زلف پريشان ما و اكسير انقلاب
عظيم محمودآبادي
تفاوت و گوناگوني در طبيعت آدميان نهفته است. آنها همان طور كه در صورت و سيما متفاوت آفريده شدهاند در افكار و باورها نيز يكسان نبوده و نيستند. حتي امتها از يكدستي فكري و وحدت عقيدتي ناكام بودهاند چه رسد به ملتها! گويي «و جعلْناكُمْ شُعُوبًا و قبائِل لِتعارفُوا» ساحت باورها و فهمها را نيز شامل ميشود. همه مثل هم نميفهمند و طبيعتا دركشان از مسائل يكسان نيست. فراتر از آن حتي از ارزشها و اولويتهاي لزوما يكساني برخوردار نيستند. پس اختلاف نظر و حتي تفاوت ارزشها طبيعي است. حال اگر به فرموده سلطانالبشر-به تعبير مولانا-«اخْتِلافُ اُمّتي رحمةٌ» است چرا اين اختلاف براي يك ملت، رحمت نباشد؟ و اگر آنجا موجب بركت است چرا اينجا نباشد؟
انكار وجود تفاوت، دون خردورزي و ناديده گرفتن آن كفران نعمت خداوندي است. پس متكثر بودن يك ملت، امري ناگزير و انكارناپذير است؛ ما همه مثل هم نيستيم، مثل هم نميانديشيم و مثل هم زندگي نيز نميكنيم. اما در تاريخ، لحظات و بزنگاههايي وجود دارد كه يك جامعه با تمام تفاوتها و گوناگونيهايش «ملت» بودن خود را اثبات بلكه تثبيت ميكند.
22 بهمن سال 1357 شايد از بارزترين و برجستهترين مصاديقي در طول تاريخ كشورمان باشد كه اكثريت قريب به اتفاق جامعهمان را به يكديگر پيوند زد و اقشار و گروههاي مختلف دوش به دوش و دست در دست هم توانستند زير چتر بزرگ انقلاب اسلامي قرار گيرند و نام ايران را بلندتر از هر زمان ديگري فرياد بكشند؛ فريادي كه گوش فلك را كر و چشم جهانيان را پر كرد. اما اين توفيق جز به واسطه حضور «همه» آحاد ملت ميسور نبود. تنها با حضور همگان است كه ميشود از پس كارهاي اساسي برآمد. اهداف بزرگ، مشاركت همه را ميطلبد و اين «همه» را ميتوان در انقلاب ايران به وسيعترين شكل آن ديد. انقلابي كه هر چند پسوند «اسلامي» را با خود داشت اما حتي نامسلمانان و اقليتهاي ديني را در هاضمه فراخ خود جاي داده بود. آنقدر در برابر سلايق گوناگون و حتي ايدئولوژيهاي مختلف گشوده بود كه همه، انقلاب را از آن خود بلكه خود را از آن انقلاب ميدانستند و به نظر ميرسد در اين باور كاملا بر حق بودهاند. به تصاوير دوران انقلاب و نخستين ماههاي بعد از پيروزي نگاه كنيد؛ به شكوه آن تكثر متحد و آن گوناگوني منسجم! كثرت در عين وحدت، اختلاف در عين انسجام و رنگارنگي در عين يكرنگي. انقلاب، اكسيري بود كه كشور ما از زلف پريشان- ملتي با آن همه تنوع ديني، قومي، زباني و فرهنگي- كسب جمعيت كرد. تفاوتها وجود داشت و كسي هم آن را انكار نميكرد. نه تنها انكار كه به صريحترين زبان آن را بيان ميكردند؛ اين تفاوت را ميشد از كيلومترها فاصله تشخيص داد. تفاوتي كه از تيپ و ظاهر اعضا تا افكار و عقايد نحلههاي فكري- سياسي مختلف را شامل ميشد.
قبل از پيروزي انقلاب اين مطبوعات، جلسات، مساجد و انجمنها بودند كه محمل طرح اختلافنظرها شده بود و هر گروه و جمعيتي در برابر ديگري از مرام و مسلك خويش دفاع ميكرد؛ از تريبون حسينيه ارشاد و سخنرانيهاي مرحوم دكتر شريعتي گرفته تا منبر مسجدالجواد و خطبههاي مرحوم استاد مطهري. از شبهاي شعر گوته گرفته تا كانون نويسندگان ايران. از جمعيت روحانيت مبارز تا جنبش مسلمانان مبارز. بعد از انقلاب حتي پاي پارهاي از اين اختلافات فكري به صدا و سيما و مناظرههاي آن باز شد و در سايه آزادي برآمده از سقوط نظام استبدادي سلطنتي، آحاد ملت ميتوانستند نمايندههاي جريان خودشان را در قاب تلويزيون ببينند و صدايشان را بشنوند.
اين همان قدرتي بود كه انقلاب را بيمه كرد. چراكه همه ايرانيان، انقلاب را از آن خود ميدانستند و در آن تصوير كلي، عكس خودشان را ميديدند. هر چند برخي با وضوح بيشتري ميتوانستند خود را در آينه انقلاب تماشا كنند اما كمتر كسي بود كه ميتوانست ادعا كند در اين مجموعه اساسا تصويرش ناديده و صدايش ناشنيده مانده است.
انقلاب اسلامي همچنان ميتواند الگوي ما باشد. هم الگو و هم اكسير. انقلابي كه 41 سال پيش توانست رخسار ايرانيان را رنگ گل و نسرين دهد، امروز هم ميتواند صبر و آرام را به دلشان بازگرداند.
انقلابي كه توانست طومار مصائب تلنبار شده تاريخ دو هزار و پانصد سالهمان را در هم بپيچد حتما ميتواند خلل و فرجهاي 4 دهه اخير را هم پر كند. كافي است نه ما مردم و نه مسوولان امر، انقلاب را امري تمام شده و پروژهاي پايان يافته نبينيم بلكه آن را پروسهاي مداوم بدانيم كه براي توفيقات بيشترش همچنان نيازمند حضور حداكثري و همه جانبه همگان است. حضوري كه ميتواند يادآور روزهاي انقلاب باشد؛ روزهايي كه همه بودند.