آخرين بوميان جهان
ناصر فكوهي
جنگلهاي آمازون در امريكاي جنوبي به وسعت پنج و نيم ميليون كيلومتر مربع (سه برابر كل خاك ايران) به صورت گستردهاي «ششهاي كره زمين» ناميده ميشوند، زيرا بخش بزرگي از تعادل هواي مورد نياز همه موجودات را (در كنار اقيانوسها با تاثير بسيار بيشتري از اين لحاظ) تامين ميكنند. نزديك به 400 ميليارد اصله درخت با شانزده هزار گونه متفاوت در آمازون و بيش از 390 قبيله بومي با جمعيتي نزديك به يك ميليون تنها در برزيل (كه 63 درصد مساحت اين جنگل در آن و مابقي در هشت كشور ديگر قرار دارد) آخرين بازماندگان جمعيتهاي بومي قارهاي را تشكيل ميدهند. قارهاي كه وقتي در سال 1492 نخستين اروپاييان قدم به آن گذاشتند، يكي از زيباترين، غنيترين و آرامترين نقاط جهان بود: بهشتي زميني كه در طول بيش از پانصد سال به آتش حرص و ولع وحشياني حقيقي و غارتگر كه از قاره قديمي به آنجا وارد ميشدند و نام خود را «فاتحان» (Conquistadors) گذاشته بودند، به خاك و خون كشيده شد و اين در حالي است كه امروز «خايير بولسونارو» موسوم به «ترامپ» برزيل، مصيبتي عظيم همچون همتاي امريكايياش براي اين كشور به بار آورده است. بوميان اين جنگلها جزو آخرين انسانهايي هستند كه هنوز بلاي تمدن و توحش سرمايهداري غربي گرفتار جانشان نشده، در خطرناكترين موقعيت قرار دارند به صورتي كه كميتهاي بينالمللي متشكل از شخصيتهاي مهمي همچون سالگادوكرونا سباستيائو، عكاس معروف برزيلي تاسيس شده تا از اين مردمان معصوم و فقرزده در برابر ويروس كرونا دفاع كنند. مردماني كه هيچ چيز جز آن نميخواهند كه به حال خود رهايشان كنند تا در جمعيتي كه كمتر از نيم درصد جمعيت اين كشور است، در سرزمين نياكاني خود زندگي كنند و در اين شرايط آنها شكنندهترين بخش جمعيت برزيل هستند، دولت كمترين كمكها را به ايشان ميكند. بنا بر آخرين آمار، تا امروز يعني اوايل ماه ژوئن 2020، رقم مبتلاشدگان برزيل به حدود ششصد هزار و رقم كشتهشدگان به بيش از سي هزار نفر رسيده و با هزاران مورد جديد در روز افزايش مييابد. زماني كه كرونا - كه مهمترين و خطرناكترين نقطه يورش آن دستگاه تنفسي انسانهاست - به ششهاي كره زمين حمله ميبرد، شايد بتوان در اين امر نوعي نشانه و نمادي ديد كه كل فرآيند اين بيماري از زمان ظهورش در ابتداي سال مسيحي كنوني را در زاويهاي جديد برايمان روشن كند. اما سرنوشت بيماري در جهان هر چه باشد، از هم اكنون ميتوان نسبت به برخي نكات با اطمينان سخن گفت و يكي از مهمترين آنها اينكه بيشترين قربانيان آن، ضعيفترين انسانها نه تنها از لحاظ بيولوژيك (افراد مسن و داراي بيماريهاي پيشين) بلكه فرودستترين گروههاي اجتماعي، فقيرترين و كمرفاهترين مردمان خواهند بود. اين واقعيتي است كه از هماكنون در امريكا مشاهده ميشود؛ به گونهاي كه سياهپوستان حدود 14 درصد جمعيت امريكا را تشكيل ميدهند، در اغلب نقاط اصلي اين اپيدمي، بين 60 تا 70 درصد از مرگ و ميرهاي ناشي از آن را ثبت كردهاند. اما وقتي به جمعيتهاي بومي ميرسيم، بايد بدانيم كه آنها حتي از فرودستان شهري نيز در برابر چنين اپيدميهايي ضعيفتر و شكنندهتر هستند؛ به گونهاي كه اين ويروس و بدون شك ويروسها و بيماريهاي بعدي كه از راه خواهند رسيد، سرانجام در چشماندازي كه متاسفانه نميتوان آن را بسيار دور پنداشت، آنها را از ميان خواهند برد؛ چند ميليون انسان، هزاران زبان و فرهنگ و انديشه و بينش، ميليونها مهارت و هنر و خلاقيت كه بزرگترين و گاه باستانيترين ميراث فرهنگي كل بشريت به شمار ميآيند. همه اينها دير يا زود زير يورش بيرحمانه تمدن از بين خواهند رفت تا به جايشان مراكز تجاري و تفريحي براي سفيدپوستاني ساخته شود كه گمان ميكردند بهشت آغازين اين سرزمين را به بهشتي بزرگتر تبديل خواهند كرد، اما در واقع از آن، يك جهنم حقيقي ساختند. در اين ميان، مصيبت واقعي و اندوه بزرگ در آن است كه اين نخستين بار نيست كه حرص و طمع ِسفيدپوستان غارتگر، اين بلا را بر سر بوميان ميآورند. ما هنوز آماري دقيق از ميزان كشتارهايي كه اروپاييان بين قرن شانزده تا نوزده عامل مستقيم آنها در امريكاي شمالي، مركزي و جنوبي بودند، نداريم. برخي از جمعيتي 20 تا 30 ميليون نفره تنها در امريكاي شمالي و مركزي سخن ميگويند كه بيش از 80 درصد از آنها در يكي، دو قرن از ميان رفتند. دليل اين كشتار و نسلكشي كاملا عامدانه البته آن بود كه زمينهاي اين بوميان از آنها گرفته شود، جنگلهاي سرزمين بهشتي با خاك يكسان شوند و به جاي آنها شهرهايي سر بلند كنند كه سفيدپوستان در آن خوش بگذرانند. نتيجه اين كشتارها نيز آن بود كه كمي بيشتر از 150 سال پس از ورود اروپاييان به قاره اروپا، يعني از اوايل قرن هجده تا نيمه قرن نوزده، تجارت بردگان سياهپوست به امريكا رونقي جهاني يافت و ميليونها برده سياه پس از سفري مرگبار كه تقريبا بين 50 تا 70 در صد آنها در راه ميمردند، در بازارهاي برده به فروش رسيده و سپس در بيرحمانهترين وضعيت در مزارع پنبه و نيشكر و در معادن به كار كشيده ميشدند، زيرا جمعيتهاي بومي سرخپوست در امريكاي شمالي تقريبا از ميان رفته بودند و زير فشار قتل عامها و به خصوص بيمارهايي كه بدن آنها در برابرش سيستم ايمني نداشتند، هلاك شده بودند. براي تصور آنچه امروز يا در ماههاي آينده، شايد بر سر آخرين بوميان جهان بيايد، بد نيست بخشي از مقاله كلود لوي استروس، انسانشناسي بزرگ فرانسوي در سال 1961 (نزديك شصت سال پيش) درباره بيمارهايي كه سفيدپوستان همراه خود آورده و بوميان را به مرگي قطعي محكوم ميكردند و در مجله يونسكو نوشت، بخوانيم: « ... در ايالت سائو پائلو برزيل، قبيله كانينگانگ كه در 1912 جمعيتي هزار و دويست نفره داشت در 1916 به دويست نفر رسيد و امروز (1961) به 80 نفر كاهش يافته... از موندروكوها كه در 1875 بيست هزار نفر جمعيت داشتند، در 1950 تنها 1200 نفر باقي مانده بود و نامبيكواراها كه در سال 1900، ده هزار جمعيت داشتند در 1940، هزار نفر... » ارقام در همه جا به همين شكل و همين اندازه يا بيشتر، هراسناك هستند: نه تنها بوميان با بيماريهايي چون سل، سيفليس، تراخم، سرخك، جذام، آبله و... هزاران هزار ميمردند، بلكه به دليل تغيير اجباري سبك زندگي و تغذيهشان نيز قربانيان بيشتري ميدادند و اين تنها بخشي از بلاهايي بود كه يورشگران سفيد بر سر جهان آوردند و هنوز در 2020، شاهد تظاهرات مردمي گسترده عليه آنها و شكنجه و كشتار سياهان در امريكا هستيم. با وصف اين، نبايد هرگز به منطقي نژادپرستانه گرفتار شويم: نه بوميان سرخپوست و سياهپوست امريكايي اصالتي غير قابل نقد در خون يا در سبك زندگي خود داشته و دارند و نه ساكنان سفيدپوست اين قاره يا هيچ جاي جهان. اما تا زماني كه حقايق بهطور كامل به زبان نيايند و شناخته نشوند و دلايل اساسي آن كه در اين مورد حرص و آز سرمايهداري تجاري به مثابه يك شيوه سازمانيافتگي اجتماعي بوده است، تحليل نشوند، اميدي به بهبود وضعيت براي نسلهاي آتي وجود نخواهد داشت.
استاد انسانشناسي دانشگاه تهران