درباره «روزي زيبا در محله» به كارگرداني ماريل هلر
در فقدان الهامبخشان كودكي
احسان زيورعالم
اين روزها براي عموم مردم مشقت و سختي به بخشي از حيات روزانه بدل شده است. خبرهاي بد و هراسهاي رسانهاي مردم را عصبي كرده و قرار است با چالش لبخند كمي از هراس موجود ناديدني را التيام بخشند؛ اما خودمان ميدانيم اين صرفا ضمادي است بر يك زخم قديمي؛ زخمي كه ناشي از فقدان بسياري از كسان است. كساني كه به ما الهام ميدهند و ميگويند در اين لحظه چه بايد كنيم. كساني كه كم حرف ميزنند و آنگاه كه لب به سخن ميگشايند ما آرام ميشويم و ميگوييم حق با اوست. آدمهاي الهامبخش در طول تاريخ شخصيتهايي بودهاند كه مسير زندگي آدميان را تغيير دادهاند. در بزنگاهي ظاهر شدهاند و چراغي دست مردمان دادهاند تا شايد انتخاب بهتري پيشه گيرند.
ماريل هلر و فيلم تازهاش تصويري از اين نياز را بازتاب ميدهند. مرد الهامبخشي كه ميتواند زندگي فردي را تغيير دهد و اين تغيير نه با موعظه يا كنش كه با همان چراغ استعاري ممكن ميشود. هلر در ميان چهرههاي شاخص امريكاي معاصر به سراغ فرد راجرزي ميرود كه شايد براي هر كسي تصويري ساده و معمولي به حساب آيد. يك معلم و مجري كودكان كه 33 سال هر هفته بر صفحه شبكه PBS ظاهر ميشود تا تصويري زيباتر از جهان براي كودكان تصوير كند. او هيچ شباهتي با قهرمانان كودكي ما ندارد. نه ابرقهرماني است كه بتواند با يك مشت، اهريمني را از پاي درآورد و نه ورزشكاري است كه بتواند يازده بازيكن تيمي را دريبل زند و با دستِ خدا گلي فراموشناشدني بزند. او ميتواند مثل بسياري بنوازد، آواز بخواند، با عروسكها حرف بزند و به آنچه خانواده ميپنداريم عشق بورزد. او كسي است مثل ما اما او قهرمان آينده ميشود.
فرد راجرز «روزي زيبا در محله» تصويري از فقدانهاي انسان معاصر است، انسان پرخاشجو كه كودكياش را فراموش كرده است. كودكي ما مملو از ابرقهرمانان يكهبزن و ورزشكاران ياغي است و راجرز وجه مخالف آن است. او كسي است كه دعا ميكند و براي هر كس كه اطراف اوست، به جاي حرف زدن، گوش شنوايي دارد. او از آدمهاي معمولي با دوربين سادهاش عكس ميگيرد و درباره آنان با لفظ دوست حرف ميزند. در نهايت زماني كه ميان آدميان قرار ميگيرد همان ترانهاي را ميخواند كه همه آن را در ذهنشان حفظ كردهاند. ترانهاي كه از آن اوست اما در ميانه مترو ديگر متعلق به همه است. اين تفاوت او با قهرمانان عضلاني كودكي ماست. او چيزي ميآفريند و فديه ميدهد كه ميتواند متعلق به همه باشد. او سرمايه فرهنگي ميسازد.
عبارت «سرمايه فرهنگي» از ابداعات جذاب پيير بورديو، جامعهشناس الهامبخش فرانسوي است. او معتقد بود بشر واجد دو نوع سرمايه است، نخست اقتصادي و دومي فرهنگي. سرمايه فرهنگي از ديد بورديو ميزان آگاهي و شناختي است كه فرد از «فرهنگ والا» دارد و از همين رو بخش مهمي از اين سرمايه فرهنگي در انقياد «بورژواي فرهنگي» است. حالا راجرز و رويكردش دقيقا معكوس ماجراست. او سرمايه فرهنگي عمومي ميشود. در فيلم راجرز را مدام ميبينيم كه چگونه سادگي و شايد رهبانيتش براي مردم الهامبخش ميشود. زماني كه لويد ووگل، نويسنده مجله اسكواير تصميم ميگيرد براي شماره ويژه قهرمانان مجله با راجرز مصاحبه كند، خودش را در مقام آنتيتز راجرز مييابد. مجله اسكواير نزديك به 90 سال نمادي براي بازتوليد سرمايه فرهنگي طبقه بورژوا بوده و حالا نماينده چنين وضعيتي – ووگل فروپاشيده از درون و فاقد توانايي براي ارتباط با مهمترين ركن اجتماعي (خانواده) – ميخواهد اثبات كند راجرز سرمايه فرهنگي نيست.
ماريل هلر با كمك قدرت بازيگري تام هنكس – با آن كلام موجز و آرام– يك ساختار اجتماعي را ميشكند. آنان تصويري زميني از قهرمان ارايه ميدهند، قهرماني كه زماني با فرزندانش مشكل داشته است، زنش با لبخند ميگويد او كامل نيست و درنهايت در اوج خشم خود نتهاي پيانو را در اوكتاوهاي بم مينوازد، كمي مكث ميكند و به نتهاي زير بازميگردد. فرد راجرز يكي است از ميان ما كه شايد به لطف رسانه تصويرش جهاني شده است؛ ولي برخلاف ابرقهرمانان و سلبريتيهاي تلويزيوني، هماني ماند كه بود، معلمي كه ميتواند به مسير درست اشاره كند.
جهان امروز عاري از اين وضعيت است. اساسا سرمايههاي فرهنگي براساس هرم مازلو در حد همان نيازهاي زيستي باقي ماندهاند. كافي است به چهرههاي الهامبخش اين روزهايمان – از كيم كارداشيان تا كريس رونالدو - نگاه كنيم كه به لطف دنياي مجازي در سكس خلاصه شدهاند و تمام ابعاد زندگي ما را تحتالشعاع قرار دادهانداما راجرز در نوك هرم مازلو به خودشكوفايي و خودانگيزشي ميرسد و ديگر برايش جهان عاري از طبقه ميشود. به سكانس روبروي سالن تئاتر نظر بيندازيم كه او چگونه برخلاف ستارهداران خيابانهاي هاليوود عمل ميكند يا آنجا كه براي كودك بيمار چون شواليهها در برابر پادشاه زانو ميزند.
راجرزها گويا اين روزها منقرض شدهاند و ماريل هلر يادآوري ميكند در چه وانفسايي به سر ميبريم. بماند كه در كشوري چون ايران اين فقدان چهرههاي الهامبخش چه بلايي بر سر جامعه آورده است. هرچند بايد گفت كشور ما فرد راجرز كم ندارد اما فرد راجرزهاي ما نه فرصت رسانهاي دارند و نه محبوبيتي براي رسانهها. رسانهها ناقلان بيماري نوميدي و همان سرمايه فرهنگي در خدمت بورژوازي شدهاند، يك ويروس بيدارو چون كرونا.