درباره فيلم «چاقوكشي» به كارگرداني ريان جانسون
مهاجر مهربان، خانه اشرافي را تصاحب ميكند
سيدحسين رسولي
فيلم «چاقوكشي» به نويسندگي، كارگرداني و تهيهكنندگي ريان جانسون يكي از آثار مورد توجه ماههاي اخير بود كه در نودودومين دوره اسكار نيز نامزد دريافت تنديس فيلمنامهنويسي اورجينال شد. اين فيلم در ژانرهاي كمدي سياه، جنايي و معمايي ساخته شده است و تلاش ميكند نگاهي به شيوه شرلوك هولمز و هركول پوآرو (دو كارآگاه مشهور جهان ادبيات و سريالهاي تلويزيوني) هم داشته باشد. كارآگاه بنويت بلانك (دنيل كريگ) كه مشغول تحقيق درباره قتل نويسندهاي مشهور به نام هارلن ترومبي است به مارتا كابررا (آنا د آرماس) پرستار هارلن ترومبي ميگويد تو بايد در تحقيقات كنار من باشي چون به قلب مهربان تو اعتماد دارم و از او ميپرسد: «نظرت چيه واتسن؟» كه اشاره به دكتر واتسن دستيار شرلوك هولمز دارد. فيلم در همان ابتدا با سكانسي از خانهاي بزرگ و اشرافي آغاز ميشود كه قتلي در آن رخ داده است و اين رويه برخلاف آثار هولمز است، زيرا سر آرتور كانن دويل در بيشتر مواقع از همان ابتداي داستان به زندگي قهرمان خود در خانهاش ميپردازد، يعني داستان آغاز مشخصي دارد كه با ورود مهماني ناخوانده و شرح ماجرايي رازآميز شروع ميشود سپس شرلوك هولمز و همكارش دكتر واتسن اقدام به بررسي داستان ميكنند. ريان جانسون دراماتيكتر عمل ميكند، زيرا از تكنيك روايي «آغاز از ميانه داستان» (In medias res) بهره ميبرد. در واقع، جانسون ديگر به مقدمهاي براي حركت موتور درام احتياجي ندارد، بلكه مخاطب را در دل ماجرا قرار ميدهد. شخصيت اصلي او فقط كارآگاهي باهوش نيست بلكه دختري جوان و مهاجر به نام مارتا كابررا هم مهم است. كارآگاه بارها اشاره ميكند كه مارتا كابررا زني مهربان است و نكته جالب درباره او اين است كه اگر مارتا دروغ بگويد دچار حالت تهوع ميشود. ريان جانسون نشان ميدهد كه اشراف امروزي تنها از طبقه حاكم و نظامي و لردها نيستند بلكه يك نويسنده محبوب نيز تبديل به ثروتمندي اشرافي در عصر حاضر شده است. پليس اصلي داستان سياهپوست است و از اعضاي خانواده هارلن ترومبي در منزل بزرگ آنان بازجويي ميكند و وقتي از پليس سوال ميشود كه چه كسي پشت او در بازجوييها نشسته است، جواب ميدهد كارآگاه بنويت بلانك آن پشت است و اينگونه است كه براي اولينبار كارآگاه مرموز فيلم معرفي ميشود. بلانك ميگويد، به درخواست يك مشتري به اين خانه آمده و تنها نظارهگر حقيقت است. روايت چهلتكه داستان در زمان بازجوييها ما را ياد ماجراهاي هركول پوآرو مياندازد، زيرا پوآرو هم وقتي با قتلي مواجه ميشد از همه انسانهاي حاضر در آنجا سوال ميكرد و پاسخدهندگان هم تلاش ميكردند بخشي از ماجرا را تعريف كنند كه البته هميشه واقعي نبود. گويا پازلي هزار تكه بايد تكميل شود تا تصوير ماجراي قتل در برابر ديدگان همه شكل بگيرد و اين پازل نيز در پايان داستان كامل خواهد شد. پليس و بلانك از اعضاي خانواده هارلن سوالهايي ميكنند اما جوابهاي خوبي نميگيرند چون اين خانواده بهشدت مغرور و خوددار هستند. با اين تفاسير، كارآگاه بنويت بلانك خود را كاملا شبيه به شرلوك هولمز ميداند، زيرا درباره روش خود توضيح ميدهد كه «من حقايق را ميبينم بدون قضاوتهاي سر يا دل.» اين توضيحات را معمولا هولمز درباره شيوه كار خود بيان ميكند. ريان جانسون به عنوان نويسنده و كارگردان فيلم «چاقوكشي» با نگاهي دقيق و موشكافانه داستان كارآگاهي خود را باتوجه به زمان اكنون روايت ميكند يعني در عين اينكه داستاني كلاسيك از جنايتي رازآميز را پيش ميبرد مسائلي از هستي اكنون را هم برملا ميكند كه واقعا زيبا و هوشمندانه است و جاي چنين روايتهايي در سينما و تئاتر ايران خالي است. البته انتخاب دنيل كريگ كه او را با ايفاي نقش «جيمز باند» ميشناسيم از بازيگوشي كارگردان خبر ميدهد، زيرا كارآگاهي گردنكلفت را ميبينيم كه با آن هيكل درشت قرار است هوش بالايي هم داشته باشد. دكوپاژ پلان آخر فيلم خيلي مهم است، زيرا طبق وصيتنامه مقتول كل ثروت و خانهاش به مارتا كابررا ميرسد و كارگردان هم مارتا را در بالكني در ميانه ساختمان نشان ميدهد كه اعضاي خانواده هارلن ترومبي از پايين و جلوي در خانه به او خيره شدهاند. خانوادهاي اشرافي ميرود و پرستاري مهاجر و مهربان آن خانه را تصاحب ميكند. ماجراي قتل خيلي پيچيده است و هر بار گرهاي از آن باز ميشود كه بهتر است فيلم را تماشا كنيد و به نماد چاقو هم توجه داشته باشيد.