منِ ديگر احمد اخوت
علي خدايي
من در اينجا قصد ندارم كه بخواهم براي استادي چون احمد اخوت جايگاهي خاص تعريفكنم زيرا جايگاه ايشان براي اهالي ادب اين سرزمين با آثار درخشاني كه خلق كرده از قبل مشخص است. دوستي من و اخوت به اوايل دهه60 و حلقه جنگ اصفهان برميگردد. بدون تعارف ميخواهم بگويم كه استاد همواره به عنوان مرد با دانش زندگي من مطرح بوده و هست. استادي كه سالهاست در زمان گير كردن در بنبستهاي نوشتن راهنمايم بوده و نكاتي ظريف را برايم شرح داده كه منحصر بهفرد است. خوشبختانه جايگاه من و دوستي با اخوت كمي فراتر از يك دوستي معمولي است و در اين مدت دريافتهام كه او علاوه بر وجه قصهگويي ذاتي كه دارد، در پي روايت قصهاي ديگر علاوه بر آنچه در ظاهر ميبينيم ميگردد. منظورم اين است كه اخوت توانايي آن را دارد از يك شي جزيي كه ممكن است به چشم هر كسي نيايد، داستاني ژرف بسازد و حتي تاريخ آن را هم برايمان شرح دهد. ديد اخوت در نگاه داستاني چيزي وراي داستان است؛ به اين معنا كه او از هر جزء ريز تشكيلدهنده يك داستان، داستاني ديگر ميسازد. شما زماني كه داستاني از اخوت ميخوانيد، گويي كه در حال حل كردن يك جدول هستيد. او به راحتي شما را به جهان داستان راه ميدهد و لذت كشف را با شما سهيم ميشود.
احمد اخوت از آنجمله نويسندگاني است كه هرگز به مخاطب نميگويد كه داستان مينويسد بلكه اين كار را با بزرگ كردن نشانهها و سنت جايگزيني يك نشانه با نشانه ديگر انجام ميدهد. كساني كه كتابهايي چون «صداي سوم» و «ده داستان» را خواندهاند به خوبي ميدانند آنچه در ذهنيت اخوت نمودي بارز دارد، توجه به نوعي من ديگر است؛ خصوصيتي كه خاص اوست و نديدهام كسي در جايي بتواند از اين قابليت به نفع ادبيات استفاده كند. ظرافت نگاه اخوت به همراه نوعي نگاه تيزبينانه به اشيا و آدمها، نويسندهاي هنرمند را به ما معرفي ميكند كه به قول معروف تك است. شما با خواندن يك داستان از اخوت نهتنها داستاني ناب خواندهايد بلكه او به شما اجازه داده كه به پشتپرده و تاريخ آن داستان هم ورود كنيد، يعني همان نوع نگاهي كه باعث ارادت روزافزون من به ايشان شده؛ ارادتي كه مدام درحال افزايش است.