رعنا
پريا درباني
امشب چيزي ديدم كه بعد از مدتها من را به نوشتن وا داشت. چند شب بود كه قصد يادداشتي در مورد برنامه پارك كرده بودم. به مضمونش فكر كرده بودم. به خودم هشدار داده بودم كه نكند اسم پارك را در متن بياوري، نكند به عدهاي گرا بدهي و عيش كساني را منغص و احوالشان را مكدر كني. با همه اين حرفها تنبلي كردم و ننوشتم. تا اينكه امشب ماجرايي رخ داد كه مجاب به نوشتنم كرد.
چند وقتي بود كه گروهي همراه با خانوادهشان به سرپرستي آقاي مشايخي، انساني درست و محترم، شبها ساعت 9 به پارك پايداري (ميدان قبا) ميآمدند. روي سكو ميرفتند. ورزش ميكردند و مردم هم دورتا دورشان از ايشان تبعيت ميكردند. يك دستگاه پخش صوت هم داشتند كه هنگام گرمكردن، آهنگهاي مجاز با ريتم آهسته و وقتِ حركات ايروبيك، آهنگهاي فولكلور كردي و گيلكي پخش ميكرد. در همين مدت كوتاه خبر اين برنامه به گوش خيليها رسيده بود. اكثرا افراد محل بودند. بعضي هم با يك بطري آب از راه دور ميآمدند. پير و جوان، زن و مرد دور هم ورزش ميكردند. ديشب يك خانواده افغانستاني همراه با دو فرزندشان آمده بودند. بچهها با موهاي لخت سياه، صورت گرد و چشمهاي كشيده زيبا تمرينات را انجام ميدادند و از ته دل در آغوش والدينشان ميخنديدند. تا اينجا توصيف مشاهداتم بود. پدر و مادر خودم هر دو بازنشسته آموزش و پرورشند. از وقتي كرونا آمده، نه جايي رفتهاند و نه كسي به ديدنشان آمده. حتي تمام آزمايشات و نوبتهاي دكترشان به تعويق افتاده بلكه از خطر دور بمانند. كسل و بيحوصله شدهبودند. اما اين چند شب برايشان حكم معجزه داشت. مادر لباسش را از پيش آماده ميكرد. بابا موهاي سپيدش را مرتب ميكرد، ادكلن ميزد و وقت را طوري با قدمهاي آهستهشان تنظيم ميكردند كه سر ساعت در پارك باشند. دست و پاي خسته از قرنطينه را به حد توان نرمش دهند. در هواي آزاد، ميان درختان چنار، از ديدن آدمهاي همسن و همسنخ خودشان شاد شوند. اما امشب چه شد كه من شروع به نوشتن كردم؟ همان ابتداي برنامه بود. آقاي مشايخي آن بالا داشت مچ دست را گرم ميكرد و همزمان توصيه به رعايت فاصله دو- سه متري ميكرد، كه چند مامور بزرگوار از راه رسيدند و او را از ميان 30نفر آدم مشتاق بيرون كشيدند و بردند. مقابل ديدگان مبهوت همسر و پسر كوچكش. المامور معذور. اما تنبلي من زورش بيشتر از اين حرفهاست كه بخواهم با ديدن چنين ماجرايي ترغيب به نوشتن شوم. من نميدانم حق با كيست؟ نميدانم تعريف و ملزومات ورزش گروهي در قانون چيست؟ شايد داشتن مجوز براي هر گونه فعاليتي در جامعه ضروري باشد. اصلا شايد صلاح در همين سختگيريها و بگير و ببندها باشد. آن تصوير اصلي كه دستم را گرفت و پاي لپتاپ نشاند و انگشتانم را روي كيبورد غلتاند، اين است كه امشب مادرم بيحوصله روي كاناپه لم داده و اينستاگرام را بالا و پايين ميكند. تلويزيون با سروصداي زياد رب گوجه تبليغ ميكند، پدرم مقابلش نشسته و با گردن كج، چرت ميزند. اين در حالي است كه هر شب اين موقع هر دو سرحال و شاد، تازه از پارك برگشته بودند. بابا دستهايش را ميشست. مادر توي آشپزخانه مشغول فراهم كردن بساط شام ميشد و زير لب ميخواند:
رعنا تي تومان گِله كشه، رعنا
تي غصه آخر مره كوشه، رعنا