شدم و در ادامه مروري كوتاه بر آنها دارم.
مغز استخوان/ حميدرضا قرباني
فيلم از جاي خوبي شروع ميشود، در ابتدا زيادهگويي نميكند و يك راست سراغ اصل مطلب ميرود. پسر هشت سالهاي سرطان دارد و يكي از راههاي نجات، پيوند سلول بنيادين از بند ناف جنيني است كه خواهر يا برادرش باشد. اما پدر واقعياش نيست و مادر مستاصلش به دنبال شوهر سابق خود ميگردد و... همين موقعيت اخلاقي-احساسي آنقدر جذاب است كه بشود فيلم جذاب و خوبي از آن درآورد؛ اما فيلمنامه طمع ميكند و قصه را خيلي پيچيدهتر از اين داستان. كار به جايي ميرسد كه قصه از دست فيلمساز در ميرود و آن همه چيزي كه پهن كرده است را نميتواند جمع كند تا جايي كه فيلم وقتي پايان مييابد مخاطب گمان ميبرد كه بايد قسمت دومي هم حتما در كار باشد. در واقع صرف انرژي فيلم به پيچيده كردن قصه، جزيياتي كه ميتوانست آن را به يك فيلم خوب تبديل كند، ناديده ميگيرد. مثلا ما رابطه مادر فرزندي جز از بعد احساسي آن نميبينيم، رابطهاي كه پيشران قصه مبتني بر آن است. اما در نهايت هر قدر ديگر هم در توجه به اين جزييات تلاش شده بود در برابر اين پايانبندي فجيع راه به جايي نميبرد و همان پايانبندي براي فروپاشي كل فيلم كافي بود.
روز بلوا/ بهروز شعيبي
هنرمند در معناي دقيق آن وقتي با امر سياسي روبهرو ميشود چيزي وراي فهم عرفي بايد داشته باشد،آن هم در جامعهاي كه جبرا و به دليل گره خوردن كاملا ظاهري نان سفرهاش با سياست، سياستزده شده است، هنرمند بايد تلاش كند كه در مواجهه با امر سياسي حرفي وراي آنچه در كوچه و خيابان در ميان است، داشته باشد. بهروز شعيبي در روز بلوا دقيقا همان مسيري را درباره يكي از بزرگترين معضلات امروز ايران رفته است كه مردم بيچاره كوچه و خيابان ميروند. به مردم حرجي نيست، قرار نيست با نگاهي عميق درباره گرفتاريهاي روزمرهشان بينديشند، اما از هنرمند توقع ميرود كه در بازنمايياش مازادي داشته باشد، آن هم وقتي اين همه بودجه صرف ميشود تا بخواهيم بگوييم فساد اقتصادي وجود دارد!
مردن در آب مطهر/ برادران محمودي
ضعف اساسي برادران محمودي در فيلمهايي كه به معضلات افعانستانيها ميپردازند، اين است كه مرد و زن افغان نميتوانند بسازند. نگاه آنان به هموطنهايشان دقيقا مانند نگاه يك ايراني به افغانهاست؛ نه همه اما بيشتر تصويرها از زندگي اين اقليت مهجور هماني است كه فهم عرفي ايراني تصور ميكند. فيلم مردن آب مطهر حتي نسبت به فيلم قبلي برادران محمودي كه آن هم فيلم خوبي نبود يك گام به عقب است. فيلمنامه ضعيف و بيكشش با كارگرداني ضعيف دست به يكي ميكنند تا وقتي از سالن بيرون آمديد با قبلش هيچ تفاوتي نكرده باشيد. نه افغانها را ميشناسيد و نه وضعيتشان در ايران و اساسا مسالهاي شما را درگير ميكند. اميدوارم برادران محمودي بيش از اين، از ظرفيتهايشان براي بازنمايي مساله افغانستانيها استفاده كنند.
خوب، بد، جلف/ پيمان قاسمخاني
فكر كنم نام كارگردان و بازيگران براي اينكه با چه سطح فيلمي روبهرو هستيم، كفايت ميكند؛ اما براي اينكه دچار قضاوت پيشيني نشويم به سالن ميرويم و نزديك دو ساعت شوخيهاي بيمزه، تكراري و جنسي ميبينيم و گويي در گعده بچه بامزههاي بالاشهري هستيم. فيلمساز در ژانر خالتور خودش هم نتوانسته فيلم را جمع كند و رندانه، بدون پايانبندي، اتمام اين داستاني كه انگار خيلي برايش جذاب است را به قسمت بعدي وا ميگذارد. فقط ميتوان گفت اگر اين فيلم از ديگر آثار بيرون مانده سينماي ما بهتر است واي به حال سال سينماي ما.