نگاهي به طلا، واپسين ساخته پرويز شهبازي
بنايي بر خرابهها
كامل حسيني
در روايت طلا بار كج به كجا ميرسد؟ به منزلش؟ منزلش در كجاست و چگونه منزلي است؟ به نظر ميرسد در اين فيلم، سخن عاميانهاي «بار كج به منزل نميرسد» به گونهاي واسازي شده به تصوير كشيده ميشود. در اين فيلم، تمام بحرانهاي برخاسته از علت و معلولهاي پيرنگ متناسب با واقعيتي سياه كه فيلم طلا در بستر آن ساخته شده است، مركبي شدهاند براي حمل بارهاي كجي كه پايان فيلم نقاب را از نماي واپسين منزلگاهشان برميدارد. در واقع فيلم طلا از طريق پيرنگي ساده و بدون گرهافكني چندان پيچيدهاي واقعيت جهان سياهي كه تاريكياش را بر ابعاد زندگي مختلف انسانها گسترانيده، بازگو شده است؛ از مساله طلاق و ساير ناسازگاريهاي خانوادگي تا افزايش مداوم بيكاري، معضلهاي ارز قاچاق، شغلهاي عجيب و غريب، مهاجرت و سپس سرنوشت كودكاني كه در سرزمين پدريشان اميد چنداني براي سلامتيشان وجود ندارد. چنين است كشمكشهاي درون هر دو پيرنگ اصلي و فرعي چنان با عنصر كلي وحدت در عين پراكندگي كنشها به هم تنيدهاند كه ظاهرا تماشاگران از نخستين سكانس فيلم تا پيشروي قسمتي از ميانه فيلم براي تشديد انواع كشمكشهاي همچنان در انتظار هستند. درست در اين ميان، تعليقهاي نه چندان شديد از لابهلاي چندين كنش يا برخي ديالوگ و نقشآفرينيهاي كاراكترها بهطور مبهمي سر برميآورند و از حوادثي خبر ميدهند كه به مرور زمان روشنتر، جديتر و چه بسا تهديدآميزتر ميشوند. سرانجام در ميانه فيلم يكي از اين بحرانها كه عامل آن، نتيجه سهلانگاري ناگهاني يا هم رخدادي پيشبيني نشده است، نوعي وارونگي هميشه آشنا براي تماشاگر اتفاق ميافتد (سكانسي كه در آن منصور براي حل مشكل مالياش توسط دريا دگرگون و براي سرقت خام ميشود). از قضا از همين نقطه غافلگيركننده و كنشهاي پر خطر كاراكتري مانند منصور است كه جديترين بحران روايت شكل ميگيرند اگر چه فيلم به دلايل تكنيكي براي تعليقهاي قدرتمند بعدياش فرصتي فراهم نياورده است تا حقيقت مرگ تراژدي پدر دريا رو شود؛ اينكه پنهانيترين قرباني ديگر اين بار كج يعني همچنان دريا براي تماشاگر آشكار شود؛ آنجايي كه دريا با يك ديالوگ در حال و هواي نوآر به دوستش ميگويد: منصور رفت و من تنها ماندم! پايان خط داستان را به منزلگاه رستوران منتهي كرده كه بر خرابههاي زندگي ديگران بنا شده است. تضاد سكانسهايي را به ياد بياوريم كه در آن، زندگي پدر و پدربزرگ دريا، زندگي و تنها شدن دريا از طريق سكانس لحظه تلخ نفسهاي زخمي منصور همگي برشي (كات) هنرمندانه ميخورند به رستواني آراسته و بهطور غير اين شايد يعني انتهاي خط داستان و فرجام نفرتانگيز بار كج؛ بنايي بر خرابهها! ولي در واپسين سكانس، دريا نگاه مبهمش را به چي دوخته است؟ به همان بار كجي كه خود دريا با فريبكاري و سادگياش بر دوش منصور گذاشته بود؟ يا به منزلي در بيرون مرزها دوخته شده كه قرار است بنايش بر خرابههاي زندگي دريا و ديگران بنا شود؟ يا به وضعيت اسفباري اقتصادي كه ناصر و منصور را برانگيخته است تا بناي سلامتي طلا را بر ويرانههاي زندگي ديگران بنا كنند؟