نگاهي به فيلم «روزي زيبا در محله» به كارگرداني ماريل هلر
حكمت بالغانه زيستن در جهان نئوليبرال
سيدحسين رسولي
فيلم «يك روز زيبا در محله» به كارگرداني ماريل هلر و بازي تام هنكس، متيو ريس، سوزان كلچي واتسون و كريس كوپر در ژانر درام زندگينامهاي توليد شده است و يكي از آثار تاثيرگذاري است كه امسال ديدهام. اين فيلم بازتابي از «درام رستگاري مسيحي» است و به مفاهيمي چون معناي زندگي، حكمت بالغانه زيستن، بخشش گناهان ديگران، افزايش نفرت و خشم در جامعه نئوليبرال، رهاكردن بدبيني و همزيستي با خانواده ميپردازد. جالب است بدانيد كه فيلم «روزي زيبا در محله» براساس اتفاقهاي واقعي ساخته شده و از كتابي به نام «آيا ميتواني بگويي... قهرمان؟» نوشته تام جوناد اقتباس شده است. آن كتاب درباره ملاقات واقعي تام جوناد (نويسنده مجله اسكواير) با فرد راجرز (مجري، نويسنده و عروسكگردان مشهور برنامههاي كودكان) است و دليل اهميت داستان هم اين است كه جوناد پس از ملاقات با راجرز، نظرگاه خويش درباره زندگي را تغيير ميدهد و به آرامشي عميق دست پيدا ميكند. در فيلم هم شاهد هستيم كه روزنامهنگاري به نام لويد ووگِل (متيو ريس) كه در زندگي با مشكلات عاطفي دست و پنجه نرم ميكند براي مصاحبهاي به سراغ فرد راجرز (تام هنكس) ميرود و اين مصاحبه زندگي لويد را براي هميشه دگرگون ميكند. اين روزنامهنگار دچار نفرت و خشم شديدي شده است زيرا پدرش او و مادرش را در روزهاي سخت ترك كرده است. پدر لويد، پس از چند سال بازگشته است ولي پسر همچنان او را پس ميزند. لويد به علت بدبيني شديدي كه دارد در كار روزنامهنگاري هم با مشكلهاي فراواني دست به گريبان شده است و در نوشتههاي خود از كنايههاي زنندهاي استفاده ميكند و باعث آزار چهرههاي مشهور شده است ولي راجرز به او اعتماد ميكند.
اگر از منظر اسطورهشناسي جوزف كمبل به داستان فيلم نگاه كنيم، سفر قهرمان (روزنامهنگار بدبين) به همراه پير مرشد (فرد راجرز خوشبين) پس از ملاقات آن دو در «جاده شناخت معناي زندگي» آغاز ميشود و قهرمان در نهايت به اكسير خوشبختي (بخشش ديگران) دست پيدا ميكند و پس از بازگشت از سفر، آرامش عميقي را تجربه ميكند. رابرت بنكس در مقاله «درام رستگاري در شين، اثر جرج استيونز» از اصطلاح «درام رستگاري مسيحي» در رابطه با فيلم وسترن «شين» (۱۹۵۳) استفاده ميكند و ميگويد: «شين، وارياسيون ديگري از چهره مسيحگون است.» ميرچا الياده، اسطورهشناس و تاريخشناس اديان در كتاب «مقدس و نامقدس» اعتقاد دارد كه امر مقدس ميتواند به واسطه چيز يا شخصي ديگر نشان داده شود. اين امر را برخي «هيروفاني» ناميدهاند كه عبارت است از تجلي امر مقدس. حضور ناگهاني و الهامبخش فرد راجرز در زندگي بيمعناي لويد ووگل مانند تجلي امر مقدس است و انگار چهرهاي مسيحگون در حال نجات اوست. مشكل اساسي لويد، نفرتي است كه از پدر خود دارد و بايد به اين موضوع اعتراف كند و در پايان نيز پدر خود را ببخشد. پل شريدر در كتاب «سبك استعلايي در سينما» مينويسد: «سبك استعلايي ميتواند بيننده را از گذرگاه تجربه به بيان امر متعالي برساند». امر متعالي ميتواند جستوجوي معناي زندگي، تجربه امر مقدس يا الهامي الهي باشد كه باعث تغيير در زندگي ميشود. دكتر آذردخت مفيدي در كتاب «حكمت بالغانه زيستن» مينويسد: «بخشي در روان انسان وجود دارد به نام «فرامن» (super ego)، اين بخش از يك سالگي در روان كودك به وسيله پيغامهاي والدين ساخته ميشود و تمام معيارها، ارزشها، بايدها، نبايدها و... را در خود جاي ميدهد... يكي از رفتارها سرزنش است... و تنبيه بيشتر از پاداش است و تنبيه در اغلب موارد با انتقال حس تحقير همراه است. كودكي كه اينچنين بزرگ شود، وقتي به بزرگسالي ميرسد، فرامن او همين سيستم تحقير و سرزنش را روي من (ego) او اعمال ميكند.» روزنامهنگار بدبين فيلم «روزي زيبا در محله» جاي «پدر تحقيركننده» واقعي خود را با فرد راجرزي كه به مثابه «پدري مهربان و پاداشدهنده» است، عوض ميكند و به رستگاري ميرسد. بار ديگر تام هنكس مانند فيلمهاي «فارست گامپ»، «مسير سبز» و «دورافتاده» در اثري الهامبخش به ايفاي نقش پرداخته و باز هم درخشان است. ماريل هلر نيز پس از ساخت فيلم «هرگز ميتواني مرا ببخشي؟» پيشرفت زيادي كرده و در «يك روز زيبا در محله» سكانسهايي ماندگار خلق كرده است مخصوصا سكانس مربوط به مترو كه مردم در آنجا فرد راجرز را ميشناسند و براي او آهنگ ميخوانند.