• ۱۴۰۳ شنبه ۲۲ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4629 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۴ ارديبهشت

نگاهي به رمان «گرسنه» نوشته كنوت هامسون

لمحه‌اي از زيست آدم‌هاي له شده

نوا ذاكري

 

گرسنگي با انسان چه مي‌كند؟ با ذهن و با تن و با جان؟ 
كنوت هامسون، نويسنده نروژي و برنده جايزه نوبل سال 1920 در رماني به نام «گرسنه» با خلق شخصيتي بي‌نام، نگاهي روانكاوانه به پديده دردناك گرسنگي داشته است. 
شخصيت بي‌نام داستان، زندگي اسفبار خود را شرح مي‌دهد؛ بخشي از زندگي اسفبار خودش را. تمام روزها و لحظه‌هايي كه گرفتار سرما و گرسنگي است را با او در روزهاي سرد و مرطوب شهر «اسلو» قدم مي‌زنيم. نان نيست، يا اگر هست كم است، خيلي كم و البته در اين ميان اندك شرافت و غروري هم هست كه به مرور لگدمال مي‌شود و روند لگدمال شدنش، خزنده و بي‌صدا در متن جاري است. اوج حقارت شخصيت زماني بيشتر توي چشم مي‌زند كه خودش در اين باره سخن مي‌گويد؛ زماني كه زن صاحبخانه او را با تحقير و توهين از اتاقش بيرون مي‌اندازد، در تك‌جمله‌اي بيان مي‌كند: «از غرور ديگه در من خبري نبود؛ اگه مي‌خواستم وضع خودمو تعميم بدم مي‌گفتم من ذليل‌ترين آدمي هستم كه تا اين تاريخ توي اين دنيا زندگي كرده.»
شخصيت رمان هامسون البته كه دزد نيست، معتاد به الكل يا موادمخدر نيست، او نويسنده است؛ نويسنده‌اي كه زخم‌هاي اقتصادي‌اش هر روز عميق و عميق‌تر مي‌شوند، عفونت مي‌كنند و كارش را مي‌سازند. فشار گرسنگي كه از ابتداي كتاب لحظه به لحظه افزون مي‌شود، او را كمابيش به هذيان‌گويي مي‌كشاند تا جايي كه از گرفتن تصميم درست عاجز مي‌شود و مرز باريك واقعيت و خيال را نمي‌تواند تميز دهد. 
او مدام در فكر نوشتن مقاله يا قطعات ادبي براي روزنامه است تا بتواند از اين طريق پولي به دست بياورد. هر بار از ايده‌اي كه به ذهنش مي‌رسد سرشار از شوق مي‌شود اما بيشتر وقت‌ها يا ايده‌اش به‌طور كلي روي كاغذ نمي‌نشيند يا اگر هم نوشته شود، مقبول سردبير نمي‌افتد. به‌طور كلي كم پيش مي‌آيد كه نوشته‌اي از او منتشر شود و به اين وسيله پولي به جيب بزند. 
زندگاني هر روز سخت و سخت‌تر مي‌شود، او در بخش‌هايي از رمان جا و مكانش را از دست مي‌دهد و مجبور مي‌شود روي زمين سفت و مرطوب كه استخوان هم يخ مي‌زند بخوابد اما 
هر بار براي خودش اميد كوچكي دست و پا مي‌كند. آن چراغ كوچك اميد كه در دوردست، به اندازه كوچك‌ترين ستاره آسمان روشنايي دارد، هرگز خاموش نمي‌شود و تا پايان هم كه عطاي نوشتن مقاله در روزنامه و زيستن در شهر اسلو را به لقايش مي‌بخشد و براي كارگري سوار يك كشتي باري مي‌شود و خود را در باد سرنوشت رها مي‌كند، خاموش نمي‌شود و چه بسا پرنورتر هم مي‌شود. 
«گرسنه» از چيزي جز گرسنگي سخن نمي‌گويد. گرسنگي همه چيز را چون حاكمي قدرتمند تحت لواي خود گرفته است، حتي عشق را؛ مانند دختري كه يك روز به كاراكتر بي‌نام داستان ابراز علاقه كرد اما با شنيدن قصه زندگي‌اش، از او گريزان شد. دختر بيشتر مي‌پسنديد كه او از روي مستي خزعبل بگويد تا از زور گرسنگي و تلاش مي‌كرد چهره تكيده، لباس‌هاي مندرس و موهايي كه دسته‌دسته روي شانه‌هاي مرد مي‌ريخت را به گرسنگي تعبير نكند. 
 كنوت هامسون، «گرسنه» را در سال ۱۸۹۰ نوشت و نشر نيلوفر در سال 1382 اين رمان را به ترجمه غلامعلي سيار كه در سال 1335 منتشر شده بود بازنشر كرد و نشر نگاه به ترجمه احمد گلشيري آن را در سال 
1383 منتشر كرد.
هامسون با انتشار اين رمان روانكاوانه و نيمه خود زندگي‌نامه، در اوج شهرت ادبي قرار گرفت. «توماس مان» او را از نسل «فئودور داستايوسكي» و «نيچه» مي‌دانست. هامسون در ادبيات روانكاوانه همراه با تكنيك‌هاي جريان ناخودآگاه و تك‌گويي دروني كه بعدها در آثار «جيمز جويس»، «مارسل پروست» و «ويرجينيا وولف» ظاهر شدند، پيشگام بود.
 اين اثر كه به نام گرسنگي هم ترجمه شده (احمد گلشيري كتاب را با عنوان«گرسنه» ترجمه كرده است) يكي از آثار مهم ادبي به جهت نگاه روانكاوانه آن به مقوله گرسنگي و شرح حال شخصيت است. بعدها از روي اين اثر دو فيلم سينمايي هم در سال‌هاي ۱۹۹۶ و ۲۰۰۱ ساخته شد. همچنين گفته مي‌شود داستان كوتاه «هنرمند گرسنگي» به قلم كافكا از رمان هامسون تاثير پذيرفته است.
گرسنه، لمحه‌اي از زيست اسفبار آدم‌هاي له شده است؛ شرافت‌هاي پايمال شده و غرورهاي از دست رفته كه هر صبح به جست‌وجوي اميدي از خواب بيدار مي‌شوند و آن را اگر نه در واقعيت كه سرانجام در خيال خود پيدا مي‌كنند و  پيش مي‌روند.


شخصيت بي‌نام داستان، زندگي اسفبار خود را شرح مي‌دهد؛ بخشي از زندگي اسفبار خودش را. تمام روزها و لحظه‌هايي كه گرفتار سرما و گرسنگي است را با او در روزهاي سرد و مرطوب شهر «اسلو» قدم مي‌زنيم. نان نيست، يا اگر هست كم است، خيلي كم و البته در اين ميان اندك شرافت و غروري هم هست كه به مرور لگدمال مي‌شود و روند لگدمال شدنش، خزنده و بي‌صدا در متن جاري است. اوج حقارت شخصيت زماني بيشتر توي چشم مي‌زند كه خودش در اين باره سخن مي‌گويد؛ زماني كه زن صاحبخانه او را با تحقير و توهين از اتاقش بيرون مي‌اندازد، در تك‌جمله‌اي بيان مي‌كند: «از غرور ديگه در من خبري نبود؛ اگه مي‌خواستم وضع خودمو تعميم بدم مي‌گفتم من ذليل‌ترين آدمي هستم كه تا اين تاريخ توي اين دنيا زندگي كرده.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون