مروري بر فيلمتئاترهايي كه تعطيلي سالنهاي نمايش را تحملپذير كردهاند
پديده عصر كرونا
احسان زيورعالم
پس از اعلام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مبني بر تعطيلي سالنهاي تئاتر، همه خيال ميكردند كرونا مهماني است مخصوص ايام پيشانوروز، روزهايي كه همه درگير ودار خريد عيد بودند و كسي خيال نميكرد تمام آن لذتهاي نوروزي يكباره رنگ درد به خود ميگيرد. نمايشهاي كمدي به شكم خود صابون زده بودند كه از شادخواهي مردم منتفع شوند و در قبال استقبال عموم، دو ساعت هيجان و سرگرمي دراماتيك به بيننده عرضه كنند؛ اما داستان به شكل ديگري روايت شد. كرونا براي ماندن آمده بود و سالنهاي تئاتر كماكان در تعطيلي بهاري آلوده به كرونا به سر ميبرند؛ اما تئاتر هنر زنده است و ميتواند در اشكال مختلفي ظهور كند. نمونه ساده و معمولش فيلمتئاتر است. همراه با گروههاي مهم تئاتري در دنيا كه از پلتفرمهاي Youtube و Vimeo براي انتشار آثارشان بهره ميبرند، در ايران نيز اين مهم به VOD سپرده شد. حالا اينترنت ميزبان فيلمتئاترهاي مختلفي است كه قصد معرفي چند نمونه از آنها را دارم.
«دروغ» ميگوييم پس در امانيم
نمايشنامههاي زلر همواره در دوران اكنون ميگذرند و تمايل به نقل حكايتهاي اخلاقي دارند. همان داستانهايي كه روزگاري اهالي ابزورد عليهاش شوريدند و در سينما موجنوييها آن را زير پا گذاشتند؛ اما واقعيت آن است كه عموم جامعه در نهايت خواهان قصهاند و خوشساخت بودن يك درام، اهالي جامعه را به وجد ميآورد. نمايش «دروغ» هم درامي است خوشساخت درباره حيلهها و نيرنگهاي ساده زناشويي كه منجر به فجايع اخلاقي ميشود. همانهايي كه به اسم مصلحت به كار ميبريم و در چاه ويل ندانمكاري سقوطمان ميدهد. «دروغ» يكي از همان داستانهايي اخلاقي و البته كمي شيرين طبقه متوسط خطاكار است. طبقه متوسط خود را در يك موقعيت گناهآلود - در حد و حدود همان متقلبكاران كوچك - مييابد و اكنون بايد خود را از مخمصه نجات دهد. «دروغ» به كارگرداني آرين رضايي با بازي افشين هاشمي در مركز ماجرا، يك كمدي پرهيجان است؛ البته با ايراداتش. هاشمي در نمايش بدونشك درخشان است. يك بازيگر برونگرا كه آرام و قرار ندارد و گاهي اوقات قدوقوارهاش ما را فريب ميدهد كه چطور ميتواند چنين پركنش ظاهر شود.
«كرونوس» موتور بيحركت زمان
گروه تئاتر سهگانه به سرپرستي علي صفري سه نمايش از آثار پيشين خود با عنوان «آشويتس زنان»، «فرماليته» و «كرونوس» را در بستر اينترنت قرار دادهاند. نمايش «كرونوس» خردادماه سال گذشته با بازي ميلاد آريافر، كوروش شاهونه، ابراهيم ناييج، عليرضا گلدهي، اميرعلي گودرزي، حسين منفرد و رها حاجيزينل روي صحنه رفت. «كرونوس» علي صفري تلاش ميكند يك اثر اصطلاحا علمي – تخيلي درباره آخرالزمان باشد. قرار است روايتي باشد هولناك از چند شخصيت در فضاي science-fiction شده. چند مرد با نسبت خوني پدر و فرزندي در اتاقي اسير شده كه بر اثر موج، مدام دستخوش تغيير ميشود. موجي كه مشخص نيست ناشي از چيست. موج شرايطي را فراهم كرده است كه تاريخ در هم بريزد. به عبارتي شخصيتهاي «كرونوس» كه اسامي عبري دارند، در يك فضاي لامكاني/لازماني اسير شدهاند. آنان بايد براي تأمين نيازهاي خود از اتاق محصور خارج شوند و چيزي شكار كنند. اين شكار ميتواند يك انسان باشد. نتيجه كار آن است كه كلونيهاي خوني كوچك براي بقاي خويش مدام يكديگر را به قتل برسانند. اين قتلعام را ما نميبينيم و صرفا در حضور يك خواهر و برادر مييابيم كه اولي كشته ميشود و دومي همه را به سمت مرگ سوق ميدهد؛ اما در اين بازي شكست ميخورد و زمان تكرار ميشود. «كرونوس» يك بازي است براي آغاز. براي رسيدن به اشكال علمي- تخيلي در تئاتر. در نمايش نكات مثبتي چون جسارت در پرداختن به موضوع وجود دارد.
«شرقي غمگين»: تئاتر تينايجري
«شرقي غمگين» به تين ايجر مخدري را ميدهد كه نسل كنوني براي فرو رفتن در انفعال خويش بدان نياز دارد. «شرقي غمگين» داستان شخصيت علي است كه دو سال پس از ازدست دادن معشوق خود در خانه رفيقش سكني گزيده و از آنجا بيرون نرفته است. تمام زندگياش ساختن پادكستهاي غمگين است با موضوع كشتن و خيانت و از دست دادن، دعوت به انفعال و ياد گذشتههاي مردد ميان نكبتبارگي يا خوشبختبودگي. در اين ميان رفيقش ماريجوانا پرورش ميدهد يا در كار توليد مسكرات است. علي نيز مصرف كننده مخدرات و مسكرات اوست. حرفهاي علي و رفيقش براي سجاد افشاريان و همنسلانش دلنشين است. حرفها و جملات شبيه دفتر يادداشتهاي جوانان دهه هفتاد است كه در صفحات نخستش با خودكار تصويري از دختري جوان با موهاي افشان و چشمان درشت ترسيم شده بود يا جملاتي كه در دوره سربازي روي لباسهاي دو ماه نشسته دوره آموزشي نگاشته ميشد. با نگاهي به فضاي مجازي ميتوان دريافت كه اشعار شاعراني چون كارو اين روزها باب شده است. جملاتي در باب تنهايي بشر و انفعال با رويكردهاي روانگردان مبدل به نگرش ادبي نسل جوان امروز شده است. ميان گفتارها و عبارات شبه ادبي نمايش نيز روايتي از شيوه زندگي تينايجرها ارايه ميشود؛ البته منظور از تينايجر، تينايجرهاي تهراني و شيرازي و اصفهاني است. جايي كه تينايجرهايش به دنبال استقلال در زندگي و البته وابستگي مالي به خانواده هستند. دهه هفتاديهايي كه درس خواندن ديگر برايشان ارزشي ندارد و لذت از زندگي و حيات استحساني اهميت بيشتري پيدا ميكند. از همين روست كه به نوعي سرگرمي نوجوانپسند روي ميآورند.
«كلنل»؛ قجرهاي تمامناشدني
خيرالله تقيانيپور مانند بعضي از كارهاي گذشتهاش، در «كلنل» به تاريخ سرك كشيده و اين بار به داستان مشروطيت و استبداد صغير پرداخته است. شاه قاجار در خفاست و شمايلها هستند كه تاريخ را ميسازند. وزير و عمال شاهي به شكل موذيانه قصد از بين بردن مشروطهخواهي را دارند و در اين مسير رحمي از خود نشان نميدهند. در برابر اين گروه آنتاگونيست شيطاني، يك زوج عاشق پروتاگونيست قرار دارد كه شدت سفيدي آنان به قدري است كه ميتوان برايشان گريست. اين دو قرباني ظلم و تعدي موجود در جامعه قجريزده شدهاند. اگر مشروطه عامل وصلت آنان بوده، حال مشروطه ريسمان جدايي بر گردن هر يك از آنان انداخته است. تقيانيپور در «كلنل» به سراغ ترفندهاي مرسوم در نمايشهاي ايراني با اندكي رنگ و لعاب انتقادي مفرح رفته است. در «كلنل» شايد براي آنان كه سنگلج و آثارش رادوست دارند يا طرفدار نمايشهاي تاريخي هستند، اثر قانعكننده به حساب آيد، نمايشي با حضور بازيگراني چون حسين پاكدل، شهرام حقيقتدوست، مونا فرجاد و سيروس همتي به مدت دو ساعت كندوكاوي عاشقانه از عصر مشروطيتخواهي ارايه ميدهد.
خيام؛ «اي دوست حقيقت شنو از من سخني»
پيش به سوي انتزاع. اين توصيفي است براي «اپراي خيام» بهروز غريبپور، اپرايي كه با «ليلي و مجنون» و «مكبث» و «عاشورا» آغاز شد، سه اثر كاملا دراماتيك و داستانگو با روايتي خطي كه ميتوانست مخاطب را براي دو ساعت وارد جهان عروسكهاي قصهگو كند. سه اپرا كه سه داستان تكراري و هميشگي را، اين بار در قالب آوازها و دستگاههاي موسيقي، با مجموعهاي از عروسكها ميتوان به تماشا نشست كه ميتواند تخيل شما را به حقيقت بدل كنند. حساب «خيام» اما از تمام كارهاي غريبپور جداست. اينجا خبري از يك داستان سرراست نيست. يك فضاي تاريخي آفريده ميشود كه در آن صاحب كتاب «سياستنامه» را براي روشنگرياش ترور ميكنند و قاتلش اعلام امامت ميكند به شرط كنار نهادن مهمترين شعائر ديني. در اين ميان خيام به مثابه ناظري بر جهان خويش روايتي انتزاعي از اين برهه تاريخي ارايه ميدهد، با اين تفاوت كه او اساسا راوي نيست. او متكثر است. او ميتواند در وجود ديگران حلول كند. ميتواند خودش را در چند حالت ببيند. اين خيام با آنچه از خيام تصور داريم، متفاوت است و اين تفاوت ناشي از نگاه مولف است.
جوجه تيغي؛ يك تئاتريِ سرخپوست
كارگرداني «جوجه تيغي» براي بهرام افشاري به تجربهاي دلچسب بدل شد. نمايشي كه شخصيت طي آن دست به خودتخريبي ميزد و كار تا حدي رويكرد خودافشاگرانه دارد. نمايشنامه به شيوه مونولوگ نوشته شده و اجرا چيزي شبيه استندآپ كمدي است؛ با اين حال اثر قرار نيست در قيدوبندهاي فرمي باقي بماند. كمي آزاد است. جايي بوي تئاتر شورايي هم ميگيرد؛ ولي در حد يك جرقه. پسرك شهرستاني كه كودكي سختي پشت سر گذاشته است، آرزوي ستاره شدن دارد. تلاشهايش براي ستاره سينما شدن از قوه خيالش آغاز ميشود و تا حضورش در قامت سياهيلشكرها ادامه پيدا ميكند. بهرام افشاري مخاطب را به ياد سرخپوستهاي الكيخوش فيلم «سرخپوستها» مياندازد. غلامحسين لطفي در آن فيلم تحسينشده جهاني را به نمايش ميگذارد كه آرزوي ستاره شدن، تبديل به تراژدي ميشود. افشاري برخلاف لطفي، هجو را رويه كار خود قرار ميدهد و همين امر به پاشنه آشيل كليت كار بدل ميشود.