اين زندگي ماست
غلامرضا طريقي
بيرون رفتن از خانه هميشه همراه با دغدغه است. ممكن است براي شما اينطور نباشد اما براي من هيچوقت بدون دغدغه نبوده است. من ذاتا آدم حواسپرتي هستم. اين حواسپرتي ناخواسته فراموشكار بودن را هم با خودش ميآورد. مثلا وقتي ميخواهم از خانه بيرون بروم دو سه بار تا پاي آسانسور يا خروجي مجتمع ميروم و برميگردم. چون هميشه يادم ميافتد كه چيزي را جا گذاشتهام.
چيزهايي كه جا ميگذارم معمولا متنوعند. مثلا ممكن است پولهايم را در جيب لباسي كه ديروز پوشيده بودم جا بگذارم. يا مثلا كليد و كارت مترو يا حتي كارتهاي بانكيام را. شايد باور نكنيد اما بارها پيش آمده كه از بيخ كيف دستيام را جا گذاشتهام. يعني بالكل هر چيزي را كه بايد همراهم ميبردم، نبردهام.
از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان كه من تا به حال همهچيز را حداقل يكبار فراموش كردهام حتي مثلا پوشيدن كفش را اما سه چيز را هيچوقت فراموش نكردهام. سه چيز كه هميشه وقتي ميخواهم در را باز كنم و از خانه بيرون بيايم دست ميزنم روي جيبهايم و از بودنشان مطمئن ميشوم. يا بهتر است بگويم ميشدم. چون اولين آنها سيگارم بود كه خوشبختانه بعد از سالها ابتلا به آن حالا مدتهاست كه از شرش گذشتهام و ديگر مربوط به زمان حال نميشود. تا وقتي سيگار ميكشيدم امكان نداشت كه برداشتن بسته سيگار را فراموش كنم.
دومين و سومين وسيلهاي كه هيچوقت فراموششان نكردهام و احتمالا هيچوقت فراموششان نخواهم كرد گوشي موبايل و شارژر است. آخرين كاري كه پيش از خارج شدن از خانه انجام ميدهم هميشه چك كردن اين است كه گوشي موبايل و شارژرم هم در جيبم باشند. وقتي حضور آنها را در جيبم حس ميكنم اعتماد به نفس اين را پيدا ميكنم كه در خانه را باز كنم و بيرون بروم. انگار اين دو شئ لازمه
حركت كردن باشند.
نميدانم دقيقا اين بلا از كي سر من هم آمد اما من هم مثل اغلب آدمهاي همعصرم بدون گوشي و شارژر نميتوانم زندگي كنم. راستش من از موبايل متنفر بودم و هنوز هم هستم. اصلا هميشه ميگويم اگر كارهاي باشم استفاده از موبايل را در كشور ممنوع ميكنم. اما با اين وجود و احوال، حالا به اقتضاي كارهاي روزمره و اموري كه تقريبا اغلب آنها با همين گوشي انجام ميشود ارادهاي از خودم در مقابل آن ندارم. چون كافي است يك ساعت موبايل من يا شما خاموش باشد تا همه امور زندگيمان به هم بريزد. از دلواپسي خانواده گرفته تا به هم ريختن همه كارهايي كه بايد در محل كار انجام بدهيم.
معلوم است كه وقتي گوشي و روشن بودن آن نقشي مهم و حياتي در زندگي من دارد وجود شارژر چقدر ميتواند و بايد مهم باشد. آنقدر كه هر كدام از ما در اتاقمان پريزي براي خودمان فراهم كردهايم و بدون استثنا يكي از سوالهاي معمولمان در طول روز و در محل كار اين است كه: «تو چند درصد شارژ داري؟»
شارژر، چه بخواهيم و چه نه، چه اعتراف بكنيم و چه نه، بند ناف ما شده است. طوري كه حياتمان به آن وابسته است.