بادبادكها
حسن لطفي
از آخرين باري كه با بريدههاي روزنامه و چوبهاي سبك حصيري بادبادك ساختم و سعي كردم تا آنقدر بالا بفرستمش تا توي آسمان نقطه شود، روزها و سالهاي زيادي ميگذرد. در اين مدت هيچ وقت به اندازه سيزده بدر امسال دلم براي هوا كردن بادبادك لك نزد. آن هم وقتي كه بساط جوجهزني و چايخوري به دست از پلهها بالا رفتيم و به پشت بام رسيديم. پشتبامي كه هيچ سيزده فرورديني پا روي كاشيهايش نگذاشته بوديم. از آن بالا درختهاي سر سبز خيابان خلوت و امتدادش كه به بوستاني در بيرون شهر ميرسيد همچون مار اغواگري ميماند كه سالياني بسيار دور اجداد ما را فريفت و از بهشت بيرون راند. بهشتي كه اين بار خانهاي كوچك بود و پشت بامش فقط ميتوانست جمع كوچكي را در خود جا دهد. جمعي كه گمان ميكرد هواي آزاد و آسماني كه سقفي مانع از تماشايش نباشد در زمانه حصري خود خواسته، بهترين مكان براي گذراندن يك سيزدهبدر استثنايي است. سيزده بدري بدون سبزه، درخت، آب روان، وسطي، واليبال و... عجيبتر از همه هوا كردن بادبادك بود كه انگار فقط در ذهن و خيال من بالا و پايين ميشد. شايد به ياد روزهايي افتاده بودم كه براي بالاتر فرستادن بادبادكها به پشت بام ميرفتيم. جايي كه گذشته از ارتفاع بيشترش ميتوانست موقعيت بهتري از نظر وزيدن باد براي بالا بردن بادبادكها فراهم كند. شايد اگر زوتر به فكرش افتاده بودم، بادبادكي ميساختم و با شادي كودكانهاي هوايش ميكردم. شادي كه شك ندارم مسري است و ميتواند هوس هوا كردن بادبادك را به جان ديگران بيندازد. البته هنوز هم دير نيست. شايد يكي از همين روزها از بريده روزنامههاي باطله و... بادبادكي بسازم و در حالي كه ديگران را به پشت بامهاي خودشان دعوت ميكنم بادبادك را به باد بسپارم و قرقره نخ توي دستم را آرام آرام باز كنم و به بادبادك رقصاني نگاه كنم كه شاد در آسماني ميچرخد كه در آن از هراس كرونا خبري نيست. بعد منتظر بادبادكهايي بمانم كه از پشت بامهاي ديگر به هوا ميرود. گمانم اين طور حال همه ما كمي بهتر ميشود. حالي كه براي روزهاي خوش فردا به آن نياز داريم. روزهايي كه بادبادكهايمان را در دشت و دمن كنار و چسبيده به هم هوا خواهيم كرد.