اداي احترامي به استاد شفيعي كدكني به بهانه انتشار كتاب شعر «طفلي به نام شادي»
از كوچهباغهاي نِشابور تا عرصههاي اكنون
محمدباقر كلاهياهري
زيبا و نغز و رام چنان خزِّ ادكني
طبعي لطيف دارد سالار كدكني
اين بنده به شادماني انتشار كتاب شعر جديد استاد شفيعي شمعي و چراغي در دل خود روشن ميكنم و اگرچه روشنتر از خاموشي چراغي نيست اما اگر خاموشي به معناي سكوت باشد آن را در هنگامه اين خوشحالي بر خود روا نميدارم و به آن اعتنا نميكنم.
اجازه ميخواهم كه اين شادماني را بهانهاي كنم براي ابراز چند جمله در حواشي اين مطلب وگرنه از براي شرح احوال خود از بابت انتشار اين اثر ارزشمند «يك دهان خواهم به پهناي فلك» و اين خواسته با مجال و بضاعت اندك ميسور نيست.
ساليان سال پيش از اين، عرصه ادب در اقليم خراسان و شهر مشهد مزين به وجود استادي تمام و به كمال مرتبت استادي بود. يعني وجود عديمالمثال جناب اديب نيشابوري كه پس از ايشان استاد مبرزي به نام اديب ثاني هم بر آن مسند نشست. فيض حضور جناب اديب اول خصوصا منجر به ظهور بركاتي شد كه دامنه آن از طريق استاداني همچون ملكالشعراي بهار و بديعالزمان فروزانفر و بعدا استاد شفيعي كدكني به ارتقاء دانشكده ادبيات دانشگاه تهران و نورافشاني در آن پهنه منجر شد و دايره ادبيات خراسان پهنه عريض مدارج دانشگاهي را درنوشت، چراكه شاگردان اين اساتيد بعدا سكان تعليم و تعلم در محيط ادب را به دست آورده و دستاورد خود را تعميم و سرايت دادند و شأنيت اديب و بعدا شاگردان او از توجه نقادان مبرا نيست و اين سخن را پيمودن البته مجالي ديگر ميطلبد؛ اما بگوييم كه فيالمثل قوامالسلطنه والي خراسان كه قبضه اقتدارش بعدا پاي پهلواني چون كلنل محمدتقيخان را به ورطهاي آنچنان دلخراش و نادلبخواه كشيد، باري طالب معاشرت و دستكم ملاقات با جناب اديب بود و اين خواسته از مجاري مرسوم برايش ميسر نشد تا آنكه به تمهيدي و برخلاف اطلاع و ميل جناب اديب آن دو را مثلا تصادفي در يكي از مسيرهاي باغ ملي مشهد (ملك موقوفي مرحوم حاج حسين آقا ملك) با هم روبهرو كردند و آن كار كرده شد. قرق باغ ملي قبلا انجام يافته و حضرت اشرف قبلش آنجا مترصد ايستاده بود.
جزيياتش را در منابع پيدا كنيد. خيلي خواندني است و كجاست اين جزييات تا بدانيم ادبيات همين گرد و خاك جهان مجازي نيست.
و شعر جناب جلالالممالك ايرج ميرزا تا به نقد اديب صيقل نخورد، چنانكه بعد شد. اين را بارها گفتهاند ببينيد ديدگاه اديب درباره رسوخ دانش ادبي در لايههاي عميق روح جويندگان چه جوري بوده. شخصي از ميان شاگردان به محضر استاد عرض ميكند. چه فايده از آنچه ميآموزم. چون بعدش آن را از ياد ميبرم و چيزي در يادم نميماند و چون چنين است چرا بايد اين مطالب را ياد بگيرم. عمرم را صرف آموختن آن كنم. جناب اديب ميفرمايد (نقل به مضمون): وقتي همه اين چيزها را ياد گرفتي و بعد همه را فراموش كردي بعدا ميتواني قدم در پله اول بگذاري. وقتي دانش منشوري شاگردان اديب را نگاه ميكنيم (اصطلاح استاد شفيعي درباره دانشمندي و علامگي استاد فروزانفر) بعدا ميفهميم كه فهم اديب دركي جدول ضربي و كليشهاي نبوده. در پاي آن عمر و فراست مصرف شده است.
دانشمند گرامي جناب عباس اقبال در جايي انشاي شهابالدين نورالدين محمد زيدري نسوي - در تصحيحي و توضيح استاد دانشمند دكتر اميرحسين يزدگردي) ميفرمايد: «در موقعي كه كتابخانه طهران، نسخنه نفثه المصدور را به طبع رسانيد نگارنده اين سطور نظريه تجانس مطالب آن با موضوع تحقيقات چندين مساله استاد علامه و فاضل حضرت آقاي ميرزا محمدخان قزويني مدظله را در باب تاريخ مغول و سلطنت سلطان جلالالدين دو نسخه از آن را حضور استاد فرستادم و خواهش كردم مندرجات آن را با كتاب سيره جلالالدين تاليف محمد نسوي تطبيق نمايند و نتيجه ملاحظات خود را در باب هويت مولف و اهميت نسخه و غيره، لطفا در جواب سوال اين مخلص خود مرقوم دارند. حضرت استاد پنجاه و پنج روز از اوقات گرانبهاي خويش را مصروف مطالعه آن نسخه و تشخيص هويت مولف كرده و مقاله نفيس حاضر را ... فراهم ساختهاند...»
حالا به قول ارباب سينما ميخواهم كات كنم به مطلب حضرت استاد شفيعي در نشريه چيستا (بهمن ماه 1362 -شماره 5- فصل هفتم) ذيل عنوان «چند شاعر از خراسان امروز» پس از نقل مطالب و اشاراتي ميفرمايند:
«من هميشه آرزو نداشتم كه صاحب همتاني پيدا شوند و در چندين كتاب (شايد دوازده مجلد و بيشتر) شعر نيم قرن اخير ايران را براساس شناختي كه از شاعران هر ولايت دارند، عادلانه و بيحب و بغض معرفي كنند. هر ناحيه و اقليم و ولايتي را در يك مجلد. اگر چنين مجموعهاي به دست صاحب همتاني آگاه و بيغرض فراهم آيد، آنگاه موجودي شعر ايران در قرن حاضر، دراختيار همگان خواهد بود و آنگاه ميتوان تاريخ شعر ايران معاصر را به درستي نوشت...»
اين را بگذاريم كنار انبارگردانيهاي عجولانهاي كه دار و ندار و بود و نبود يك دوران را به قول معروف با سه سوت معلوم ميكنند و رقم ميزنند. عزيزي ميگفت كه اينجنابان حتي دستهبندي نميكنند، ميآيند بستهبندي ميكنند. اين اصطلاح سه سوت را سابقا به عنوان سرعت عمل در سربازي به ما ميگفتند. آدم بايد فلان تكليف را چنان به درستي ياد گرفته بود كه ميتوانست آن را اصطلاحا با سه سوت (كه سرگروهبان ميزد) كاملا و فوري انجام دهد... خياطهايي بودند كه وقتي به خوشقولي خود مينازيدند و سرعت در انجام سفارش مشتري را متذكر ميشدند. قول ميدادند كه فورا سفارش را انجام دهند با «سه سوت.» اخيرا پشت شيشه بعضي از اين استادان كه سفارش تعميرات لباس هم انجام ميدهند ديدم نوشته است «يك سوت» و بعضي يادداشتها بيش از يك سوت هم دقت و وقت نميخواهد.
حالا برويم سراغ تحقيقات عمرفرساي اساتيدي كه داشتيم و از بقيهالسيف آنان حضرت استاد نازنين جناب شفيعي كدكني كه شعر پرنياني ايشان همچون منشوري تمام اجزاي شعر و فرهنگ را تجميع كرده و با اعجاز و هنرمندي در نقطهاي نوراني به گردهم درآورده است و ذهن و زبان اين عزيز، ذهن و زبان شعر ماضي و زبان حاضر است. او كه طنين كلامش از كوچه باغهاي نيشابور تا عرصههاي اكنون و هميشه را در نورديده است. دمش گرم و حضورش سبز باد.