ساكت و مطيع باشيد
رضا مختارياصفهاني
كودتاي سوم حوت (اسفند) 1299 پاياني تراژيك بر انقلاب مشروطه بود و آغاز دورهاي جديد در عرصه سياست و اجتماع ايران. كودتا در حالي رخ داد كه سياستورزي در ايران با بنبست مواجه شده بود. جنگ جهاني اول براي ايرانيان قحطي، ويراني و ناامني به ميراث نهاده بود. هيات اعزامي دولت ايران كه براي شركت در كنفرانس صلح به پاريس رفت، به جز سرگرداني نصيبي نيافت. دولت مركزي مسلوبالاختيار بود و نامي بيمسمّا. در پايتخت هم فعاليت كميته مجازات آرامش و امنيت را از نخبگان ربوده بود. در اين ميان مجلس هم تعطيل شده و مشروطه معطل مانده بود. به قول حسن وثوقالدوله، در چنين وضعيتي «چرخ نظام اجتماعي و زندگاني افراد ... متوقف» شده بود. دولت مقتدر آرزويي بود كه همگان در سر ميپروراندند. وثوقالدوله در ذهن بسياري از سياسيون و نخبگان، كانديداي تشكيل چنين دولتي بود. سيدحسن مدرس در حمايت از تشكيل دولت توسط او از هيچ تلاشي مضايقه نكرد. سال نخست دولت وثوق هم پاسخ مناسبي بر اين تلاشها بود؛ كميته مجازات منحل و اعضاي آن قلع و قمع شدند. نايبحسين كاشي هم كه صفحات مركزي ايران را ناامن ساخته بود، دستگير و به دار مجازات آويخته شد. با انتصاب سردار معظم خراساني (تيمورتاش) به حكومت گيلان، فعاليت جنگليها در اين صفحات محدود گرديد. قرارداد 1919 بين ايران و بريتانيا اما تير خلاصي بر دولت مقتدري بود كه وثوقالدوله نمادش بود. موافقان رييسالوزرا به اصليترين مخالفانش تبديل شدند. قرارداد در ميانه مخالفتها و آشكار شدن گرفتن رشوه توسط وثوق و دو تن از وزرايش، نصرتالدوله و صارمالدوله، ناكام ماند. ناكامي قرارداد گروهي از دولتمردان ايراني و نخبگان هوادارشان در ايجاد دولت مقتدر در جهت توسعه و نوسازي ايران بود. سقوط دولت وثوق اما پايان كار نبود. پس از او هيچ دولتمردي بر مسند رييسالوزرايي آرام نگرفت. قرارداد همچون طلسمي بر سر دولتها بود. اين طلسم با گشايش مجلس و تصويب آن توسط نمايندگان گشودني بود، اما اتهام گرفتن رشوه توسط برخي منتخبان، آنان را به مخالفت با قرارداد واداشت. در چنين وضعيتي كه سياسيون و احزاب سياسي يا به ماجراجويي متهم ميشدند يا به بيعرضگي و فساد، هيچ كاري پيش نميرفت. اوضاع باز به پيش از دولت وثوق بازگشت. سرخوردگي و يأس در ميان طبقه متوسط شهري بهعنوان آفرينندگان مشروطه مشهود بود. عدم گردش نخبگان شاخصين اين طبقه را رنج ميداد. اشراف و شاهزادگان قاجاري همچنان به مناصب كليدي راه داشتند. سركوب نمايندگاني از اين طبقه مانند شيخمحمد خياباني و ميرزاكوچكخان جنگلي توسط حكومت مركزي با دستاندركاري رجالي چون مشيرالدوله و مهديقلي هدايت به عنوان نزاع دو طبقه ديده ميشد. بيجهت نبود كه ملكالشعراي بهار اين وضعيت را ادامه دوره استبداد در دوره فترت ميديد. از همين رو برخي سياسيون و روزنامهنگاران متعلق به طبقه متوسط به همراه عدهاي از نظاميان درصدد فراهم آوردن مقدمات كودتا برآمدند. سيدضياءالدين طباطبايي، روزنامهنگار پرهياهو كه هم با سفارت بريتانيا روابطي داشت و هم شيفته لنين، رهبر شوروي بود، بيش از ديگر همگنانش براي انجام تغييرات فعال بود. در بيعملي حاكمان سابق و منافع مشترك مالكان بزرگ و خوانين با آنان، همچنين ضعف و سرخوردگي طبقه متوسط راه بر كودتاي نظاميان باز شد. در اين ميان، برخي كارگزاران سياست خارجي بريتانيا مانند نورمن، وزيرمختار اين كشور در تهران، با باور به شكست قرارداد 1919، با كودتا همراه شد. در حالي كه لرد كرزن، وزير متبوعش، با پافشاري بر اجراي قرارداد به هر طريقي از اين همراهي بيخبر بود. درنهايت، همراهي نورمن موجب كودتايي آرام شد. تهران و ايران از سپيدهدم سوم اسفند دوراني جديد را آغاز كرد؛ دوراني كه در حوزه سياسي و فعاليتهاي مطبوعاتي و حزبي تابع همان عبارت «حكم ميكنم» عامل نظامي كودتا، رضاخان، بود. رضاخان در اولين بيانيه خود به «تمام اهالي شهر تهران» حكم كرده بود «ساكت و مطيع احكام نظامي باشند.» با اين همه، در اين دوران تحولاتي رخ داد كه از آمال انقلاب مشروطه بود. گويا رضاشاه تاوان و بهايي بود كه جامعه ايران بايد براي رسيدن به اين تحولات ميپرداخت.