درباره فيلم «1917» به كارگرداني سم مندس
تداوم مرگ در كارزار زمان
كامل حسيني
تماشاگر از همان آغاز پي ميبرد كه قرار است با يك روايت پرتعليق و هميشه رايج در اين فيلم مواجه شود، يعني زماني كه دو سرباز جوان مامور ميشوند در زمان كوتاه و معيني، نامه مهمي را به دست فرمانده جنگ برسانند كه حاوي لغو يك عمليات و پيشروي جهت نيفتادن در دام جبهه مقابل است، درست در همين لحظه و از دل اين تعليق دلهرهآور است كه پيرنگ اصلي بيرون ميآيد. در واقع شبح اين تعليق آنقدر بر فيلم سايه افكنده كه ذهن تماشاگر و حتي ذهن كاراكترها در بيشتر فصلهاي فيلم و با پيشروي روايت آنچنان درگير كشمكش غافلگيريها و حتي تعليقهاي ريزتري ميشوند كه براي مدتها شايد گره اصلي فيلم را فراموش كنيم و با دغدغه نجات لحظهاي از مصيبتها، تهديدهاي مداوم جنگ جهاني همچنان با شخصيتها يعني «اسكوفيلد» و «بليك» همراه شويم كه تشديد اين دغدغه با يك غافلگيري عجيب ديگر كه همان قتل بليك است به تصوير كشيده ميشود. اين غافلگيري برخلاف برخي سنتهاي جهان سينمايي است؛ زيرا اين بليك بود كه تماشاگر كنش و واكنشهاي او را نقطه ثقل پيرنگ ميدانست، در واقع مهارت نقشهخواني، دكوپاژ و... همگي تا پيش از مرگ بليك گواه بر گرهگشايي به دست او هستند اما اين چرخش ناگهاني و مرگش از يك منطق جالب پيروي ميكند. جايي كه در آن شايد با تأسي از ديدگاه يك استاد فيلمنامهنويسي ميتوان گفت طرح مرگ بليك انگيزه و زمينه مناسبي در پس آن وجود دارد تا پيرنگ را به پيش براند؛ كشمكشي كه بسيار دلهرهآور و به طرز پيچيدهاي در خط اصلي داستان حضوري دراماتيك دارد نه تنها به دست بليك بلكه به دست شخصيتي ديگر يعني اسكوفيلد تداوم مييابد.
همچنين از طرفي ديگر، ميزانسن با جذابيتهاي بصري بسيار هنرمندانه نه تنها تهديد جنگ بر جان انسانهاست بلكه بر طبيعت و محيطزيست نيز گزارش ميدهد و خرابي و رخدادهاي دهشتناك جنگ جهاني اول را به تصوير كشيده است؛ بهويژه مرگ بيشمار انسانها و شيوه تولد تراژدي آنها. غمانگيزترين سكانس اين فيلم را به بياد بياوريم؛ آنجايي كه اسكوفيلد ميان آتش و دود جنگ نوزادي را مييابد كه معلوم نيست كجا مادرش را از دست داده است. تراژدي يك بحران اجتماعي پنهان لابهلاي ديالوگهاي سربازان در صحنهاي از فيلم بر ملا ميشود كه اسكوفيلد در يك سكانس و سربازي ديگر در سكانسي ديگر راز دروني سربازاني را آشكار ميكنند مبني بر اينكه از محيط خانه و خانوادههايشان بيزارند و ظاهرا كارزار جنگ برايشان آرامبخشتر از فضاي خانوادگيشان است. اما گرهگشايي در روايت، از درون يك تعليق بزرگ ديگر سر بر ميآورد آن هم زماني كه ساعتها از عدم دريافت خبر فوري مبني بر دستور لغو حمله انگليسيها توسط سرهنگ مكنزي گذشته است و سربازان زيادي دور شدهاند اما تو گويي كشمكشهاي روايت بر يك پيشفرض و درس مهم بنا شدهاند تا پايانيترين تعليقش را با خود نيز به پايان برسانند؛ يعني تهديد مرگ همچنان در كمين است و در تداوم زمان فزوني مييابد تا زماني كه با خستگيناپذيري و اميدواري زمان را از پيشروي مرگ باز داريم.