بهنام ناصری
وقتي از زبان رشته علمي و يا فرهنگي سخن به ميان ميآوريم، طبعا نگاهمان ناظر بر تفكيكي است ميان وجه عمومي زبان با كاركردهاي تخصصي آن. به عبارتي زبان تخصصي (specialized language)به مجرد جاري شدن در بيان ما در هر بحث و تحليلي يادآور زبان عمومي (general language)هم هست. قدرمسلم زبان تخصصي براي برساختن مفاهيم رشتهاي خاص، ناگزير به بهرهبرداري از امكانات زبان عمومي است. با پيشرفت علوم و توسعه عرصههاي تخصصي در حوزههاي مختلف علمي، فرهنگي و ... زبانهاي تخصصي هم تعدد يافتند و دامنه كاركرد تخصصي زبان هم گسترش پيدا كرد. در اين ميان، عرصهاي مانند عرفان و تصوف كه فينفسه آميزهاي از مفاهيم تعريف و تعينيافته با عوالم ذهني و انتزاعي است، براي مصون ماندن از غلتيدن در انتزاع محض، به نظر ميرسد براي تعريف مفاهيم خود نزد پژوهندگان و حتي علاقهمندانش نياز ويژهاي به پديدآمدن زباني مشترك بين آنها دارد. نيازي كه تامين آن قدر مسلم در گرو كارهاي پژوهشي و مصروف داشتن زماني به قاعده براي مطالعه منابع و مئآخذ موجود است. اينها را نوشتم تا برسم به كتابي دو جلدي كه اخيرا نشر فرهنگ معاصر با عنوان «فرهنگنامه تصوف و عرفان» منتشر كرده است. اثري كه حاصل نيم قرن پژوهش محمد استعلامي است و چنان كه در عنوان فرعي آن آمده، به «مباحث، اعلام، اصطلاحات و تعبیرات» تصوف و عرفان ميپردازد. محمد استعلامی در حوزه ادبيات كلاسيك فارسي نام آشنايي است. اين مولویپژوه و حافظشناس 83 ساله نيمه دوم دهه 30 ليسانس ادبيات گرفت و سپس تحصيلات خود را تا دكتري ادبيات در دانشگاه تهران ادامه داد. آنچه نام او را بين اهالي ادبيات به ويژه دنبالكنندگان ادبيات قدمايي فارسي بر سر زبانها انداخت، تصحیح «تذكرهالاولياء» عطار نيشابوري بود. تذكرهالاوليايي كه نام استعلامي را در مقام مصحح روي جلد خود دارد، تاكنون 28 نوبت چاپ شده است. شرح هفت جلدي بر مثنوي معنوِي، منتشر شده به سال 1364 اثر مهم ديگري است كه استعلامي به خاطر آن موفق به دريافت جايزه كتاب سال شد. او مدرس ادبيات فارسي هم بوده و تدريس در دانشگاه تهران، دانشسراي عالي و مرکز مطالعات اسلامی و دانشگاه مک گیل را در كارنامه خود دارد. تلمذ او از محضر بدیعالزمان فروزانفر و قرار داشتن در حلقه معاشران استاد تا پايان عمراز ديگر نكاتي است كه معمولا درباره استعلامي به آن اشاره ميشود. به مناسبت انتشار «فرهنگنامه تصوف و عرفان» با استعلامي كه در بلاد ديگري روزگار ميگذراند، گفتوگو كردم كه بخشي از آن را در اينجا ميخوانيد. متن مشروح اينگفتوگو در سالنامه اعتماد منتشر خواهد شد.
ایده اولیه تألیف فرهنگ نامه تصوف و عرفان به چه زمانی برمیگردد؟ و تألیف را در چه تاریخی آغاز کردید؟
من از فروردین 1340 عضو هیات مؤلف لغت نامه دهخدا بودم و میبایست با کمک فیشهایی که دهخدا و یاران همزمان او فراهم کرده بودند، مقالات لغت نامه را تنظیم و با مراجعه به کتابهای موجود، مقالاتی را تألیف کنم. هر عضو هیئت مؤلف مسئول تنظیم و تألیف مقالات یکی از حروف الفبا بود و من بعد از چند هفته مسئول مقالات حرف «ف» شدم که تمام مقالات آن حرف را من تنظیم کرده ام. شیوه کار هم این بود که کار ما را دو تن از یارانی که مستقیم با دهخدا کار کرده بودند ببینند. در ضمن تألیف نهائی مقالات، ما مکرر می دیدیم که برای یک اصطلاح صوفیانه در آثار خود صوفیان گاه یک تعریف مناسب با یک مرجع نیست. مثلاً اگر در هفتاد و دو باب تذکره الاولیاء عطار پنجاه بار سخنی از خود صوفیان در تعریف خوف، رجا، نفس، زهد و اصطلاحات دیگر آمده، بیشتر حرفهایی است به مناسبت سؤالی که یکی از مریدان پرسیده و جواب هم با آن سؤال ربط دارد. قسمتهایی از کتابهای بنیادی صوفیان هم که روی اصطلاحات تمرکز دارد، و از جمله قسمتهایی از آثار ابوعبدالرحمان سُلَمی و ابوالقاسم قشیری و هجویری، باز تعریف جامع اصطلاحات نیست و جان کلام این که در آن سالها، نیاز به تألیف یک مرجع تصوف احساس میشد. آن روزها دکتر سید جعفر سجادی یکی از اعضای هیئت مؤلف لغت نامه بود و دست به تألیف فرهنگ مصطلحات صوفیان زد، بعدها چند بار در آن تجدید نظر کرد و با تغییر و افزایش و گاه با عنوان تازه آن را منتشر کرد. باز در همان سالها استاد سید صادق گوهرین با دید وسیع تری به این مسئله نگاه می کرد. او روی اصطلاحات و تعبیرات مثنوی کار مفصلی در ده جلد فراهم کرده بود. مقدار زیادی هم یادداشت به صورت رونویسی از آثار صوفیان داشت. من به عنوان یک شاگرد و یک دوست به استاد گوهرین پیشنهاد کردم که آن یادداشتها را به صورت یک مرجع الفبایی درآورد. به رفیقم اکبر زوّار هم پیشنهاد کردم که « شرح اصطلاحات تصوف» را منتشر کند و او هم با حسن نیت پذیرفت و قرارداد آن را هم من روی یک ماشین تحریر تایپ کردم و یک شب در خانه استاد گوهرین، او و زوار قرارداد را با اطمینان به من نخوانده امضا کردند. اما با همه احترامی که همیشه برای دکتر سجادی و استاد گوهرین قائل بوده ام باید بگویم که هر دو کار، بیشتر رونویسی آثار گذشتگان است و تعریف مناسب یک مرجع که پاسخ روشن برای خواننده امروز باشد نیست. پاسخ این سؤال اول شما را بیش از این تفصیل ندهم. در پرسشهای دیگری که حتماً به ذهن شما و من می رسد، از این مسئله تعریف مناسب با یک مرجع امروزی بیشتر حرف می زنیم. اما هنوز جواب سؤال اول شما تمام نیست. من در فاصله سالهای 1359 تا 1379 که بیست سال تمام روی مثنوی مولانا کار کردهام و این کار دور دنیا با من چرخیده است، نیاز به تألیف یک مرجع تصوف و عرفانِ مطابق با روش تألیف مرجع در دنیای امروز را بیشتر و بیشتر احساس می کردم و موادّ چنین کاری در همه سالهای دانشجویی و استادی من به تدریج به صورت یادداشت و حاشیه نویسی بر کارهای صوفیان ادامه داشته است تا سال 1387 که با پیشنهاد آقای موسایی صاحب مؤسسه فرهنگ معاصر، این کار به صورت یک قرارداد، جدّی تر شد و به صورت یک کار از صبح تا شام درآمد. پیشگفتار فرهنگ نامه تصوف و عرفان شرح این ماجرا ست و در مقدمه سوم کتاب هم گزارش کار را می توانید بخوانید.
نوشته اید که این فرهنگ نامه کار یک روز و یک ماه و یک سال نبوده و حاصل بیش از نیمقرن خواندن و دیدن منابع بوده است. در مورد فرایند کار توضیح بدهید. سهم مقاطع مختلف این نیمقرن در گردآوری مطالب چه قدر بوده؟ چه مراحلی طی شده تا این کار منتشر شود؟
فکر می کنم در جواب به سؤال اول، بیش و کم جواب این سؤال را هم داده ام. اما واضح تر باید بگویم که ما در زندگی با کتاب، همیشه یک مشت یادداشت هم می نویسیم و کنار دست مان می گذاریم برای بعد. کتابهایی را هم که می خوانیم، کنار صفحات آنها یادداشتهایی می کنیم که در کارهای بعدی مان سراغ آنها می رویم. حافظه هم ذخیره جداگانه ای است که گاه ما را به سراغ کارهای گذشته می برد و همان یادداشتها و فیشها را واسطه رسیدن به حرفهای تازه می کند. اما یک بار شروع این کار فرهنگ نامه هم پیش از سال 1387 و قرارداد با فرهنگ معاصر بوده است. من در سالهای 1361 تا 1363 یک سال و نیم در دهلی نو محقق میهمان در دانشگاه دهلی و دانشگاه جواهر لعل نهرو بوده ام، البته میهمان با خرج خودم، که در استفاده از کتابخانه ها و منابع میهمان
بودهام. آن سالها کار من بیشتر ادامه نقد و تحلیل و تصحیح و شرح مثنوی مولانا بود اما در آن یک سال و نیم، یادداشتهای زیادی هم برای همین کار فرهنگ نامه تصوف و عرفان فراهم شد که مجموعاً حدود چهار هزار و پانصد عنوان در فیشهای من ثبت شده و ضمن تألیف مقالات این فرهنگ نامه از آنها بیش از هزار و چهار صد مدخل همراه با شرح، و حدود هشتصد مدخل ارجاعی در این فرهنگ نامه آمده و بیش از سیصد مدخل آن سرگذشت و آثار نامداران تصوف یا کسانی از استادان خودمان و ایران شناسان کشورهای دیگر است که در این زمینه کار کرده اند و کارهای شان مأخذ مقالات من هم بوده است.
از آثار متعددی- اعمّ از آثار کلاسیک یا پژوهشهای معاصران- که برای گردآوری مطالب این فرهنگ نامه تصوف و عرفان نام برده اید، به طور مشخص هرکدام از این دو دسته کلاسیک و جدید، چه تأثیری در کار شما داشته است؟
با این که گفتم در آثار قدما کمتر به یک تعریف مناسب با مرجع امروزی می رسیم، باید بگویم که درک درستی از معنای عرفان و تصوف را هم مدیون همان قدما هستیم که مستقیماً این سیر و سلوک را تجربه کرده اند. اینجا باید گفت که عرفان به معنای عامّ آن، جستجوی نیرویی فراتر از امکانات این جهان، در تمام تاریخ و پیش از تاریخ و در تمام ادیان و مکتبهای فکری بشر وجود داشته و مقدمه اول این فرهنگ نامه شرح این واقعیت است. اما تصوف و برنامه آموزشی خانقاه، حرکتی در درون فرهنگ اسلامی است. در مقالاتِ مباحثِ این
فرهنگ نامه هم « تصوف» یک مبحث و مقاله مفصل است و مدخل « عرفان/ تصوف و عرفان» بیان تفاوت این دو معناست. در پاسخ به این پرسش شما، منابع قدیم، و به قول شما کلاسیکها، درک درستی از معنای عرفان و تصوف هر دو را به دست می دهد. اما آثار معاصران همان درک درست را نقد هم می کند و پاسخهای منطقی و معقول را، بیشتر از آثار معاصران باید گرفت. در مقالات اعلام فرهنگ نامه هم از بزرگانی مثل استاد فروزانفر، استاد همایی و استاد زرّین کوب تکیه بر آن وِجهه کارهای آنهاست که ما را به پاسخهای معقول و منطقی می رساند. آثار ایران شناسانی مثل لوی ماسنیون و رینولد نیکلسن و خانم انِماری شیمل هم برداشتهایی دارد که باید از آنها آموخت و پاسخ نهائی را گاه از آنها باید شنید. کسانی از معاصران هم که در شمار استادان این رشته نبوده اند، گاه نقد و تحلیل شان از صوفیان و مباحث تصوف، پاسخ نهائی است. شما کار استاد محمدعلی موحد را روی فصوص الحکم ابن عربی باید بخوانید که روشن تر از دیگران به ابهام و ایهام و دعوی های ابن عربی پرداخته و حرف آخر را زده است.
کتاب در سه موضوع تألیف شده : مباحث، اعلام، اصطلاحات و تعبیرات. مبنای تعیین و پذیرش یک مفهوم و گذاشتن آن در لیست مدخلها چه بوده؟ آیا پیش آمده است که در ضمن کار، به عنوان یا مفهومی بربخورید که در مرجع های دیگر مطرح نبوده؟ و آیا پیش آمده است که در تلفیق موادِ یک مقاله به مفهوم تازه یی برسید که به عنوان تعبیر یا اصطلاح، باید به مدخلها افزوده شود؟
توجه دارید که اصطلاح، مدخلهایی است که در یک فرهنگ لغات و کلمات یا در یک دیکسیونر می آید و شرح می پذیرد. این موارد را من اگر تعریفهایی از متون صوفیان آورده ام، باز نارسایی تعریفها را ناگفته نگذاشتهام و تعریف به زبان فارسی امروز در این قسمت بیشتر است و بیشتر شرح یک مدخل با همان فارسی قابل فهم برای انسان امروز شروع می شود. اما عنوانهایی مثل تصوف، عرفان، خرقه، روزه، نماز، سلوک، سماع، و عنوان جریانهای اجتماعی و تاریخی مثل جوانمردی و فتوت، عیاری و قلندری، یا بحث کرامت، فقط یک کلمه نیست که شما آن را معنی کنید و بگذرید. اینها هر کدام یک مبحث است. فقط مقاله تصوف هفده صفحه این کتاب را گرفته یا مبحث سماع با همه فشردگی هشت صفحه شرح دارد. در مدخل های جوانمردی و عیاری و قلندری هم ستایشنامههای پیروان آنها را نمی بینید، در همه این مکتبها و در خود تصوف، مواردی هست که پیشکسوتان باید راه حق را برای دیگران هموار کنند و نمیکنند، و دو رویه این مکتبها که یکی انسان ساز و دیگری انسان فریب است، نادیده و ناگفته نمانده است. بحث کرامت و ادعای قدرتی فراتر از توانِ طبیعی یک انسانِ این دنیای خاکی را صوفیان بزرگ هم قبول نداشته اند. ابوسعید ابوالخیر در پاسخ به کسی که از این توانایی می پرسد، جوابی داده است که حرف آخر است : « مرد آن است که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و بیاشامد و در بازار ستد و داد کند، و یک دم به دل از خدای غافل نباشد.» ابوالقاسم قشیری که هم امام اهل مدرسه و هم شیخ صوفیان است به روشنی گفته است که « آنچه جنس معجزات انبیا بود، اولیا را نبود.» آن وقت مدعیان خاتمت ولایت را می بینید - حکیم ترمذی، روزبهان بقلی، ابن العربی و . . .- که دعوی توانایی فراتر از انبیاء خدا را هم دارند. این سؤال شما یک قسمت دیگر هم داشت که شاید مهم تر است، این که در ضمن کار، من به عنوانها یا تعبیرهایی برخورده ام که در کتابهای قدما نبوده و من آنها را به مدخلها اضافه کرده ام؟ بله! موارد بسیاری هم بوده است. شما تعبیر دبستان یا دبیرستان صوفی را در شعر سنائی و خاقانی و مولانا می بینید. واضح تر از همه در شعر خاقانی، آن حالت سر بر زانوی تفکر نهادن، دبستان خاقانی است : مرا دل پیر تعلیم است و من طفل دبستانش. این مضمون در شعر صوفیانه فارسی از سنائی تا حافظ شواهدی دارد و باید یک مدخل فرهنگ صوفیانه باشد. در شعر مولانا، ارشاد پیران و آنچه آنها در دگرگونی درون مرید می کنند، مثل یک نبرد است و « زرّادخانه اولیا» یعنی همان ارشاد پیران. ابوسعید ابوالخیر با گوش و هوش خود می داند که همه حاضران مجلس او حرفهای او را قبول ندارند، و شیخی پای منبر او زمزمه می کند که « این حرفهای ابوسعید در هفت سُبع قرآن نیست.» ابوسعید می شنود و می گوید : « در سُبع هشتم است.» و سُبع هشتم یعنی آنچه خداوند به صاحب دلان الهام می کند. من « سُبع هشتم» را هم به عنوان یک تعبیر در مدخلها آورده ام. اما اگر اصطلاحات صوفیه عبدالرّزاق کاشانی را باز کنید، تمام ترکیبهای کلمه « عبد . . . » را اصطلاح حساب کرده و این را از ابن عربی گرفته. لقب عبدالرّزاق خودش هم یک اصطلاح صوفیانه شده و هیچ یک از این اصطلاحات او هم پیش از او و بعد از او در آثار دیگران به کار نرفته است. من همه آنها را فقط در یک مدخل « عَبادله» بدون شرح یک یک آنها آورده و از آن گذشته ام.
متن كامل گفتوگو را در سالنامه «اعتماد» بخوانيد.
اگرچه در آثار قدما کمتر به یک تعریف مناسب با مرجع امروزی
میرسیم، باید بگویم که درک درستی از معنای عرفان و تصوف را هم مدیون همان قدما هستیم که مستقیماً این سیر و سلوک را تجربه کرده اند اما آثار معاصران همان درک درست را نقد هم می کند.
عرفان به معنای عامّ آن، جستجوی نیرویی فراتر از امکانات این جهان، در تمام تاریخ و پیش از تاریخ و در تمام ادیان و مکتبهای فکری بشر وجود داشته و مقدمه اول این فرهنگ نامه شرح این واقعیت است. اما تصوف و برنامه آموزشی خانقاه، حرکتی در درون فرهنگ اسلامی است. در مقالاتِ مباحثِ این فرهنگ نامه هم
« تصوف» یک مبحث و مقاله مفصل است و مدخل « عرفان/ تصوف و عرفان» بیان تفاوت این دو معنا ست.