نبرد حران
مرتضي ميرحسيني
چاق و پير بود، اما جاهطلبيهايش حد و مرزي نداشت. كراسوس يكي از سه حاكم روم و شريك سزار و پومپه در قدرت محسوب ميشد، اما ارج و اعتباري كه ميان روميها داشت از آن دو نفر ديگر كمتر بود. البته طبيعي بود كه او خودش را كمتر و كوچكتر از آن دو نميديد و حتي ميگويند گاهي در جمع نزديكانش، مردم را براي اينكه «بيش از اندازه» براي سزار هورا ميكشند لعنت ميكرد. شايد اگر از چشم او به حوادث نگاه كنيم، راست ميگفت. او بود كه شورش بزرگ بردگان به رهبري اسپارتاكوس را سركوب كرد و روم را از بحراني خطرناك بيرون كشيد. آنقدر ثروت داشت كه ميتوانست سپاهي چند هزار نفري را به هزينه شخصي بسيج كند و به جنگ ببرد. اما به اين باور رسيده بود كه نه آن پيروزي خونين و نه حتي اين ثروت هنگفت، آينده سياسياش را تضمين نخواهند كرد. به ويژه آنكه سزار و پومپه هر يك جداگانه نقشههايي در سر داشتند و به چيزي بيشتر از حكومت مشترك سهنفره فكر ميكردند. پس كراسوس هم بايد كاري ميكرد و برتري خود را نشان ميداد. براي اثبات اين برتري با سپاهي پرشمار به آسيا آمد و اشكانيان را- كه تازه از جنگي داخلي عبور كرده بودند- به پيكار فراخواند. ميپنداشت جنگي آسان در پيش دارد، پيروزي را سريع و بيدردسر به چنگ ميآورد و پولي را كه در بسيج و تجهيز سپاه هزينه ميكند با غارت شهرها پس ميگيرد. هنگام عبور از درياي اژه، هوا توفاني شد و چند كشي از كشتيهايش شكست و زير آب رفت. بسياري از سرداران و سربازان اين حادثه را نشانهاي شوم از آنچه در پيش است تفسير كردند، اما خود كراسوس به «خرافات» اعتنايي نكرد و از راهي كه در آن قدم گذاشته بود، برنگشت. تابستان 54 قبل از ميلاد با سپاهي چهل و چند هزار نفري وارد سوريه شد و بعد از چند هفته برنامهريزي و يارگيري، نخستين حملات به مرزهاي قلمرو اشكانيان را ـ كه آماده جنگ نبودند ـ شروع كرد. اوايل پاييز از فرات گذشت و چند شهر كوچك آن حوالي را اشغال و غارت كرد و خودش را امپراتور خواند. سپس براي تقويت سپاهش به سوريه برگشت و ادامه كارزار را به بهار سال بعد موكول كرد. اما در ايران چه خبر بود؟ خبر حمله روميها، همه حتي شاه و فرماندهان نظامي را غافلگير كرد، زيرا در آن مقطع جز برخي اختلافات قديمي، تنش تازهاي ميان ايران و روم وجود نداشت و چند وقت اخير هم اتفاق خاصي ميان دو طرف نيفتاده بود. اما بهت و ترديد اشكانيان طولاني نشد. سفيري به سوريه فرستادند و همزمان براي جنگ با دشمن متجاوز آماده شدند. كراسوس به سفير اشكاني گفت جواب شاه شما را در شهر سلوكيه (نزديك رود دجله) ميدهم و سفير اشكاني هم پاسخي داد كه به عنوان نمونهاي از شهامت و زيركي در تاريخ ثبت شد.
او كف دست راست خود را به كراسوس نشان داد و گفت: «اگر اينجا مويي ميبيني، سلوكيه را هم خواهي ديد.» ادامه ماجرا را همه ميدانيم. مذاكرات براي توقف جنگ و كوششهاي اشكانيان براي ختم مخاصمه حاصلي نداشت و انتخابي جز جنگ باقي نماند. سورنا با سپاهي ده هزار نفري به مواجهه با كراسوس رفت و در جنگي حماسي، سپاه روم را در دشت حران (جنوب غربي سوريه) فروشكست. اين جنگ كه اواسط بهار 53 قبل از ميلاد درگرفت اولين زورآزمايي مستقيم ميان ايران و روم بود. مهاجمان بد زمينگير شدند و شكست سختي خوردند. دستكم بيست هزار رومي در گوشه و كنار ميدان نبرد كشته شدند و حدود ده هزار نفر هم به اسارت افتادند. خود كراسوس هم از مهلكه جان به در نبرد. سر بريده او را به نشان پيروزي، براي شاه اشكاني (ارد دوم) بردند. به قول آندره ورستانديك: «اين بود كسي كه ميخواست امپراتوري پارت را نابود كند؟»