مرگ توماس پين
مرتضي ميرحسيني
از پدران پايهگذار امريكا بود اما اجازه شركت در انتخابات رياستجمهوري اين كشور نوپا را نيافت و اين تنها نكته به ظاهر متناقض زندگياش نبود. توماس پين زمستان 1737 در تتفورد انگليس متولد شد و تقديرش اين بود كه مثل پدر و پدربزرگش زندگي سخت و پستي داشته باشد؛ «تو شكمبند دوزي و من هم... اگر گدا ميبودي، من هم گدايي ميكردم و اگر دزدي ميكردي، من هم بايد همان راه را پيش بگيرم. در برابر ارباب زانو بزن، در فقر و نكبت زندگي بكن، وقتي تازيهاي ارباب دوان دوان ميآيند از سر راهشان به گوشهاي بپر، وقتي خانم ارباب ميگذرد، جلويش سر تعظيم فرو بياور، به كليسا برو و خدا را شكر كن.» اما او با اين تقدير جنگيد و آن را تغيير داد. تحصيلات رسمي نداشت و مردي خودآموخته بود و از اين رو به سنتها و نهادهاي آموزشي كه به نظرش زيرمجموعههاي نظام ظالمانه مستقر بودند، اعتمادي نداشت. به واسطه بنجامين فرانكلين به آن سوي اقيانوس اطلس رفت و چندي بعد در جنگهاي استقلال امريكا از انگليس حضور يافت. با جورج واشنگتن همراه شد، كنار سربازان در حمله و عقبنشيني ماند و به قول هاوارد فاست «فن چيزي را كه نامش انقلاب بود، آموخت.» روزنامهنگاري كرد و رسالههايي هم نوشت كه عقل سليم، حقوق بشر و بحران امريكايي از مهمترين اين رسالهها محسوب ميشوند. مدافع آزادي و حقوق فردي و دشمن راسخ نظام- به قول خودش «كهنه و پوسيده»- سلطنتي بود و مشروعيت اين نوع حكومت را از اساس رد ميكرد؛ «اگر قرار باشد فنيكار معمولي باشي بايد استعدادهايي داشته باشي اما اگر قرار باشد، پادشاه باشي فقط هيكل جانوري يك انسان كفايت ميكند، نوعي نفسكش خودكار.» يا: «از نظر اجتماع و در پيشگاه خدا، ارزش يك آدم با شرف بيشتر از تمامي اراذل تاجداري است كه تاكنون پا به عرصه وجود نهادهاند.» ادوارد تامپسون مورخ مينويسد:«پين اولين كسي نبود كه چنين ميانديشيد، بسياري از مردان انگليسي سده هجدهمي عليالقاعده در خلوت به چنين آرايي معتقد بودند. پين اولين كسي بود كه جرأت كرد، نظر خويش را با چنين اسائه ادبي بيان كند.» همين جرأت و صراحت بود كه او را از ديگران متفاوت و متمايز ميكرد و چيزهايي مينوشت كه اغلب مردم آن روزگار حتي از اشاره زباني به آن وحشت داشتند. مدتي هم در فرانسه زندگي كرد و سالهاي ملتهب قدرتنمايي روبسپير را به چشم ديد. به زندان هم افتاد و صحبت از اعدام او به روش متداول يعني با گيوتين به ميان آمد. اما چند ماه بعد آزاد شد و به امريكا برگشت. آنجا استقبال گرمي از پين نشد و او سالهاي پاياني عمر را در تنهايي و انزوا به پايان برد. پين نخستين انقلابي حرفهاي جهان به معني رايج امروزياش بود و سرنگوني نظامهاي سياسي مستقر را نخستين قدم در برقراري عدالت ميديد. هم به خدا و هم به انسان باور داشت و رساله دوران عقل كه يكي از آخرين نوشتههاي اوست، سندي است بر «ايمان راسخش به خدايي نيك و بخشنده و به توانايي بشر براي وصول به اين خدا بدون اجبار و خرافه.» بهار 1809 در چنين روزي در يكي محلات غربي نيويورك از دنيا رفت. جسدش را در امريكا خاك كردند اما بعدها مردي به نام ويليام كابت، استخوانها را از قبر بيرون كشيد و براي نمايش عمومي به انگليس برد. دولت انگليس اجازه چنين كاري را به كابت نداد و بعد هم معلوم نشد كه او با استخوانهاي پين چه كرد.