يكي از مجموعههايي كه ماه رمضان امسال هرشب از تلويزيون پخش ميشد و به نسبت ديگر سريالهاي شبكهها حسابي گل كرد و مخاطبان استقبال خوبي از آن كردند سريال كمدي تاريخي «زيرخاكي» به كارگرداني جليل سامان بود. جليل سامان بعد از اينكه ثابت كرد علاقه خاصي به روايت داستانهاي عاشقانه بر بستر تاريخ معاصر دارد («ارمغان تاريكي»، «پروانه» و «نفس») آگاهانه در مسير قصه گويي تغيير رويكرد به وجود آورد و سريال جديدش را در فضاي كمدي روايت كرد. با اين كارگردان درباره محتواي سريالش گفتوگو كرديم كه از نظر ميگذرانيد.
نگاه به ديگر ساختههاي شما اين نكته رابه ذهن ميرساند كه انگار تعلق خاطر خاصي به دهه پنجاه يا شصت داريد؛ خصوصا مقاطع شكلگيري انقلاب و اتفاقات و حوادث آن دوران. اساسا آيا آن دوران را درك كرديد؟
خير. سوم دبستان بودم كه در كشور انقلاب شد به همين دليل خاطره زيادي از آن دوران ندارم. بهتر است بگويم حافظه بلندمدت خوبي هم ندارم اما به تاريخ علاقهمندم و مطالعات تاريخي مختصري هم دارم. مطالعاتم صرفامربوط به دهه پنجاه نيست. مقاطع مختلف تاريخ مربوط به يونان باستان، رم باستان و... را در برميگيرد. معتقدم تاريخ معلم خوبي براي انسان است. از بازيگران تا نويسندگان، تحليلگران، سياستمداران، حتي آموزگاران و يا هر شغل ديگري اگر ميخواهند زندگي درستي در پيش بگيرند بايد تاريخ بخوانند و تاريخ بدانند. خيلي از وقايع در طول تاريخ با اندكي تغييرات در شرايط جغرافيايي و زماني مختلف مدام تكرار ميشود. بنابراين پسنديده است براي تحليل ودرك شرايط موجود و پرهيز از تكرار اشتباهات گذشتگان تاريخ خواند. ميتوانيم فيلم تاريخي خوب ببينيم. رمان يا خاطره و سفرنامه خوب تاريخي بخوانيم. ميخواهم بگويم مرور وقايع تاريخ جزو علايق من است.
واقعيت اين است كه تاريخ تكرار ميشود براي اينكه خصلتهايي كه در انسان وجود دارد بين همه نسلها يكسان است؛ از حسادت و قدرتطلبي و وسوسه و غرور و خودخواهي و مقامپرستي... همه اين ويژگيها در همه ما وجود دارد. همين باعث تكرار تاريخ ميشود. اما اگر به نفس و ذهنيات خود مسلط شويم رفتار متفاوتتري بروز ميدهيم. همين خصلتهاست كه اساس درام را در قصه شكل ميدهد و مبناي كارمان در فيلمسازي قرار ميگيرد. علاقه من اين است كه درباره خصلت آدمها قصه بگويم. نه اينكه بخواهم روي تاريخ متمركز شوم.
پس تعمدي بوده كه سريالهاي اخيرتان در بستر تاريخي روايت ميشود؟
خير اصلا. كاملا اتفاقي بوده است. اينطور بگويم كه ضرورت قصه ايجاب ميكرده كه در بستر تاريخ رخ دهد. اين نكته را در نظر بگيريد كه دهه شصت دههاي پرتلاطم براي مردم كشور ما است. در آن مقطع و شرايط سخت رفتار آدمها در بوته آزمايش قرار گرفت؛ عقيده دارم حوادثي نظير جنگ و انقلاب و درگيريهاي بين سازمانها و فعاليت مبارزهجويانه آنها باعث ميشود خلقيات انسانها محك زده شود و آن من اصلي خودشان را بروز ميدهند اما اين بروز و ظهور در شرايط عادي زندگي به گونه دراماتيكي رخ نميدهد. ضمن اينكه اين نكته را هم در نظر بگيريم كه روايت اتفاقات قبل انقلاب كمتر درگير سانسور و خودسانسوري ميشود.
به چه معني؟
محتواي مربوط به آن برهه تاريخي را تلويزيون كمتر حذف ميكند. دستمان باز است و راحتتر ميتوانيم گذشته را نقد كنيم.
نكته بسيار مهمي كه دراينجا وجود دارد اين است كه بايد فيلمساز چيزي از تاريخ بگويد كه به درد امروزمان بخورد و به مخاطب هشدار بدهد كه اگر شما مراقب اعمال خود نباشيد ومثل اين مردم رفتار كنيد گرفتار مشكلات آنها ميشويد.
اين هشدار شامل خيلي چيزها ميشود و تاثيرگذاري آن روي بخشهاي مختلف جامعه از سياستمدارها بگير تا حتي گروههاي سياسي ميتواند زياد باشد .البته باز هم ميگويم بدون شعار دادن و با پرهيز از پرگويي. داستان بيشتر روي ناخودآگاه مخاطب تاثيرميگذارد. البته بايد مراقب مظنونين هميشگي بود! عدهاي هستند كه مدام دنبال اين هستند كه برچسبي به شما بزنند به عنوان نفوذي! آنها شايد بخواهند دامنه اعتماد سازمان به شما را سلب كنند. مثلا در سهگانه قبلي من هست و نيستم را صرف مبارزه با منافقين كردم ولي با كمال ناباوري يكي از مديران بزرگوار به تهيهكننده «نفس» گفته بود برو قسط آخرت را از قرارگاه اشرف بگير! شوخيش هم بده!
چرا؟
چون روزبه ناهيد را نكشت! اين نگاه صرفا سياسي به موضوع كار ما راسخت ميكند.
كار به جايي رسيد كه در صورتجلسه زيرخاكي كه منجر به رد شدن كامل فيلمنامه زيرخاكي بود نوشتند نفس تماما در دفاع از تودهايها و منافقين است! خب من با اين آدمها و اين مظنونين هميشگي چه كنم؟ ميگويند سامان هميشه از دنده چپ بلند ميشود! خيلي بايد احمق باشم كه طرفدار چپ و راست باشم! عملا چند تا سكانس توي زيرخاكي بود كه به واسطه آن اگر مخاطب كمشعور هم باشد، ميزان تنفر من از چپها و روشنفكرنماها را ميفهمد.
زيرخاكي در فضاي متفاوتي (كمدي) روايت ميشود. آيا اين انتخاب ناخودگاه بود؟
(ميخندد) نه؛ اين خودخواسته و يك انتخاب بود. اساسا ميخواستم تغيير ژانر بدهم واين انتخاب سخت را پذيرفتم ولي قطعا با نگراني.
ايده داستان سريال «زيرخاكي» از جانب سازمان به شما پيشنهاد شد؟
خير. تهيهكننده به سازمان پيشنهاد داد ولي جواب آنها اين بود كه جليل سامان تا به حال يك لطيفه هم تعريف نكرده، چگونه ميتواند سريال كمدي بسازد؟ يكي از رفقا گفت: خبرشم خندهداره! البته بگويم ترسي ازاين بابت نداشتم و با اعتماد به نفس كامل كار كردم چون مطمئن بودم از پس قضيه برميآيم. اما در مقام مقايسه نميدانستم تا چه حد كار با موفقيت و جلب نظر مخاطب همراه ميشود.اينكه طنازي من را ديگران نفهمند گمانم به خاطر جديت من است يا شايد ميميك چهرهام (ميخندد). چند نمايشنامه هم در ژانر كمدي نوشتهام، چيزي كه برايم اهميت داشت اين بود كه حس كردم ديگر مخاطب حال و حوصله شنيدن تاريخ و انقلاب را در فضاي جدي ندارد و اينكه ديگر همه مرا با سازمان منافقين و درامها و تراژديهاي سنگين ميشناختند و كسي باور نميكرد بتوانم روي اين طرح كار كنم. اين چالش براي خودم هم جذاب بود.
مجموعه زيرخاكي براي اولين بار با ساواك يا گروهكهاي قبل از انقلاب شوخي ميكند. آيا براي شوخي با آن فضا مشكل و محدوديتي نداشتيد؟
اساسا فيلمنامه اوليهاي كه نوشته بودم در شوراي رياست سازمان رد شد و گفتند اين فيلم نامه نبايد ساخته شود. خيلي هم سفت و سخت مخالف بودند. دوستان ميترسيدند اين هماني شود. كلا از مقايسه قبل و بعد انقلاب به جز در حيطه آمار واهمه دارند. ولي در نهايت ما همان فيلمنامه را با كمك و پشتيباني آقاي روشنروان و آقاي كرمي مدير وقت سيمافيلم به نتيجه رسانديم.
اگر حمايتهاي آقاي كرمي نبود ما نميتوانستيم تا مرحله ساخت برسيم. فصل اول را مجوز گرفتيم و ساختيم. قصه فصل دوم از آنجايي كه در زمان حال ميگذشت و ما با سياستمدارهاي فعلي شوخي كرديم كاملا رد شد. چه بگويم؟ وقتي ما با گذشتگان نميتوانيم شوخي كنيم و به ما گفته ميشود شكنجه دوران طاغوت را مسخره ميكنيد، چگونه ميتوانيم با نماينده مجلس فعلي مزاح كنيم؟ البته بايد از حمايت آقاي رمضان نژاد مدير فعلي سيما فيلم و ملك محمدي مدير گروه سيما فيلم هم تشكر كنم خصوصا در مقطع پخش.
همانطور كه اشاره كرديد ساخت مجموعههايي با محوريت انقلاب و جنگ با قضاوتهاي مختلفي از جانب مخاطبان همراه است و به نوعي ايدئولوژي سازنده اثر را در آن موثر ميدانند با توجه به اينكه كارهاي اخير شما روي همين موضوع قرار گرفته نگراني از اين قضاوت نداريد؟
به هر حال وقتي شروع به ساخت فيلمي ميكنم مورد قضاوت قرار ميگيرم. هر كس براي خودش اعتقادي دارد اما همواره مراقبم كه ارتباطم با مخاطب به واسطه انتقال پيام قطع نشود. چون قرار نيست افرادي را كه مخالف ايدئولوژهاي من هستند از كارم برانم و آنها مجموعه مرا نبينند. روح اعتقادات من در تمام كار حلول كرده اما طوري كه مخاطب گريزان از ايدئولوژي كار را پس نزند و در ناخودآگاه، تاثير بپذيرد. البته اين رويه را بعضي از مديران سازمان و طيفي از مخاطبين نميپسندند...شايد فكر ميكنند ايدئولوژي و اعتقادات من كمرنگ شده! اما براي اينكه خيالشان راحت شود بايد بگويم خير، من سعي ميكنم محتوا را در كپسول شيرين قصه پنهان كنم.
شايد از اين نظر درمجموعه «ارمغان تاريكي» از اين جهت موفقتر بوديد. چون آن مجموعه از بعد فلسفي هم حرفهاي زيادي در دل خود داشت. قبول داريد؟
بله با شما موافقم. آنجا داستان كاملا عاشقانه بود اما روايت قصه بر بستر سياسي شكل ميگرفت و نگاه ايدئولوژيك خودم را در پايان به شكل تكاندهندهاي لحاظ كردم.
خيليها «ارمغان تاريكي» را دوست دارند و از سريالهاي محبوبشان است.
به نظرم آن مجموعه در زمان خودش مورد توجه قرار نگرفت ولي بعد از گذشت چند سال به واسطه تكرار از شبكههاي مختلف مخاطبان خود را پيدا كرد.
ولي « زير خاكي» با استقبال مخاطبان بيشتري همراه بود.
خودم هم شگفت زده شدم از ميزان توجه مردم. بازخوردهاي خيلي خوبي گرفتم. تصميم گرفته بودم مجموعهاي بسازم تا مخاطب عام و خاص با كار ارتباط برقرار كنند. خداروشكر كه انجام شد.
شايد مهمترين انتقادي كه ميشود به سريال وارد كرد انتخاب پژمان جمشيدي باشد. از اين جهت كه به گفته بسياري از منتقدان، انتخابهاي زياد و پي در پي او باعث شده كاركترهايي را كه بازي ميكند همه شبيه به هم باشند. از طرفي در اكثر تبليغات تلويزيوني حضور دارد. در سطح شهر هم گاهي روي بيلبوردهاي تبليغاتي تصويرش ديده ميشود. پرسش من اين است كه آيا تلويزيون اين بازيگر را به شما پيشنهاد داد يا خود شما راغب به همكاري با او بوديد؟
وقتي پژمان را انتخاب كردم خيلي از همكاران و بازيگران دلخور شدند كه چرا او؟ من در جوابشان گفتم در پژمان چيزي ميبينم و براي نقش او چيزي نوشتم كه شما نميبينيد. در واقع ميدانم پژمان از پس اين نقش بر ميآيد. اين مطلب هم مهم است كه اگر پژمان همه جا هست يعني مخاطب دوستش دارد.
البته او را از قالب هميشگياش خارج كرديد.
بله تا آنجا كه ضرورت داشت و پژمان حوصله داشت. البته بگويم بازيگرهاي خوب زيادي داريم اما بازيگران كمدي و شيريني كه ممنوع الفعاليت نباشند و يا خودشان كار با تلويزيون را ممنوع نكرده باشند زياد نداريم. فريبرز كاراكتري داشت كه ميخواستم حتي ترس و وحشتش هم باعث خنداندن مخاطب شود. پژمان جمشيدي اين ويژگي را داشت. من از همان اول فيلمنامه را براي پژمان و ژاله صامتي نوشتم.
وقتي به صحنههاي سريال نگاه ميكردم بهنظرم آمد دست بازيگران براي بداهه باز بود. موافقيد؟
بله. همينطور است. به عنوان كارگردان بازيگران را هدايت ميكردم ولي بخشي از هدايت من به طراحي ميزانسن و ايجاد موقعيت كمدي مربوط ميشد. بعد از دورخواني منتظر ميماندم تا آنها در اولين برداشت دريافتشان را در موقعيت اجرا كنند. من گاهي اندكي اصلاح ميكردم و گاهي كلا ميزانسن را عوض ميكردم تا به اصطلاح احساس كنم سكانس در آمده است.
معمولا آنها در برداشت دوم و سوم بهترين بازيشان را اجرا ميكردند. خانم صامتي و جمشيدي هر دو از بازيگران خوب بداهه پرداز هستند و در هر برداشتي يك جور بازي ميكردند. اين يعني خلاقيت. همين خودش از مزيتهاي همكاري با آنها به شمار ميرفت. از آنجايي كه بازيگر كمدي بايد از طراوت و شادابي دروني برخوردار باشد سعي ميكردم شرايط را برايشان فراهم كنم. براي همين با دو دوربين فيلمبرداري كرديم و از اشكالات جزئي اجرا گذشتيم چون برداشت چهارم كلا از رمق افتاده و بي حال ميشد.
نكتهاي كه توجهام را به خود جلب كرد اين بود كه شما در سريال «زير خاكي» از يك داستان عاشقانه بهره نبرديد.
دقيقا همينطور است و من در اين مجموعه تابوي خودم را شكستم و كار عاشقانه نساختم و همين كار را براي من سخت ميكرد. البته عشق در اين مجموعه جريان دارد اما از نوعي ديگر.
با توجه به اينكه كار تاريخي بود براي نوشتن فيلمنامه به منابع خاصي هم رجوع داشتيد؟
براي نوشتن فيلمنامه اين قصه به نمايشنامهاي كه پيشتر نوشته بودم رجوع كردم و از فضاي كمدي آن بهره بردم. كتاب خاصي مطالعه نكردم. بيشتر داستان زاييده تخيل من بود. البته با بهره بردن از فكتهاي تاريخي. مثلا يك بخشي در فيلمنامه بود كه به آگهي خواستگاري مربوط ميشد. اين را از نشريات قديم پيدا كرديم.
بد نيست در اينجا درباره كيفيت سريالهاي كمدي تلويزيون صحبت كنيم. اينكه در اكثر آنها ابتذال رسوخ كرده و حرفي براي گفتن ندارند. در سينما هم وضعيت به مراتب بدتر است و اكثر فيلمهاي كمدي به واسطه شوخيهاي جنسي توجه مخاطب را به خود جلب ميكنند اما در سريال زير خاكي فضاي كمدي فرق داشت. شوخي با ساواك و گروهكهاي قبل از انقلاب را در تلويزيون كمتر ديده بوديم.
اگر به بزرگترين فيلمهاي كمدي دنيا نگاه كنيم خواهيم ديد به جز چارلي چاپلين، لورل و هاردي يا كمديهاي كلاسيك باستر كيتون و دسته فيلمهايي از اين قبيل، اغلب فيلمها و سريالهاي كمدي به شوخي جنسي متكي هستند و اين ابزار در كمديها متداول است!
ما در سريال زيرخاكي اگر ميخواستيم هم نميتوانستيم چنين شوخي كنيم ولي اساسا خودم هم با استفاده از شوخيهاي جنسي در كارهايم بهشدت مخالفم چون اولا معتقدم كارم بايد در شرايط سالمي به مخاطب ارايه شود طوري كه بتواند با خانواده آن را ببيند. نظر من اين است كه بايد كمدي را جدي بسازيم، حتي كمدي را هم بايد جدي بازي كرد. در يك سريال يا فيلم كمدي هر چه صحنهها جديتر، دكوپاژ جديتر، موسيقي جديتر، صداگذاري جديتر باشد كار خندهدارتر ميشود!
ولي تمايز مجموعه «زيرخاكي» با ديگر سريالهاي كمدي در اين بود كه شخصيتها در موقعيت كمدي قرار ميگرفتند و كاراكترها به دام ابتذال اسير نميشدند.
دقيقا كمدي موقعيت است و شخصيتها در موقعيت خاص قرار ميگيرند و همين خود باعث موقعيت خنده و خنداندن مخاطب ميشود. تعجب نكنيد اگر بگويم هر سه روز من يك قسمت اين مجموعه را مينوشتم. يك دور كامل نوشتم و بعدها و در طول فيلمبرداري 10دور بازنويسي كردم.
البته در جاهايي هم بازيگران به ورطه تكرار ميافتادند.
من آن ديالوگها را براي پژمان يك بار نوشتم اما او صدبار آن را تكرار ميكرد (ميخندد) بعضيها را هم خودش ابداع كرد.
با توجه به اينكه پيشتر يك فيلم براي سينما ساختيد تمايل نداريد دوباره به اين مديوم بازگرديد و درسينما فيلم بسازيد؟
بله، «وقت بودن» را براي سينما ساختم كه اتفاقا جوايز زيادي هم گرفت اما برايم آنچيزي كه جذاب است اين است كه قصههايم با طيف وسيعي از مخاطب ارتباط برقرار كنند. در سينما اگر فيلمي پرفروش شود در نهايت با چهار ميليون مخاطب ارتباط برقرار ميكند اما در تلويزيون وضعيت اينگونه نيست. سريالي كه از تلويزيون پخش ميشود پنجاه ميليون نفر مخاطب آن سريال هستند و اين در زمان پخش مجموعه، بسيار شيرين و لذت بخش است.
آن حسي كه از ارتباط مخاطب در تلويزيون به دست ميآوري اصلا قابل مقايسه با سينما نيست. البته بعضي از قصهها ظرفيت كار در تلويزيون ندارند. اگرشرايطش پيش بيايد در سينما هم تجربه ميكنم.
از فصل دوم سريال چه خبر؟ چه زماني قرار است شاهد پخش فصل دوم اين مجموعه باشيم؟
اجازه دهيد درباره فصل دوم فعلا صحبت نكنيم. گزينههاي متفاوتي درباره چگونگي ادامه داستان وجود دارد. اگر تلويزيون تحملش را اندكي بيشتر كند با تمام وجودمان كار خواهيم كرد.
وقتي با اهالي سينما گفتوگو ميكنيم نقدهاي جدي به عملكرد تلويزيون دارند و يك نوع بيرغبتي و بيانگيزگي براي همكاري با تلويزيون در آنها شاهديم و اين روند هر سال هم بيشتر ميشود. براي شما همكاري با تلويزيون چگونه است؟ اساسا درباره اين نقدها چه نظري داريد؟
به نكته خوبي اشاره كرديد، آدمهايي كه در سينما كار ميكنند نگاهشان به تلويزيون نگاه چيپي است، خيلي از بازيگران حاضرند تك سكانس در سينما بازي كنند اما در سريال تلويزيوني كار نكنند و همكاري در تلويزيون را قبول نميكنند. دليل مهمش اين است كه من بازيگر، من منتقد به فكر ارتقاي تلويزيون نيستيم و همين ميشود كه كار در تلويزيون به يك عده خاص محدود ميشود و انگار تلويزيون براي يك عده ساخته شده است. پرسش من اين است كه چرا نبايد تلويزيون را جدي بگيريم؟ من ميگويم مجموعهها را ببينيد و نقد كنيد. هم نقاط ضعف آن را بگوييد و هم نقاط مثبت آن را. مطلق به موضوعي نگاه نكنيد. باور كنيد بعضي از منتقدان مجموعه را نديده نقد ميكنند و از ضعف سريالها و برنامهها ميگويند. آخر شما نديده چگونه ميتوانيد درباره كل سريال بنويسيد؟ من خودم بهشدت منتقد برنامههاي تلويزيون هستم و سالهاست بعضي از برنامههاي آن را نميبينم اما حرف من اين است كه اگر تلويزيون به اين مرحله از ضعف رسيده خود ماهم مقصريم. تهيهكنندهها و منتقدها مقصرند كه تلويزيون را مال خود نميدانند و مهمتر اينكه چرا آن را در اختيار گروهي خاص قرار ميدهند؟ به نظرم بيشتر يك پز روشنفكري است! منكر اين نيستم كه عملكرد مديران تلويزيون هم يكي از دلايل اصلي گريز آدمهاي كاربلد از تلويزيون است. ميدانم كار كردن در تلويزيون سخت است و اگر وجداني كار كني پولش هم كم است اما تلويزيون متعلق به همه مردم است. آدمهايي كه سينما و تئاتر در دسترسشان نيست يا پول و فراغتش را ندارند.يكي از بزرگان مملكت فرمايشي دارند به اين مضمون كه آنچه خاندان پهلوي با قاجار كرد جمهوري اسلامي نتوانست با خاندان پهلوي بكند. يعني شاه توانست قاجاريها را در اذهان عمومي از سكه بيندازد. ولي رسانه ملي نتوانسته هنوز حكومت پهلوي را همانقدر از چشم نسل جواني كه دوران گذشته را درك نكرده بيندازد! شايد خيليها دوست نداشته باشند اين حرفها را بشنوند اما مايلم يكبار براي هميشه و با كمال تواضع مطلبي كلي را بگويم و آدمهاي تصميمگير هم يكبار بدون حب و بغض بشنوند و عصباني نشوند. بخش بزرگي از اين اشكال به صداو سيما وارد است، صداوسيما و همه مديران و هنرمندانش...
ولي بايد پذيرفت كه تلويزيون نياز به تغييرات گسترده دارد.
من فكر ميكنم تلويزيون نيازبه يك رنسانس اساسي دارد! با توجه به تغيير و تحولات رسانهاي و ايجاد رقباي گوناگون حتي براي ايجاد تمدن مورد نظر رهبري وانديشمندان و رضايت مخاطب، تلويزيون در همه ابعاد بايد متحول شود. از جنبه فني، مديريتي، ساختاري و پاسخگويي. از همه جهات. رسانهها به گونهاي تكثير يافتهاند كه هر نفر يك رسانه فراگير است! اتفاق كمي نيست و بعيد نيست در آينده «رييس صداوسيما» بشود «رييس رسانههاي فراگير» يا در دولت وزارتي به نام «وزارت رسانه» تشكيل شود كه قطعا تلويزيون فقط يكي از اجزاء اصلي آن خواهد بود. فقط يكي از آنها! تلويزيون ديگر يك رسانه منحصر به فرد نيست. شبكههاي ماهوارهاي و مجازي گوي سبقت را از تلويزيون ربودهاند؛ هرچند هنوز تلويزيون براي بسياري از اقشار مردم مهمترين سرگرمي و سهلالوصولترين است اما ميزان رضايت مخاطب خيلي پايين است! تلويزيون بايد اين سير نزولي خودش را متوقف كند و متوقف نميشود مگر اينكه از همه ابعاد متحول شود! و متحول نميشود مگر اينكه مديريتش متحول شود و بتواند نيروها و هنرمندان با انگيزه و صاحب فكر را جذب سازمان كند. بايد بتواند پشت هنرمندانش بايستد و به آنها اعتماد كند و البته بايد نيروهايي را پرورش بدهد كه بتواند به آنها اعتماد كند! نه اينكه در شرايط حساس دست به دامن سلبرتيهايي شود كه خودش پرورش داده و اعتنايي بهش ندارند مگر در قبال پول! تلويزيون در سالهاي اخير در بدترين موقعيت خودش است. وقتش رسيده نيروهاي شجاع، با سليقه، خوش فكر و اهل رسانه بيشتري وارد عرصه مديريتي و شوراها شوند و سازمان از درون متحول شود ؛تاكيد ميكنم از درون وگرنه همين آش و همين كاسه خواهد بود و كار كردن با آن سخت و دشوار ميشود. شايد بگوييد پس چرا كار ميكني؟ چون تلويزيون مال ما است و شايد اين هم بخشي از جهاد فرهنگي ما باشد. در كنار مديران فهيم تلويزيون افراد معدود، غيرمترقي، جاهطلب، متحجر و متاسفانه تاثيرگذاري هستند كه توهم توطئه دارند. حتي به اعداد هم حساسند! مثلا اگر در يك فيلم تاريخي هم شخصيتي به عدد 30 اشاره كند 30سال را وصلش ميكنند به چيزهاي ديگر! اگر شخصيتي كلمه 40 سال را به كار ببرد ميگويند منظورش انقلاب است! اگر به 8 اشاره كند ميگويند جنگ تحميلي است! دوران نمادگرايي و مستقيمگويي سالهاست كه گذشته! اصلا نماد و سمبل مربوط به دوران ديكتاتوري است كه هنرمندان نميتوانستند حرفشان را بزنند.
اين عزيزان با اين تعابير، ناخودآگاه نظام را متهم به استبداد ميكنند. اين افراد متوجه نيستند كه تاثيرگذاري تلويزيون در ناخودآگاه مخاطب پايدارتر و فاجعهبارتر است و اين مقوله تخصصيتر از اين است كه يك فردي بيرون از سازمان بيايد شكارش كند و مثلا بخواهد جلوي نفوذيها را بگيرد! ببخشيد؛ وارد مبحثي شدم كه قصهاش سر دراز دارد.
كار به جايي رسيد كه در صورتجلسه زيرخاكي كه منجر به رد شدن كامل فيلمنامه زيرخاكي بود نوشتند نفس تماما در دفاع از تودهايها و منافقين است! خب من با اين آدمها و اين مظنونين هميشگي چه كنم؟ ميگويند سامان هميشه از دنده چپ بلند ميشود! خيلي بايد احمق باشم كه طرفدار چپ و راست باشم! عملا چند تا سكانس توي زيرخاكي بود كه به واسطه آن اگر مخاطب كمشعور هم باشد، ميزان تنفر من از چپها و روشنفكرنماها را ميفهمد.
اساسا ميخواستم تغيير ژانر بدهم واين انتخاب سخت را پذيرفتم ولي قطعا با نگراني.
تهيهكننده به سازمان پيشنهاد داد ولي جواب آنها اين بود كه جليل سامان تا به حال يك لطيفه هم تعريف نكرده، چگونه ميتواند سريال كمدي بسازد؟ يكي از رفقا گفت: خبرشم خندهداره! البته بگويم ترسي ازاين بابت نداشتم و با اعتماد به نفس كامل كار كردم چون مطمئن بودم از پس قضيه برميآيم. اما در مقام مقايسه نميدانستم تا چه حد كار با موفقيت و جلب نظر مخاطب همراه ميشود.اينكه طنازي من را ديگران نفهمند گمانم به خاطر جديت من است يا شايد ميميك چهرهام.
عقيده دارم حوادثي نظير جنگ و انقلاب و درگيريهاي بين سازمانها و فعاليت مبارزه جويانه آنها باعث ميشود خلقيات انسانها محك زده شود و آن من اصلي خودشان را بروز ميدهند اما اين بروز و ظهور در شرايط عادي زندگي به گونه دراماتيكي رخ نميدهد.
سوم دبستان بودم كه در كشور انقلاب شد به همين دليل خاطره زيادي از آن دوران ندارم. بهتر است بگويم حافظه بلندمدت خوبي هم ندارم اما به تاريخ علاقهمندم و مطالعات تاريخي مختصري هم دارم. مطالعاتم صرفامربوط به دهه پنجاه نيست. مقاطع مختلف تاريخ مربوط به يونان باستان، رم باستان و... را در برميگيرد. معتقدم تاريخ معلم خوبي براي انسان است.
عدهاي هستند كه مدام دنبال اين هستند كه برچسبي به شما بزنند به عنوان نفوذي! آنها شايد بخواهند دامنه اعتماد سازمان به شما را سلب كنند. مثلا در سهگانه قبلي من هست و نيستم را صرف مبارزه با منافقين كردم ولي با كمال ناباوري يكي از مديران بزرگوار به تهيهكننده «نفس» گفته بود برو قسط آخرت را از قرارگاه اشرف بگير! شوخيش هم بده!
منكر اين نيستم كه عملكرد مديران تلويزيون هم يكي از دلايل اصلي گريز آدمهاي كاربلد از تلويزيون است. ميدانم كار كردن در تلويزيون سخت است و اگر وجداني كار كني پولش هم كم است اما تلويزيون متعلق به همه مردم است.
من فكر ميكنم تلويزيون نيازبه يك رنسانس اساسي دارد! با توجه به تغيير و تحولات رسانهاي و ايجاد رقباي گوناگون حتي براي ايجاد تمدن مورد نظر رهبري وانديشمندان و رضايت مخاطب، تلويزيون در همه ابعاد بايد متحول شود. از جنبه فني، مديريتي، ساختاري و پاسخگويي.