مرگ صلاحالدين ايوبي
مرتضي ميرحسيني
ويل دورانت دربارهاش مينويسد:«از همه كساني كه در جنگهاي صليبي شركت داشتند، شريفتر بود» اما فرمان به قتل سهروردي داد و در سختگيري به برخي فرقههاي اسلامي كه منحرف ميپنداشتشان، افراط كرد. صلاحالدين ايوبي از ميان كردهاي نواحي علياي دجله برخاست. پدر و عمويش در شام امارت داشتند و به اميران نيرومندتر از خودشان خدمت ميكردند. اما بعدها با مداخله در كشمكشهاي مصر، دولت رو به زوال فاطميان را كنار زدند و به قدرتي بيهماورد تبديل شدند. پس از آن بود كه با اظهار تابعيت و اطاعت از خليفه عباسي، حكومت تازهاي بر پا كردند كه به نام پدر صلاحالدين، نجمالدين ايوب، سلسله ايوبيان خوانده شد. خود صلاحالدين بيشتر آسياي غربي و اميرنشينهاي مسلمان واقع در غرب فرات را فتح و مطيع كرد و با دولتهاي مسيحي كه از زمان نخستين جنگ صليبي به آسيا آمده بودند هممرز شد. به زهد و سادهزيستي شهرت داشت و عهدشكني نميكرد. طبق سنت در مقام حاكم مسلمان، خودش به شكايتهايي كه از كارگزاران دولتش ميشد، رسيدگي ميكرد و گفتهاند- و شايد هم حقيقت داشته باشد- كه هميشه حق را به حقدار ميرساند. دلاوريها و حماسههاي او در جنگهاي صليبي دهان به دهان نقل ميشد و حتي تحسين دشمنانش را هم برميانگيخت. او بيتالمقدس را از صليبيها پس گرفت و مقابل هجوم بعدي اروپاييها كه ريچارد شاه انگليس آنان را فرماندهي ميكرد، ايستاد. روايت ماجراهاي ميان او و ريچارد- كه برخي انگليسيها او را «ريچارد شيردل» ميخواندند- به حوزه تاريخ محدود نماند و به قصهها و افسانهها هم راه يافت. مثلا گفتهاند كه ريچارد بعد از شكست، پيش از سوار شدن بر كشتي و بازگشت به اروپا نامهاي به صلاحالدين نوشت و «وعده داد كه 3 سال ديگر برگردد و اورشليم را بازستاند. صلاحالدين هم در جواب نوشت كه اگر او ناگزير شود، سرزمين خود را از دست دهد، باختن به ريچارد را بر هر آدم زنده ديگري مرجح ميشمرد.» يا ماجراي ديگري كه تيموتي لوي بيئل در كتاب جنگهاي صليبي روايت ميكند. او مينويسد در يكي از جنگها، صليبيها به تنگنا افتادند اما ريچارد همچنان متهورانه ميجنگيد؛ «صلاحالدين از دور با ديدن شجاعت ريچارد چنان تحت تاثير قرار گرفت كه وقتي اسب ريچارد زير پايش كشته شد، فرمانده مسلمان فرمان داد كه جنگ را متوقف كنند. دو وينسوف مينويسد، صلاحالدين زير بيرق صلح يك جفت اسب تازه براي ريچارد فرستاد. اين حركت ستايش جنگجويي بزرگ نسبت به جنگجوي بزرگ ديگري است. تا شامگاه مردان صلاحالدين خسته شدند و بيتوش و توان به اورشليم عقب نشستند با اين باور كه ريچارد پرهيبت و مو طلايي به راستي دل شير دارد.» صلاحالدين نزديك به 55 سال عمر كرد و چهارم مارس سال 1193 ميلادي در دمشق از دنيا رفت. خصمشكن و قاهر و با صلابت بود اما نسبت به فقرا و ضعفا، محبت و ملايمت داشت و ميتوانست-گاهي- شقيترين دشمنانش را هم ببخشد. بسياري از سرداران و وزيرانش، صادقانه او را دوست داشتند و اطاعت از دستوراتش را چندان دشوار نميديدند. به پسرش وصيت كرد، اطاعت از خدا را از ياد نبر، خشم خود را مهار كن و از ريختن خون بپرهيز «زيرا خوني كه بر زمين ريزد هرگز نميخسبد».