بايد زندگي كرد، قبل مردن
محسن آزموده
اخبار اين روزها ما را از همه سو محاصره كردهاند و اجازه نميدهند كه يك لحظه نفس بكشيم. يك روز خبر گران شدن بنزين، پشت سر آن اخبار اعتراضها، ديگر روز خبر حمله تروريستي، بعد از آن سقوط هواپيما و حالا هم كرونا. از صبح كه چشم از خواب باز ميكنيم، با سيل اخبار و پيامهاي صوتي و تصويري و متني مواجه ميشويم كه انذار ميدهند كه اين كار را كنيد و آن كار را نه، در اين شهر آمار مبتلايان فلان قدر است و در شهر ديگر بيسار قدر، اينها را بخوريد و آنها را نخوريد. عموما چنان غرق اين اخبار و حواشي مربوط به آن ميشويم كه اصل زندگي را فراموش ميكنيم و يادمان ميرود كه اصلا براي چه زنده هستيم و زندگي ميكنيم. همواره درگير و مبتلاي يك خبر هستيم و نگران اينكه نكند اتفاقي بيفتد و ما بميريم، بدون اينكه ذرهاي به اين فكر كنيم كه اولا براي چه زنده هستيم و ثانيا و مهمتر از آن، در اين همه سال كه زندگي كردهايم، چه كردهايم. به قول خيام، از آمدنم نبود گردون را سود/ وز رفتن من جلال و جاهش نفزود// وز هيچ كسي نيز دو گوشم نشنود / كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود.
از دوراني كه سواد ياد گرفتم، يكي از مهمترين علايقم خواندن زندگينامه آدمهاي بزرگ بود، از زندگي مقدسين و نويسندگان و بازيگران و دانشمندان در دوران نوجواني گرفته تا سياستمداران و فيلسوفان و تاريخسازان و مخترعان و مكتشفان و... در سالهاي بعد. منظورم بهطور كلي افرادي است كه هر يك به نحوي از انحاي مرزهاي زندگي خودشان و ديگران را جابهجا كردهاند و صرفا مصرفكننده نبودهاند، كوشيدهاند از محدوديتهاي مكاني و زماني و تاريخي خود فرا روند و چيزي به هستي افزودهاند. انسانهايي كه تنها درگير خور و خواب و خشم و شهوت نيستند و به فراسوي اين امور ميانديشند و براي آن در حد توان تلاش ميكنند.
معمولا يكي از ويژگيهاي مشترك اين افراد آن است كه بيشتر از كميت زندگي به كيفيت آن ميانديشند. البته عموم ما منظور از كيفيت زندگي را در كنار افزايش و بهبود وضعيت ضروريات زندگي مثل خوراك و نوشاك و پوشاك و مسكن و استراحت و... به تلاش در جهت افزايش مطلوبهاي اجتماعي يعني ثروت و قدرت و شهرت و احترام و علم و... منحصر ميدانيم. در حالي كه از قضا آنچه آن افراد را شاخص ساخته، فراتر رفتن از اين مقدار است، يعني پا را از مرزهاي «خود» و نيازها و مطلوبهاي آن فراتر ميگذارند و به ديگران و به هستي در معناي عام آن فكر ميكنند. اينچنين است كه با هر بادي مثل بيد نميلرزند و مدام در گوشهاي هراسان و لرزان ننشستهاند و منتظر اين نيستند كه ببينند چه اتفاق جديدي افتاده و چه خطر تازهاي زندگيشان را تهديد ميكند. گويي اين انسانها، اگرچه همچون همه انسانها به مرگ به عنوان واقعيتي ناگزير و محتوم باور دارند، اما مهمتر از آن با كارهايي كه ميكند، نشان ميدهند كه به زندگي اعتقاد دارند و ميدانند كه بايد زندگي كرد و زندگي كردن هم تنها زنده ماندن و مصرف كردن و در هراس مرگ لحظهشماري كردن نيست، بلكه كوشش و جوششي مدام است براي گسترش مرزهاي وجودي خود و حتي فراتر رفتن از آنها.