نگاهي به «پسران تاريخ» به بهانه نمايش اينترنتي
قدرت و تاريخ، جدال بيپايان
احسان صارمي
دهه 70 ميلادي را بايد دهه عجيبي در حوزه درامنويسي بريتانيا دانست. روزگاري كه تام استوپارد نمايشنامه «روزنكرانتز و گيلدرسترن مردهاند» را نگاشت و ناگهان مورد توجه منتقدان قرار گرفت، فصل جديدي در درامنويسي شكل گرفت. درامي كه تنها وابسته به ديالوگ و داستان و شخصيت نبود. درام تازه وابسته به ارجاعات و متوني بود كه نمايشنامهنويس به فراخور طرح و پيرنگ از آنها بهره ميبرد. «پسران تاريخ» اثري متأخر از اينگونه درامنويسي بريتانيايي است. آلن بنت، نمايشنامهنويس كهنهكاري است كه با تكيه بر دانش تاريخي و اشرافش بر ادبيات اروپا «پسران تاريخ» را نگاشته است. نمايش داستان تقابل دو معلم دبيرستان است. هكتور با تكيه بر ادبيات و متون شاعرانه جوانان را به حفظ معلومات در درون خويش دعوت ميكند و در آن سو اروين، مشوق بهرهگيري از برهان خلف براي زير سوال بردن واقعيتهاي تاريخي است تا با آن شانس پيروزي در مصاحبه آكسفورد دانشآموزان افزايش يابد. نمايش بنت آرامآرام به جدال ميان دو ديدگاه بدل ميشود، شايد جدالي ميان رويكرد سوبژكتيو در برابر رويكرد ابژكتيو. جدال بر سر دو ديدگاه آموزشي كه يكي كاركردگرا و ديگري بر پايه احساسات فردي است. يك بلبشو در تك فضاي نمايش رخ ميدهد. همه در هم ميلولند و مبارزه ميكنند، بدون آنكه تضارب روي صحنه رخ دهد. اشكان خيلنژاد پيشتر در زمان اجراي نمايش «بالاخره اين زندگي مال كيه» در باب شيوه اجرايي خود گفته بود تمايل دارد به نقاشي مشهور نسبيت موريس آشر، مجموعهاي از پلكانهاي در هم بدون هيچ نقطه قطع، برآمده از رياضيات و هندسه نزديك شود. خيلنژاد در «پسران تاريخ» هم چنين ديدگاه بازيگوشانهاي در بازيگري را دنبال ميكند. شيوه اجرايي او، مشتقي از رياضيات در كنار تاريخ و ادبيات ميشود كه چنين دبيرستان انتزاعي آنامورفيكي را پديد ميآورد. خيلنژاد از بدن به مثابه الماني در تعريف شخصيتها بهره ميبرد. همه آنان واجد شرايط فيزيكي خود هستند و قرار است ما هر يك از آنان را با نشانگاني بشناسيم كه به ما عرضه ميدارند، تپقها و لنگ زدنهايشان يا زبانبازيها و بالا و پريدنها همه پديدههاي شخصي ميشوند كه نبايد برايشان دليلي بيابيد، چيزي است براي حظ بصري. حتي ميتوان سيطرهشان بر صحنه را نيز لحاظ كرد. شايد بازيگران به واسطه محتواي متن سهمي از حجم صحنه ميگيرند. همانند آدمكهاي نقاشي آشر كه حجمهاي خيالي هستند در راستاي اثبات محتوا. مدير عامل قدرت است. او آزادانه حركت ميكند. اريب و عمود و موازي با ما، مانعي بر سر راهش نيست. در مقابل اروين يا هكتور عمود بر ما حركت ميكنند و دانشآموزان، آنان همواره روبهروي ما ميايستند و گوش ميدهند. آنجا كه معلم ميخواهد قدمي پيش ميگذارند. تعدادشان بيشتر است و اسارتشان در فضا نيز بيشتر. همهچيز از يك تلنگر آغاز ميشود. اينكه متون مورد بحث در ابتداي مطلب خواهان چيزي فراتر از ساختارهاي كلاسيك يا حتي ابزوردبازي پينتري بودند. آنان جهان را بيرون از اين متون ميجستند. استوپارد شكسپير را از منظر امروزي، با شكست زبان و فرم خوانش ميكرد. آنان قدرت را نقد ميكردند، حتي اگر پاي درامنويس قدرقدرتي چون شكسپير يا چخوف در ميان باشد. متن بنت نيز نقد قدرت است. بماند كه با گذشت زمان آنان نيز واحد قدرت شدند. مولفان شاخص ادبيات دراماتيك بريتانيا شدند. خيلنژاد اين مهم را درك كرده است. او قدرت را به چالش ميكشد. به مولفگرايي در فرم اجرايي و ميزانسن اصرار ميكند و البته شايد مدارج قدرت را طي ميكند تا شايد روزي يك پساپستمدرن او را نقد كند. اينكه او ميخواهد توليد معنا كند و آن همه شعر و غزلواره را به تصوير تبديل كند. ميخواهد آن حجم از بازيهاي زباني و ارجاعات درونمتني را به نوعي براي مخاطب بشكافد و بگويد بنت اين همه ميداند و ميخواهد به شما بگويد؛ ولي مهم نيست ما چقدر ميفهميم. مهم نيست معنايي برون بكشيم و با آن دچار درگيري ذهني شويم. مهم آن چيزي است كه روي صحنه رخ ميدهد. خيلنژاد ما را دعوت ميكند فقط ببينيم؛ ولي او هم درگير نقد دروناجرايي اش ميشود. اينكه او هم مدير است و نمايشنامه بنت را مال خودش ميكند. آن تصوير انگليسي را زدايش ميكند و ايرانياش ميكند. به هر حال نمايش بنت در نقد سيستم آموزشي بريتانيا بوده نه ايران؛ اما خيلنژاد در نقد سياست روز عمل ميكند. پس اينجا گير ميافتد كه او هم مدير است و ميتواند نقد نمايشش به خودش هم بازگردد.