فرار از خود
غلامرضا طريقي
تنهايي سرشت و سرنوشت آدمي است. نه اينكه كسي را نداشته باشد. هر كدام از ما افراد مختلفي داريم كه كنارشان زندگي ميكنيم و نبودنشان زندگي ما را دچار اختلال ميكند.
مهمترين افرادي كه ميتوانيم به آنها تكيه كنيم خانوادههاي ما هستند. ما عادت كردهايم به اينكه عصاي دست و دل هم باشيم. غمها و شاديهايمان را با هم در ميان بگذاريم و هر وقت حس كرديم چيزي دارد رنجمان ميدهد به اطرافيانمان پناه ببريم.
اين شكل از تكيه كردن و پناه بردن قاعده مسلم زندگي است. اما در بزنگاههايي مثل آنچه در دوران قرنطينه پيش آمد، متوجه ميشويم كه همين تكيه كردنها هم چقدر ميتواند معلول شرايط باشد.
آنهايي كه در اين مدت بسيار بيش از ديگران اذيت شدند و به هر بهانه تذكرها را ناديده گرفتند كساني بودند كه كمتر از ديگران ميتوانستند با خودشان خو كنند.
كسي كه با تنهايي خو گرفته باشد، كسي كه پيش از همه اين اتفاقها با خود درونياش مواجه شده باشد و بداند كه چگونه ميتوان با تنهايي سر كرد در اين دوران كمتر اذيت ميشود.
حتي در مواجهه با اطرافيان هم كسي كه بتواند خودش را ستوني در كنار ديگران تصور كند راحتتر با اين دوري كنار ميآيد تا كسي كه همواره ديگران را ستون زندگي خودش تصور ميكند.
روزهاي قرنطينه هرچه هست و بود روزهاي واكندن سنگهاي ما با خودمان هم هست. روزهايي كه در آن ثابت ميشود چقدر هر كدام از ما ميتوانيم با خودمان خلوت كنيم، خودمان را تحمل كنيم و از مواجهه با خودمان خجالتزده و خسته نشويم.