شاعري تنها به كوچه سرو
قاسم آهنينجان
خواندن برخي كتابها در پنجاه سال پيش، هزينهاي بسيار داشت و بابت خواندن اينگونه كتابها صابون ساواك به تن ميخورد، بازداشت و كتك فراوان خوردم بابت خواندن چند كتاب، يكي از اين كتابها جنگ شكر در كوبا بود كه ژان پل سارتر كتاب را نوشته بوده در باب فيدل كاسترو، و انقلاب كوبا و ديگري كتابي بود با نام شعر مقاومت فلسطين و در آن كتاب شعري با عنوان چريكهاي عرب بود از محمدعلي سپانلو كه در كنار محمود درويش و ديگر شاعران فلسطيني در كتاب چاپ شده بود. اين اولين آشنايي من با نام محمدعلي سپانلو بود. روزي ديگر در همان سالها فيلم ممنوع آرامش در حضور ديگران را در سينماي آزاد ديدم. فيلمي كه سه شاعر در آن بازي داشتند، محمدعلي سپانلو و همسرش پرتو نوريعلاء و منوچهر آتشي، بعدها كتاب درخشان «بازآفريني واقعيت» كه هنوز هم معتقدم از بهترين تحليلها و انتخاب داستانها از نويسندگان برتر بود؛ نيز از بهترين مراجع داستاننويسي است. زماني كه ترجمههاي درخشان خواندم از او كه گيوم آپولينر و سن ژون پرس شاعران مهم فرانسه را ترجمه به فارسي كرد و البته انبوهي از متن و مقاله از او به ياد ماند. به خانه او راه داشتم، خانهاي بزرگ، انتهاي بنبست سرو، مقابل موزه هنرهاي معاصر، مردي تنها محصور در انبوهي از كتاب. سپانلو دغدغه شاعران جوانتر را داشت و همين دغدغه باعث شد به همراه مسعود كيميايي مجله طرفه را چاپ كنند با حضور بيژن الهي، احمدرضا احمدي، بهرام اردبيلي و چهرههايي ديگر. در تمام عمر هزينه زندگياش را از هنر تامين كرد و هرگز شاغل به معناي رسمي نبود. در فيلمهايي مثل ستارخان از علي حاتمي بازي كرد، در فيلمهاي نه چندان معتبري هم بازي كرد، روزي علت را پرسيدم گفت من هيچ منبع درآمدي جز حق تاليف و تدوين و ترجمه آثارم ندارم و معمولا اين درآمد كفاف زندگيام را نميدهد و همين باعث ميشود كه پيشنهاد بازيگري را بپذيرم، البته براي بازي در فيلم ناصر تقوايي هيچ دستمزدي دريافت نكرد همانگونه كه منوچهر آتشي و پرتو نوريعلاء. سالها پيش از همسرش جدا شده بود، همسرش و تنها فرزندش شهرزاد به خارج رفته بودند و هرگز بازنگشتند. در هر حرفه از نويسندگي و سينما كه وارد شد به صداقت بود و هرگز در پي فرصتطلبي نبود. چيزي كه اخيرا باب شده و ... محمدعلي سپانلو بسيار زحمت كشيد و آثار ماندگار براي اهل ادبيات برجاي گذاشت. كافي است به كتاب پرحجم هزارويك شعر كه حاصل كاري طاقتفرساست نگاه كنيم، كتابي در حدود دو هزار صفحه، تحقيق و تدوين كه همه بر اساس انتخاب از نسخهها و مراجع بيشمار تهيه شده كه همه روي كاغذ و فيشبرداري و يادداشت صورت گرفته يا كتاب چهار شاعر آزادي، كتابي پرحجم درباره عارف قزويني، ميرزاده عشقي و... بهزعم بنده سپانلو در تمام عرصهها كه انتخاب كرد، موفق بود و اين هرگز به اين معنا نيست كه شعرش به اندازه شاملو، اخوانثالث، سهراب سپهري و فروغ مخاطب داشت. اما او را ميتوان در كنار محمد حقوقي و بيژن جلالي و مفتون اميني و نامهايي اينچنين نشاند. نامهاي نه به اندازه فروغ و شاملو معروف اما نامهايي معتبر در شعر معاصر. ترجمههاي او دقيق و منظم بود. كافي است به منظومه آناباز اثر سن ژون پرس بنگريم تا متوجه كيفيت كار او در ترجمه شويم. كتاب نام تمام مردگان يحيي است را بهترين مجموعه شعر او ميدانم. بازآفريني واقعيت را بهترين كار تحقيقي در ادبيات داستاني ميدانم. هزارويك شعر قطعا كاملترين آنتولوژي شعر معاصر است و با انصافي بيبديل به همه گونههاي شعر معاصر نگاه كرده. سپانلو شاعري مهربان بود و حامي نيز.
خاطرهاي از او دارم. به من گفت شبي به اصرار خانم فيروزه ميزاني براي صرف شام ميهمان ايشان بوديم. بسيار حرف از شعر ناب و موج ناب و... بود و من گفتم ستاره شعر جنوب قاسم آهنينجان است و همين حرف سپانلو از خانه فيروزه ميزاني بيرون آمد و تا فرانسه رفت و چه هتاكيها كه توسط تعدادي از موج نابيها نصيب من و محمدعلي سپانلو نشد.
هميشه اين سوال را از خود دارم كه چگونه به خود اجازه ميدهند شاعر را به يك ناهار يا شام دعوت كنند و چند عكس با او بگيرند و بعد احساس مالكيت به شاعر داشته باشند؟ چه فكر سخيفي است اين نوع نگاه به شاعر.
تنهايي سپانلو بزرگتر و بزرگتر ميشد. بيمار شد، سرطان روز به روز نحيفتر، لاغرتر و تكيدهاش كرد و در تنهايي و درد و درد... و عاقبت شاعري مهم با آثاري بسيار و تاثيرگذار در انتهاي بنبست سرو مرد. دامنه كار سپانلو را ميتوانم با شاملو نگاه كنم و بسنجم، شاملو هم سناريو فيلم فارسي نوشت در سينما هم بازي نه چندان مهمي كرد. مترجم بود، محقق بود، مدير چند مجله بود. آري هر دو در حرفه خود شباهتهايي داشتند اما شاملو بزرگتر بود و سپانلو البته كه كوچك نبود، در حد خودش بود و در همين حد هم يك سروگردن از بسياري همنسلانش برتر بود. من ديگر به خانه بنبست سرو نرفتم. اما ميبينم كه حياط خانه پوشيده از انبوه برگ است و كلاه شاعر به ميخ آويخته غرق غبار. از شاعر پرشور ديگر نشاني نمييابم به خانه بنبست سرو.