درام «روزي زيبا در محله» را ماريل هلر با الهام از مقالهاي با عنوان «ميتواني بگويي... قهرمان؟» نوشته تام جنود كه در سال 1998 در نشريه «اسكواير» منتشر شد، جلوي دوربين برد. اين مقاله درباره شخصيت فرد راجرز، مجري تلويزيوني است كه به محبوبترين چهره برنامههاي كودك مشهور است. تام هنكس، بازيگر امريكايي و متيو ريس، بازيگر بريتانيايي، شخصيتهاي اصلي فيلم «روزي زيبا در محله» را ايفا ميكنند. داستان درباره لويد ووگل، روزنامهنگار مجله اسكواير است كه موظف است با فرد راجرز، چهره تلويزيوني محبوب، گفتوگو كند. ووگل به عصبيبودن و راهانداختن دعوا و مرافعه با مصاحبهشوندههايش معروف است و راجرز مجري برنامه كودك است كه به خوشرويي و مهرباني مشهور است. مجله تايم فيلم «روزي زيبا در محله» را يكي از ده فيلم برتر سال معرفي كرده است.
آنچه در ادامه ميخوانيد گفتوگوي نشريه لسآنجلس تايمز با تام هنكس و متيو ريس درباره فرد راجرز و محبوبيت او است.
ابتداي شروع كارتان در «روزي زيبا در محله»، به اطرافيانتان كه ميگفتيد در اين فيلم نقشآفريني ميكنيد، چه واكنشي نشان ميدادند؟
ريس: براي من به دو دسته تقسيم ميشدند چون اگر به خانوادهام (كه در بريتانيا زندگي ميكنند) ميگفتم دارم در فيلمي درباره «آقاي راجرز» بازي ميكنم، ميگفتند: «آقاي راجرز ديگر كيست؟ درباره همان بازيكن فوتبال ايرون راجرز است؟»
هنكس: واقعا؟
ريس: بله. چون بيشترين اطلاعاتي كه داشتند همين بود. بازيكن فوتبال بوده؟
هنكس: بازيكن خط حمله تيم گرين بيپكرز است.
ريس: ميگفتند: «بازيكن دفاع عقب را بازي ميكني؟» ميگفتم: «نه.» بعد ميگفتم: «با تام هنكس همبازيام.» بعد متوجه اشارهاي كه در اسم راجرز بود، ميشدند. در اين كشور وقتي ميگوييد در فيلمي درباره آقاي راجرز بازي ميكنيد و تام هنكس هم در آن هست، به دلايل مختلف واكنش احساسي مخاطب را برميانگيزانيد.
آدمها وا ميرفتند.
ريس: بله. اما دركشان ميكرديد. منظورم اين است كه كنار هم قرار گرفتن اين دو، تام هنكس در نقش آقاي راجرز، قابل توجه است.
هنكس: اغلب مردم فكر ميكردند فيلمي زندگينامهاي است. ميگفتند: «واي، سرگذشتي عالي از آقاي راجرز.» مقاله تام جونود، روزنامهنگار امريكايي را كه خواندم گفتم: «واي، تام همان روزنامهنگار بود، واي، خدا، واي، اين داستان واقعا فرق ميكند.» ... در آخر كار، پسر، فقط اميدواري به نوعي مخاطب را غافلگير كني چون او را كه شناختهاند (به متيو ريس اشاره ميكند) و اين را هم ميشناسند (به خودش اشاره ميكند) . اگر غافلگيرياي در كار نباشد قطعا كارمان تمام است. خوشبختانه، چيزي در فيلم هست كه مخاطب انتظارش را نداشت برخلاف روالي كه در جريان است (شروع ميكند به آواز خواندن): «گاهي آدمها ناراحتند...»
پيش از اينكه اين پروژه را شروع كنيد چه برداشتي از شخصيت فرد راجرز داشتيد و چطور اين برداشت عوض شد؟ بعضي ميگويند او تجسم يك قديسه است اما كساني هم هستند كه او را يك شارلاتان ميبينند.
هنكس: مربوط به ماجرايي قديمي است. او چند خالكوبي روي بدنش دارد چون در يگان ويژه نيروي دريايي امريكا در جنگ ويتنام حضور داشت.
ريس: از اين پيشينهاش خوشم ميآيد.
هنكس: موضوع جالبي نيست؟ من جاي او بودم ميگفتم: «بله، البته، من بودم. من يكي از اعضاي جبهه رهاييبخش ملي را بدون اسلحه كشتم.» اما در مورد اينكه او كه بود، فكر ميكنم بايد سراغ خود برنامهاش برويد. خيلي آسان است كه خود برنامه را سفري ذهني قلمداد كنيم ... راجرز سعي دارد چكار كند؟ بازي ذهنياي در جريان است؟ آيا شديدا تظاهر ميكند؟ متيو، تو هم قسمتهايي از برنامهاش را ديدي تا نظري داشته باشي؟
ريس: بله، صدها قسمت از برنامهاش را ديدم.
هنكس: من هم صدها قسمت از برنامهاش را ديدم. ساعتها تماشايش كردم. ببين، شايد بين 11 تا 13 سالگيام اين برنامه پخش ميشد. فكر ميكردم برنامهاي عجيب بود. دهان عروسكها تكان نميخورد. اين ترانههاي عجيبي كه راجرز سعي داشت تمام مدت برنامه بخواند چه بود؟ احتمالا بيشتر از ادا و اطوارهاي او يا شوخيهايش سردرميآوردم.
آن موقع نميفهميدم كه برنامهاي خاص است كه مخاطبش ما نيستيم. اگر به هر دليلي در ديدگاهتان بدبيني داشتيد، نميتوانستيد برنامه را ببينيد و بدبينيتان بر شما غلبه نكند. ... چيزي كه هيچكس نميتواند كاملا به آن اعتقاد داشته باشد اين بود كه هدف برنامه پسنديده بود- هدف اين بود كه بچهها احساس امنيت كنند. باوري وجود داشت كه به نوعي ... ميگفت اين برنامه در باطن زننده است، فاسد است. چه كسي اين وظيفه خطير را به عهده ميگيرد، يا از آن دفاع ميكند و هميشه موضعش را حفظ ميكند؟
از او كه پرسيده بودند چرا برنامه را متوقف كردي، گفته بود: «خب، چون ديگر درباره همهچيز حرف زده بوديم.» درباره روند كارش به عنوان معياري كه ميتواند بارها و بارها و بارها براي بچههاي 2 تا 3ساله وجود داشته باشد، صحبت كرده بود. حرفهايش بسيار عميق بود. فكر نميكنم مردم به اين چيزها اعتماد كنند. آنها پذيرايش نيستند.
متيو، اينكه از نگاه پدرانه، پسرت را ميببيني، چه احساسي داري؟
كمي دلهره داشتم. يكي از چيزهايي كه بارها در تحقيقهايم درباره برنامه راجرز به آنها برخوردم، اين بود كه بچهها كي به خودشان ميگويند: «او دارد با من حرف ميزند.» سم، پسر سهسالهام، سه قسمت ديد كه گفت: «او دارد با من حرف ميزند.» آن موقع است كه چند چيز معقول به نظر ميرسد: مكثها و لحن شمردهاي كه بسيار سنجيده است.
حتي پيش از اينكه فيلمنامه را بخوانم، با تماشاي برنامه «محله دنيل تايگر» چيزهايي دستگيرم شده بود. ميگفتم: «واي، چه ايده خوبي. بايد اين كار را بكنم. واقعا بايد همين كار را بكنم.» در ذهنم جرقههايي زده شد، فكرم به كار افتاد. همسرم، كري راسل برنامه را با سم تماشا ميكرد، انگار كه روانكاو كودك در اتاق بود. هر دويمان ترانه برنامهاش را خوانديم. شديدا آدم بدبين و خوشبيني هستم... اما چيزي كه با پسرم در اين برنامه ديدم، دچار ترديدم كرد.
هنكس: آرزو ميكردم كهاي كاش برنامههاي آقاي راجرز را وقتي بچههايم كوچك بودند با آنها ميديدم. ماري هلر حرف جالبي ميزد چون او و پسرش با همديگر برنامه آقاي راجرز را تماشا كرده بودند. ميگفت بزرگترها معمولا يك ثانيه هم به بچههايشان وقت نميدهند حرف بزنند. پشت سر هم ميگويند: «هي، مدرسه خوش ميگذرد؟ كلاس مورد علاقهات كدام است؟ بيسبال بازي ميكني؟ بيسبال بازي كردن خوش ميگذرد؟» و بچه در جواب ميگويد: «ميشود ساكت شوي تا جواب سوالهايت را بدهم؟»
ريس: اين بهترين چيزي بود كه از هلر ياد گرفتم؛ گوش دادن و حذف كردن رفتار غيرقابل كنترل از روال روزمرهاي كه در آن آنها را به رگبار سوالهايمان ميبنديم. توانايي فرد راجرز در هر موقعيتي، تا حدي تعيين ميكند آنها چه مقدار همدلي يا درك نياز دارند و اين شيوهاي عالي است.
هنكس: بزرگترها- افرادي كه بهخصوص در تلويزيون كار ميكنند- ميگويند وقتي با فرد حرف ميزدند احساس ميكردند هيچ آدم ديگري در آن اتاق نبود يا جهاني كه به آن علاقهمند بودند ديگر وجود نداشت. فكر ميكنم چند باري پيش آمده بود كه برنامه بدون كارگردان ضبط ميشد و او از حفظ حرفهايش را ميزد، اما فكر ميكنم اين اتفاق اغلب اوقات نميافتاد. به نظرم طبيعتش اين بود كه در مورد آدمها كنجكاو باشد پاي حرفهايشان بنشيند... به نظرم همين ويژگياش يكي از دلايلي است كه بسياري از آدمها احساس ميكنند: «به، همين الان بهترين گپوگفت را با آقاي راجرز داشتم. احساسم معركه است.»
انگار فيلم «روزي زيبا در محله» نسخه بزرگسال برنامههاي «آقاي راجرز» است. فرد سوالها را ميپرسد و وقتي فيلم را تا آخر ببينيد، به اين فكر ميكنيد كه او از شما چه پرسيده است. وقتي در اين فيلم حضور داشتيد، در مورد اين سوالها فكر ميكرديد؟
هنكس: از صحبت دربارهاش غافلگير شدم. از اينكه ماري دربارهشان صحبت كرد، غافلگير و خوشحال شدم. درست آن صحنهاي كه در رستوران چيني اتفاق ميافتد كه شامل سكوتي طولاني است. دربارهاش حرف زديم بدون اينكه قصدش را داشته باشيم. اما وقتي داشتيم آن صحنه را فيلمبرداري ميكرديم، به ماري نگاه كردم و گفتم: «خيلي بدجنسي. واقعا ميخواهي اين كار را بكني؟» گفتم: «نگاه كن، ميفهمم. اگر اين صحنه خوب از آب درآمد، آن را در فيلم بگذار. اگر خوب نبود، مجبور به استفادهاش نيستي. اما واقعا ميخواهيم اين صحنه را بگيريم؟» او گفت: «بله، ميگيريم.» و من گفتم: «اميدوارم از پس آن بربيايم.» اين نگاه من به ماجرا بود.
ريس: آن صحنه را در اولين برداشت گرفتيد، درست است؟
هنكس: در اولين برداشت... بله، بله. و برداشتهاي زيادي نگرفتيم.
ريس: يكي از آن لحظات نادر بود، از آن لحظات نادر در فيلم كه كارگردان ميخواهد احساسات را به نمايش بگذاري و تو نميخواهي شانه خالي كني، به همين دليل به چيزي فكر ميكني تا از پسش بربيايي. سوالي را كه از تو پرسيدهاند حضور ذهن داري و بايد جواب يا واكنش را به شخصيتي كه از تو آن سوال را پرسيده، بدهي. نخستينبار بود كه چنين اتفاقي برايم ميافتاد.
هنكس: قابل فهم بود. انگار كه ميخواستيم شانه خالي كنيم اما كارگردان اسلحهاي را روي شقيقهمان گذاشته بود. قرار نيست وانمود كنيم. و در اين وقت ميگويي: «ديوانه شدهاي؟... اميدوارم خوب از آب دربيايد!» هر چه از ماري بگويم كم گفتهام.
قهرماني كه ذات فرد راجرز را داشته باشد، كسي كه مهربان، پاك و صبور است، چه جايگاهي در جهان سينمايي كه شديدا روي قهرمانهايي با قدرت ماوراالطبيعي استوار است، دارد؟
هنكس: سالهاي سال است كه در اين قلمرو اصيل بودن خريداري ندارد و در عين حال جايگزيني هم برايش نيست. سخت است. از قواعدي پيروي ميكني. حتما در صفحه هفت فيلمنامه اتفاقي ميافتد و آنجا صحنه تمام ميشود و سيلي ميخوري و از اين قبيل اتفاقات بيمزه... مخاطب بايد دقيقا بداند در هر لحظه فيلم چه اتفاقي ميافتد.
اما داستاني از دو نويسنده (نوآ هارپستر و ميكا فيتزرمن بلو، فيلمنامهنويسهاي «روزي زيبا در محله) داشتيم كه در آن نوشته بودند: «نه، قرار نيست در اين فيلم از آن قواعد پيروي كنيم.» مثل اين بود كه بگويد: «واي، قرار نيست در اينجا از قواعد پيروي كنيد؟ كارمان ساخته است.» تازگي با كسي صحبت ميكردم، من را ببخشيد، اما ميگفت: «چرا فكر ميكني اين فيلم در شرايط كنوني اينقدر واكنش داشته است؟» و من در جوابش گفتم كه هيچ نظر خاصي ندارم چون اين فيلم را براي شرايط كنوني نساختيم. اتفاقي درباره اين موضوع فيلمي ساختيم.
فكر ميكنم هر وقت كه ميگويي: «اين فيلمي مهم است كه مردم بايد ببينند»، خب، از آن فيلم به خصوص اجتناب ميكنم. واي، فيلم مهمي است كه بايد ببينيم؟ همين الان بهسزاي اعمالم خواهم رسيد. از اين قبيل چيزهايي است كه پنهاني سراغت ميآيد. از جهاتي، اصالت جانوري با عصاي زير بغل است.
همان احترامي را كه براي فرد راجرز قائلي، براي چه كسي داري؟
هنكس: ديويد لترمن را هم مثل او ميبينم. برنامهاي كه او اجرايش ميكند از نظر من فقط يك تاكشو نيست؛ در واقع خلاصهاي از زمانه ماست... طرز احساس عصر ما را تجسم ميكند. عجيب است، هيچوقت فكر نميكردم شوخيهاي ديويد از روي بدبيني باشد، از روي صداقت بود و درباره دورويي طوري اظهارنظر ميكرد كه هم نيشدار بود و هم خندهدار. آن برنامهها را به دقت بازبيني كردم نه به اين دليل كه ميخواستم كار او را متصور شوم بلكه به اين دليل كه «بازنمايي معجزهآساي آنچه هستيم، است.»
من هم صدها قسمت از برنامهاش را ديدم. ساعتها تماشايش كردم. ببين، شايد بين 11 تا 13 سالگيام اين برنامه پخش ميشد. فكر ميكردم برنامهاي عجيب بود. دهان عروسكها تكان نميخورد. اين ترانههاي عجيبي كه راجرز سعي داشت تمام مدت برنامه بخواند چه بود؟ احتمالا بيشتر از ادا و اطوارهاي او يا شوخيهايش سردرميآوردم.
آن موقع نميفهميـدم كه برنامهاي خاص است كه مخاطبش ما نيستيم. اگر به هر دليلي در ديدگاهتان بدبيني داشتيد، نميتوانستيد برنامه را ببينيد و بدبينيتان بر شما غلبه نكند. چيزي كه هيچكس نميتواند كاملا به آن اعتقاد داشته باشد اين بود كه هدف برنامه پسنديده بود- هدف اين بود كه بـچهها احساس امنيت كنند. بـاوري وجود داشت كه به نوعي ... ميگفت اين برنامه در باطن زننده است، فاسد است. چه كسي اين وظيفه خطير را به عهده ميگيرد، يا از آن دفاع ميكند و هميشه موضعش را حفظ مـيكند؟
از او كه پرسيده بودند چرا بـرنامه را متوقف كردي، گفته بود: «خب، چون ديگر درباره همهچيز حرف زده بوديم.» درباره روند كارش به عنوان معياري كه ميتواند بارها و بارها و بارها براي بچههاي 2 تا 3ساله وجود داشته باشد، صحبت كرده بود. حرفهايش بسيار عميق بود. فكر نميكنم مردم به اين چيزها اعتماد كنند. آنها پذيرايش نيستند.