• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4625 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۳۱ فروردين

مقدمه كتاب «عالم‌گير (پانيـ‌دمي‌ـك): كرونا جهان را مي‌لرزاند»

خيره در فروغ شب انسان

اسلاوي ژيژك

براي مايكل سوركين كه باورم نمي‌شود ديگر در كنار ما نيست.

«NOLI ME TANGERE» «مرا لمس مكن» [در من مياميز/ در من مپيچ] بر اساس انجيلِ يوحنا باب ۲۰ آيه ۱۷ همان جمله‌اي است كه وقتي مريمِ مجدليه پس از حياتِ دوباره‌ مسيح، او را بازشناخت از زبانِ عيسي شنيد.

حال فهمِ من كه خودم را مدعي آتئيسمِ مسيحي مي‌دانم از اين كلمات چگونه است؟ ابتدا اين جمله را در تناظر با پاسخِ مسيح به سوالِ حواريون در نظر مي‌گيرم كه پرسيده بودند چطور در زمانِ حياتِ دوباره از بازگشتِ او با خبر خواهيم شد. مسيح مي‌گويد او زماني حاضر خواهد بود كه عشق و علقه‌اي ميانِ او و عاشقانش بر‌قرار باشد. او نه به عنوان شخصي قابلِ لمس بلكه به عنوانِ بندِ الفت و همبستگي ميانِ مردم ظاهر خواهد شد‌‌ ـ از اين رو «مرا لمس نكن بلكه با ديگر مردم در روحِ عشق تعامل كن.»

اما امروز در ميانه اپيدمي ويروسِ كرونا، مشخصا دايم با اين شعار بمباران مي‌شويم كه با ديگران دست ندهيد بلكه خودتان را در خانه ايزوله و محبوس كنيد تا فاصله جسمي با ديگران رعايت شود. اين موضوع چه معنايي براي فرمانِ «مرا لمس مكن» دارد؟ نبايد با ديگران دست داد؛ تنها مي‌توانيم از درون خانه به ديگران نزديك شويم و پنجره «اين خانه» همانا تنها چشم‌هاي ماست. اين روزها وقتي كسي (حتي يك غريبه) نزديك شماست و فاصله مورد نظر را رعايت كرده، با يك نگاه عميق به چشم‌هايش چيز بيشتري دستگيرتان مي‌شود تا يك مصافحه ساده. هگل در يكي از قطعاتِ جواني‌اش نوشته:

معشوق [الهي] چيزي در مقابلِ ما نيست، او نيز كسي با هستي خود ماست؛ ما تنها خودمان را در او مي‌بينيم، اما با اين حال او يك ما نيست (يك معما، يك معجزه [ein Wunder]، كسي كه نمي‌توانيم به چنگ آوريم) .

جدا نبايد اين دو ادعا‌ را در تقابل با يكديگر قرائت كرد، تو گويي معشوق به‌طور نسبي يك «ما» است، بخشي از خودم و بخشي معما‌گونه. آيا اين همان معجزه عشق نيست كه تا بخشي از هويت من هستي دقيقا تا آنجايي كه هنوز به‌طور نسبي به عنوان معجزه‌اي باقي مي‌ماني كه نمي‌توانم به چنگ آورم، يك معما نه تنها براي من بلكه همچنين براي خودت؟ قطعه شناخته‌شده ديگري از هگلِ جوان مي‌گويد:

انسان اين شب است، اين نيستي تهي، كه در سادگي خود شامل هرچيزي است (و ثروتي تمام‌ناشدني از تصاوير و بازنمايي‌هاي بسيار كه هيچ‌كدام‌شان به او تعلق ندارند) كه دردسترس نيستند. تنها وقتي كه در چشمانِ يك انسان خيره شويم فروغِ اين شب را به چنگ
خواهيم آورد.

هيچ ويروسِ كرونايي نمي‌تواند اين فروغ را از ما بگيرد. بنابراين اميد است كه فاصله‌گيري جسمي حتي شدتِ پيوند ما و ديگران را افزايش دهد. تنها اكنون است، وقتي از بسياري از كساني كه به من نزديك هستند فاصله گرفته‌ام، كه اهميت‌شان براي من و حضورشان را بيش از هميشه تجربه مي‌كنم.

مي‌توانم پيشاپيش خنده كلبي‌مسلكانه‌ به اين نكته را بشنوم: خب بله، شايد به چنين لحظاتي از نزديكي معنوي دست يافته باشيم، ولي اين موضوع چه كمكي به حلِ فاجعه پيش رو مي‌كند؟ آيا هيچ عايدي براي ما
خواهد داشت؟

هگل نوشت تنها درسي كه مي‌توانيم از تاريخ بياموزيم اين است كه از تاريخ درس نمي‌گيريم، بنابراين شك دارم اين اپيدمي بتواند ما را عاقل‌تر يا آگاه‌تر كند. تنها چيزي كه روشن است اين‌است كه ويروس بنياد‌هاي زندگي ما را متلاشي خواهد كرد، نه تنها در نتيجه مقادير بسيارِ رنجي كه مي‌كشيم بلكه چنين ويراني اقتصادي به طرزي باورنكردني از ركود بزرگ مالي (سال ۲۰۰۸) حادتر است. هيچ بازگشتي به وضعيت نرمال قابل تصور نيست، وضعيتِ «نرمالِ» جديد بايد تنها بر ويرانه‌هاي زندگي‌هاي كهنه ما ساخته شود، يا خودمان را در يك بربريتِ جديد مي‌يابيم كه نشانه‌هاي آن پيشاپيش به روشني قابل
تشخيص است.

كافي نيست كه با اپيدمي همچون حادثه‌اي منحوس رفتار كنيم، تا از شرِ پيامدهاي بيماري خلاص شويم و به كاركردِ بي‌دردسر شيوه قديمي براي انجام امور بازگرديم و حداكثر شايد چند تغيير جزئي در آرايشِ نظامِ بهداشت و سلامت داشته باشيم بلكه بايد اين پرسش كليدي را پيش بكشيم: كجاي كار سيستمِ ما مشكل دارد كه علي‌رغم هشدارهاي مدامِ دانشمندان درباره اين مشكلات و فجايع طي اين سال‌ها باز هم براي مواجهه با اين اپيدمي آماده نبوديم؟

فيلسوف اسلونيايي

ترجمه: نويد گرگين

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون