• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4583 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۱ بهمن

در خيابان‌ها و ميان مردم انقلابي چه گذشت؟!

ايستادن مقابل تانك با چنارهاي وليعصر

نعمت احمدي

دفتر وكالت من در چهارراه وليعصر قرار دارد. بهمن 57 هم دفتر كارم در همين منطقه كه بسياري از اتفاقات سياسي در آن رخ داده است، ‌بود. 11 بهمن و در حال و هواي اضطراب آلود آن دوره كه منتظر ورود امام (ره) بوديم، به همراه بقيه مردم خيابان انقلاب را براي تشريف فرمايي ايشان آب و جارو كرديم.

شب قبل ويلاي يكي از دوستان بوديم و از آنجا دسته‌هاي گل نرگس چيده بوديم‌، آن روز اين گل‌ها را در حد فاصل خيابان از وصال تا چهارراه وليعصر چيديم‌، روز بعد با ورود امام (ره) به ايران از پنجره دفترم شاهد شور و شوق مردم و هيجاني كه همه را فراگرفته و اميدي كه در دل‌هاي همه جوانه زده
بود، بودم.

چند روز بعد يعني 21 بهمن حكومت از طريق راديو و تلويزيون ساعت شروع حكومت نظامي‌را ساعت چهار بعدازظهر اعلام كرد. در اين زمان حضرت امام در مدرسه رفاه حضور داشتند. ايشان خطاب به مردم گفتند كه به خيابان‌ها بياييد و از حكومت نظامي ‌نترسيد. خاطرم هست تانك‌ها از ميدان وليعهد آن زمان يا ميدان وليعصر كنوني به سمت جنوب خيابان پهلوي يا همين خيابان وليعصر خودمان به راه افتادند. ظن و شك همه اين بود كه تانك‌ها به سمت مدرسه رفاه مي‌روند. بنابراين همه تلاش و توجه مردم در اين ساعت‌هاي پرالتهاب، روي اين موضوع متمركز شد كه تا جايي كه مي‌توانند و با هر وسيله‌اي جلوي تانك‌ها را بگيرند تا نتوانند خودشان را به محل سكونت امام خميني (ره) برسانند.

پدر من كشاورز است و من هم برخي ابزار و آلات كشاورزي را در دفترم داشتم كه يكي از آنها اره موتوري بود‌، در آن ساعت‌هاي تاريخ ساز از دفترم اره موتوري را برداشتم و با كمك مردم طناب دور تنه برخي درختان چنار خيابان وليعصر مي‌انداختيم و آنها را قطع مي‌كرديم. بعد از قطع كردن درخت‌ها، با كمك هم آنها را به وسط خيابان كشيديم تا با بستن خيابان، جلوي حركت تانك‌ها گرفته شود.

غروب و آخر وقت همان روز هم به سمت پادگان عشرت‌آباد راه افتاده و مسلح شديم‌، گروهي به سمت زندان اوين رفتند؛ ما در قالب گروه ديگري به سمت زندان قصر حركت كرديم. وقتي من به زندان رسيدم گروهي پيش از من به آنجا رسيده، در زندان را به رگبار بسته و آن را باز كرده بودند.

اينها خاطراتي است كه از آن روزها در ذهن من باقي مانده است؛ شور وشوقي كه در آن روزها در مردم به چشم مي‌خورد چونان يك خاطره زنده، براي هميشه همراه من است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها