تمثال ِبي مثال ِاستاد
سيد عليرضا ميرعلي نقي
ايست قلبي در آخرين ساعات غروب ديروز به شكنجه دردآور و عذاب جانكاهي كه در چند سال گذشته، گريبان استاد مهربان موسيقي ايران را گرفته بود، پايان داد و روانش را به آسمان آرامش ابدي رهسپار كرد. ميگويند نحوه مرگ هر كس كموبيش شبيه نحوه زندگي اوست، يا حداقل، صفاتي از زندگي فرد در نحوه مرگ او مستتر است. رنج استخوان شكن، خويشتنداري، وقار و شكيبايي با ظاهري برازنده و آكنده از اصالتي سراپا زيبايي، همه و همه و بسياري ديگر افزون بر آن، استاد هوشنگ ظريف را در دل دوستدارانش ترسيم ميكنند. او شمايلي بيبديل بود از يگانگي باطن و ظاهر، اتحاد گفتار و كردار و نمونهاي بيچون و چرا بر تاثير متقابل هنر عالي و اخلاق متعالي. در نسل هنرمندان پس از او چنين نمونههايي را بسيار كم داريم و در معاصران به گمانم ديگر نداريم. زمانه و زمينه زندگي ما مساعد پرورش اين نادرهها نيست. بيتعارف، نيازي به چنين افرادي را در خود نميبيند. استاد استادپرور، رديفدان آگاه و زيباشناس، اعجوبه مهارت نوازندگي در ابتداي جواني، پرورده محيط آموزشي- اخلاقي خالقي و موسيخان و شهنازي، يار و ياور پايور، بيآنكه خود بخواهد، طي تقريبا 6 دهه زندگي در متن موسيقي كلاسيك ايراني، معيار و الگو بود: تكنيك بينقص و سونوريته پاكيزه و پرقدرتش، مهر و فداكارياش در معلمي، رفتار اجتماعي و حتي نحوه گفتار و پوشش و معاشرتش. تجدد سالم، منش انساني و پايبندي به معيارهاي كلاسيسم ايراني در عين آزادانديشي و تفكر مصلح و نقاد. همه اين فضايل را بيتظاهر و بيتكبر، داشت و تبلور افكار و باورهايش بود. وارستگي و آزادمردي او باعث شد در حقش بيش از حد تصور ما و تحمل او، جفا شود و همينها چنين فرسودگي غمانگيزي را برايش پيش آورد و درهم شكستگي زودرسي را برايش رقم زد. در حالي كه از نحوه زيستي چنان سالم و پاك چنين نتيجهاي انتظار نميرفت.
انگار هميشه بهترينها بايد منتظر بدترينها باشند. تواضع ذاتياش، منزلت حقيقياش را ناشناخته گذاشت. عمق و ارزش مهارتهاي نوازندگياش پژوهش نشد و نامش را صرفا به حوزه تعليم تار، محدود كردند. مقام حقيقي او، چه در ايامي كه هر گونه سستي و بيمايگي و بيقيدي در نوازندگي با عنوان غلطانداز «بداههنوازي» توجيه ميشد و چه در دوره تبآلودي كه آكروباتيسم بيمار و سراپا عاري از هنر با برچسب «تكنيكمحوري» مخاطبان جو زده را جذب ميكرد، ناشناخته ماند. او به تمامي اين نابسامانيها وقوف داشت و درونش از ديدن و شنيدن آنها رنج ميبرد، كافي است پيشگفتاري را كه بر «كتاب تار» اثر ارزشمند شاگرد وفادارش اشكان غفوري نوشته، بخوانيم تا به ژرفاي نگاه دقيق هنري و انساني او پي ببريم. اين از آخرين نوشتههاي استاد هوشنگ ظريف پيش از پيشرفت بيماري اوست و در آينده از اسناد مهم پژوهشهاي آسيبشناسي تارنوازي در دوران امروز شناخته خواهد شد. از وجودي بدينسان كامل و كارآمد، توقع دو اقدام اساسي ميرفت. بسياري از او در سالهاي متمادي خواهش كردند و نتيجهاي نگرفتند. شايد ايشان نيز مايل به انجام بود ولي شرايط و امكاناتش مهيا نبود و او نيز به هيچوجه اهل تاليف اثري كمتر از حد عالي نبود: اول، نواختن رديف موسيقي ايران، گردآوري استادش موسيخان معروفي و دوم، تاليف دستوري براي آموزش تارنوازي از ابتدايي تا عالي. انصاف را كه در بين اساتيد گذشته، كسي را جامعالشرايطتر از او نداشتيم و بين معاصران نيز بعيد است، داشته باشيم. بعد از استاد ظريف، كار دشوارتر است و از كمالگرايي مطلوب، بسيار دورتر خواهد بود. به تمام آنهايي كه سعادت داشتند كم يا زياد، وجود شريف و نفيس او را دريابند، تسليت ميگوييم. بايد بيش از همه به خودمان بگوييم. تنهاتر شديم و جهانمان غمگينتر شد. ديگر مثل او نخواهيم ديد. دنياي امروز، اين حد از درستي و مهرباني را پذيرا نيست.