شيري كه همه چيز را نابود كرد
محسن آزموده
فصل پنجم از كتاب همچنان خواندني و جذاب تاريخ فلسفه ويل دورانت با ترجمه خوب و روان استاد روانشاد عباس زريابخويي به ولتر اختصاص دارد، متفكري كه به قول ويكتور هوگو، نويسنده مشهور فرانسوي، نامش «مشخص و مبين تمام قرن هيجدهم است». امروزه احتمالا كمتر اهل فلسفهاي است كه در دانشگاه رساله و پاياننامهاي راجع به ايدهها و انديشههاي ولتر بنويسد، دانشجويان و اساتيد معمولا يا سراغ متفكران كلاسيكي چون افلاطون، ارسطو، كانت، هگل، هايدگر و ويتگنشتاين ميروند يا به موضوعات جديدي مثل هوش مصنوعي و علوم شناختي بحث زبان و انديشه و معرفتشناسي و... ميپردازند. گويي كمتر كسي اين «فيلوزوف» فرانسوي را به عنوان فيلسوف قابل اعتنا با انديشههاي مستقل ميشناسد. اگر هم كسي بخواهد به يكي از دغدغههاي ولتر توجه كند معمولا به حال و هواي زمانه او يعني عصر روشنگري ميپردازد و انديشهها و آثار او را مثلا ذيل اصحاب دايرهالمعارف بررسي ميكند. ويل دورانت ميگويد يك علت شايد اين است كه اين تصور ميرود دستكم در جامعه غربي بسياري از مسائلي كه مردم زمانه ولتر با آنها دست به گريبان بوده ديگر در زمانه ما حل شده است، زهي خيال باطل و تصور خام.
ولتر در زمانهاي زندگي ميكرد كه جهان مستعد يك تحول اساسي بود و چنانكه نيچه(به نقل از ويل دورانت) گفته است:«لازم بود، شيرهاي خنداني قدم به ميدان نهند بنابراين ولتر آمد و با خنده همه چيز را نابود كرد». در روزگار ما نيز اوضاع و احوال چنان است كه نياز به تغييري بنيادي احساسي ميشود.
كرونا و بحران بيماري فراگير آن تنها يكي از نشانههاي ضرورت اين تغيير است؛ فقر، نابرابري، بيعدالتي، دستاندازي خانمانسوز بشر به طبيعت و بحرانهاي پي در پي زيست محيطي، ظهور دولتهاي پوپوليست و عوام فريب در سراسر جهان، بياعتمادي مردم به سياستمداران و... اين مصائب گواه آن است كه مديريت كلان بشري و سرمايهداري پر طمطراق و پر مدعا نتوانسته، سعادت و رفاه را براي بيشترين انسانها فراهم كند.
ولتر در روزگار خود يك روشنفكر تمام عيار بود، سخت كار ميكرد و ميگفت «اشتغال نداشتن به كار با زنده نبودن يكي است... آنكه ميخواهد زندگي را در اين جهان بر خود هموار كند بايد تا آنجا كه ميتواند كار كند... اگر نميخواهيد خودكشي كنيد هميشه خود را به كاري سرگرم كنيد»، بسيار كتاب ميخواند و بسيار مينوشت. با اين همه «او فقط جوان ساكت و اهل مطالعه نبود؛ تا نيمه شب در خانه ديگران به سر ميبرد. شبها در بيرون با عياشان شهر به سر ميبرد و از دستورها و قوانين سرپيچي ميكرد». اهل نقادي و فعاليت اجتماعي بود و هزينه انتقادهاي خود را با زنداني شدن و محروميت از حقوق اجتماعي داد.
اديب بود و نمايشنامههايش «گوي سبقت از همه نمايشها ربود». در آثارش با تعصب و جزم و جمود مقابله ميكرد و جامعه و دولت را به يكسان آماج نقدهاي تند و تيز و گزنده خود ميكرد. با روشنفكران و فلاسفه و دانشمندان زمانه خود گفتوگو و مكاتبه ميكرد و نسبت به ايدهها و انديشههاي نو نه فقط حساس بود كه آنها را در هوا ميربود و در آثارش به كار ميبست. خلاصه آنكه فرزند راستين زمانه خود بود و در عين حال نه تنها به همه مفروضات آن تن نميداد بلكه از نقادي راديكالش ابايي نداشت.
ما نيز در روزگار خود به چنين جانهاي آزاده و شجاعي نيازمند هستيم، روشنفكراني كه اسير مريد و مراد بازي نشوند، دچار تعصب و صلبانديشي نباشند و تا دم آخر بخوانند و بنويسند، از اينكه سخني خلاف روح زمان بگويند، نترسند و در عين حال بكوشند، انديشههاي خود را هم به شكلي مستدل و هم با بيان و زباني روان و شيوا عرضه كنند.
دچار خود بزرگبيني و خودشيفتگي نشوند و واقعبين باشند. ولتر درباره خودش گفته بود:«ترس من از اين است كه نتوانم خدمتي انجام دهم». در حالي كه ويل دورانت به درستي نوشته است كه «او سهم خود را انجام داده بود. گواهان نيكمردي و جوانمردي او بياندازه زياد بودند».
وقتي در سال 1791 مجمع ملي انقلاب فرانسه، لويي شانزدهم را مجبور كرد كه جسد ولتر را به پانتئون بياورند در بالاي تابوت او اين كلمات نقش بسته بود:«او ذهن بشر را تكان داد و براي ما آزادي تهيه ديد». در حالي كه بر سنگ قبر او فقط 3 كلمه نوشته شده است:«اينجا ولتر خوابيده است».