• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4594 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۵ اسفند

نبرد كرنال

مرتضي ميرحسيني

يك: تابستان 1117 خورشيدي، نادرشاه افشار نامه‌اي به فرمانرواي هند، محمدشاه گوركاني نوشت و به تصميم دولت او براي پناه دادن به شماري از افغان‌هاي فراري اعتراض كرد. اين نامه اولين نامه او نبود اما نسبت به نامه‌هاي قبلي، صريح‌تر و شفاف‌تر نوشته شده بود. نوشته بود اين چند نفري كه به قلمرو تو گريخته‌اند و به آنجا پناه آورده‌اند، مجرماني‌اند كه در ايران به ‌ناحق خون ريخته‌اند و ياغي‌گري كرده‌اند و به عهده من به عنوان شاه ايران است كه آنان را مجازات كنم. محمدشاه به اين نامه پاسخ درستي نداد و نامه‌نگاري‌ها و اعتراض‌ها و حتي تهديدهاي بعدي نادرشاه را هم چندان جدي نگرفت. نادرشاه اين امتناع و بي‌توجهي را اهانت به خودش ديد و در فكري كه از مدت‌ها پيش در سر داشت، مصمم‌تر شد: حمله به هند. مي‌دانست دولت گوركاني بسيار ضعيف شده است و تاب و توان جنگي تمام‌ عيار را ندارد. حتي برخي از درباريان محمدشاه هم پنهاني به نادرشاه نامه مي‌نوشتند و به دور از چشم حاكم هند با فرمانرواي ايران تباني كرده بودند.

دو: نادرشاه بعد از آنكه چند ولايت شرقي ايران را مطيع و آرام كرد به پيشاور رفت و همان ‌جا برنامه‌ريزي براي لشكركشي به هند را شروع كرد. اوايل زمستان 1117 پيشاپيش سپاه بزرگش راهي لاهور شد و به جريان حوادث شتاب بيشتري داد. محمدشاه با سپاهي به مراتب بزرگ‌تر كه گفته‌اند تا 300 هزار سرباز و دو هزار فيل داشت به مقابله با مهاجمان شتافت. درگيري قطعي و سرنوشت‌ساز پنجم اسفند ماه جايي در شمال هند موسوم به كرنال روي داد و با پيروزي بي‌چون و چراي نادرشاه به پايان رسيد. ضعف‌هاي شخصيت محمدشاه و ترس و چند دستگي سردارانش، برتري عددي هندي‌ها را بي‌اثر كرد و نقشه‌هاي هوشمندانه نادرشاه و ورزيدگي سربازانش نتيجه نهايي را رقم زد. هندي‌ها با تلفاتي سنگين شكست خوردند، چند هزار نفر هم به دنبال فرماندهان‌شان گريختند و بازماندگان خودشان را به فاتح نبرد تسليم كردند. ديوار نه چندان محكمي كه قرار بود مانع ورود نادرشاه به هند شود، فروريخت و او فاتحانه وارد دهلي شد و شهر را اشغال كرد. وحشت و هراس جلوتر از خود او به شهر رسيده بود و مردم دهلي منتظر بدترين اتفاقات بودند. اما- حداقل در بدو ورود سپاه ايران- چنين نشد.

سه: چند روز از ورود سپاه ايران نگذشته نبود كه عده‌اي شايعه مرگ نادرشاه را در دهلي پخش كردند و اهالي شهر و سربازان محمدشاه را به شورش برانگيختند. شورشيان به ايراني‌ها حمله كردند و عده زيادي را كشتند. نادرشاه چند نفر را فرستاد تا خبر زنده بودنش را اعلام كنند اما اين چند نفر هم به دست شورشيان كشته شدند. نادرشاه به ناچار خودش قدم جلو گذاشت و وارد ماجرا شد. يكي از معاصران روايت مي‌كند كه شورشيان تيري به سوي نادرشاه شليك كردند كه به يكي از اطرافيان او خورد. «چون نادر حال بدين منوال يافت و لشكر اصلي هم از اردو به شهر رسيده بودند، حكم به قتل‌عام داد. از طلوع آفتاب تا وصل شمس به وسط‌السماء كشته بود كه بالاي هم مي‌ريخت.» سرانجام با وساطت محمدشاه و دو نفر از بزرگان شهر، نادرشاه آرام شد و كشتار را متوقف كرد. آن ‌هم در شرايطي كه نزديك به 8 هزار نفر كشته شده بودند و چند محله كاملا سوخته و به خاكستر و ويرانه تبديل شده بود. نادرشاه دو ماه در دهلي ماند و بعد تصميم به بازگشت گرفت. بخشي از خزاين گوركانيان را تصاحب كرد، از مردم هند هم باج هنگفتي گرفت. پيش از بازگشت، تاج پادشاهي هند را به محمدشاه بازگرداند و آن سرزمين را با مشكلاتي بيشتر به حال خودش رها كرد تا طعمه استعمار شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون