نگاهي به فيلم «پلتفرم» به كارگرداني گالدر گازتلو- اُورُوتيا
موجه ساختن خشونت نمادين نيهيليستي
سيد حسين رسولي
فيلم «پلتفرم» يا «سكو» (۲۰۱۹) به كارگرداني گالدر گازتلو- اوروتيا كه در ژانرهاي درام علمي- تخيلي و ترسناك ساخته شده ابتدا با عنوان «حفره» در اسپانيا پخش شد. اين فيلم بهطور روشن به مضمون طبقات در جامعه سرمايهداري و زندگي نيهيليستي ميپردازد و از لحاظ بينامتنيت من را ياد رمان «برج» به نويسندگي جي.جي بالارد و مقالات «افسانه سيزيف» اثر آلبر كامو انداخت.
قصه با حضور جواني به نام گورنگ و پيرمردي به نام تريماگاسي در طبقه چهل و هشتم از سازهاي عجيب و غريب در ساختماني بزرگ به نام «حفره» آغاز ميشود. جوان، كتاب دارد و پيرمرد چاقو. سكويي نيز در بين طبقات حركت ميكند و غذا و نوشيدني را در اختيار انسانها قرار ميدهد ولي به نظر ميرسد به طبقات پايينتر چيزي نميرسد. اين ساختمان، در كل ۳۳۳ طبقه دارد، در هر طبقه هم ۲ نفر به مدت محدودي زندگي ميكنند، بنابراين ۶۶۶ نفر در ساختمان حاضر هستند كه بهطور ويژه به نمادهاي شيطاني اشاره دارد يعني نويسندگان قصد دارند اين حفره را چون جهنمي شيطاني القا كنند. مفاهيمي چون طبقات اجتماعي، نابرابري اجتماعي، سرمايه فرهنگي، تمايز، آدمخواري، ذائقه طبقاتي، اخلاق طبقاتي و... در فيلم «پلتفرم» يا «سكو» دراماتورژي شدهاند كه نشان ميدهد فيلمنامهنويسان آن، يعني ديويد دسولا و پدرو ريورو ديدگاهي انتقادي نسبت به زندگي روزمره اكنون را در نظر داشتهاند. قهرمان فيلم، بهطور مشخص، گورنگ يعني همان جوان كتابخوان آغازين است، زيرا ما اطلاعات داستاني را همزمان با او دريافت ميكنيم و به همراه اوست كه به موقعيتها واكنش نشان ميدهيم. نماي آغازين فيلم، شاتي كاملا بسته از چشمان گورنگ است كه تازه باز ميشود و پيرمردي را در انتهاي اتاق ميبيند. انگار او تازه متولد شده است. پيرمرد ميگويد در طبقه چهل و هشتم هستند و سوال اصلي هم اين است كه چه بايد بخورند؟! جوان ميپرسد كه آيا در جايي به نام حفره هستند؟ پيرمرد هم جواب مثبت ميدهد. گورنگ از جايش بلند ميشود و به طبقات بالا و پايين نگاه ميكند. دوربين به صورت «نقطه ديد آبژكتيو» در پشت شانه جوان قرار ميگيرد تا ما هم با او در جريان موقعيت داستان قرار بگيريم. اين تكنيك كارگردان به خوبي جواب ميدهد. گورنگ از پيرمرد ميپرسد كه قرار است در ساختمان چه كار كنند؟ و پيرمرد هم جواب ميدهد: «معلومه، خوردن! بعضي مواقع آسونه و بعضي وقتها هم سخته، اما بستگي به طبقهات داره.» فرضيه دراماتيك فيلمنامه در همان آغاز فيلم شكل ميگيرد. افرادي در ساختماني به نام حفره هستند كه در آن به صورت طبقاتي، زندگي ميكنند و بايد زنده بمانند. پيرمرد مانند استاد يا پدري دانا به جوان ميگويد: «با پايينيها صحبت نكن چون پايين تو هستن. بالاييها هم جوابتو نميدن چون بالاي تو هستن.» بعد هم مشخص ميشود جاي افراد در طبقات به صورت كاملا شانسي، ماهي يكبار تغيير ميكند و معلوم نيست به كدام طبقه بروند! درست در اين موقعيت است كه سكوي غذا به طبقه چهل و هشتم ميرسد. پيرمرد با ولع فراوان غذا ميخورد ولي جوان حالش خراب ميشود، زيرا «غذاها پسمانده طبقات بالاتر است.» وقتي پيرمرد غذايش را تمام ميكند، تفي هم روي آن مياندازد و ميگويد كه احتمالا بالاييها هم اين كار را كردهاند. جوان داوطلبانه به حفره آمده است تا هم سيگار را ترك كند و هم كتاب دنكيشوت را بخواند و هم بتواند در عرض شش ماه، مدرك معتبر دانشگاهي بگيرد. جوان نمادي از دنكيشوت در جامعه سرمايهداري اكنون است، زيرا كتاب دنكيشوت را هم همراه خود آورده و از نظر ظاهري هم شبيه آن شخصيت داستاني است. دانشگاه هم به مضحكه كشيده ميشود، زيرا در حقيقت قرار است مدرك اصلي را در زندگي واقعي دريافت كنيم. از سوي ديگر، مدرك را نهادي وابسته به قدرت به دانشجو ميدهد و فرقي نميكند او از چه راهي به مدرك برسد. پيرمرد به جوان ميگويد به او گفتهاند به خاطر قتل فردي ديگر يا بايد به تيمارستان برود يا به حفره! پس او اينجا را انتخاب كرده است و قرار هم نيست مدركي بگيرد. حالا بايد چند مكاشفه و نقطه عطف در فيلمنامه رخ بدهد تا به پرده دوم برسيم، پس جوان متوجه ميشود عدالتي در كار نيست و پيرمرد نيز همطبقهايهاي خودش را به علت گرسنگي خورده است. سپس زني روي سكوي غذا ظاهر ميشود كه دنبال فرزندش ميگردد. بعد هم مدت يك ماهه اقامت در طبقه چهل و هشتم تمام ميشود و آنان به طبقه ۱۷۱ ميروند. حالا تمام خوشيهاي جوان تمام ميشود، زيرا ديگر غذايي در كار نيست و پيرمرد هم دست و پاي او را بسته و ميگويد اگر گشنگي به او فشار بياورد مجبور است جوان را بكشد. وقتي پيرمرد تصميم به آدمخواري ميگيرد آن زن جستوجوگر به جوان كمك ميكند و حالا داستان به مسير ديگري پرتاب ميشود، زيرا گورنگ جوان متوجه ميشود كه بايد در ساختار غيراخلاقي حفره تغييراتي ايجاد شود. او پس از گذشت يكماه ديگر با زني محترم كه داراي سرمايه فرهنگي بالايي است در طبقه سي و سوم هم طبقه ميشود و تلاش ميكند طبقات ديگر را نصيحت كند تا از اين طريق غذا را به طبقات پايينتر برساند اما موفق نميشود و بعد هم آن زن به دلايلي خودكشي ميكند. در ادامه گورنگ به طبقه ۲۰۲ ميرود و پس از تحمل گرسنگي و اوهام فراوان، در طبقه ششم بيدار ميشود. گورنگ جوان تصميم ميگيرد به كمك سياهپوست درشتاندامي كه حالا با او هم طبقه شده است با هر سلاحي كه در اختيار دارند به طبقات پاييني بروند و به همه انسانها غذا بدهند تا هم تغييري حاصل و هم ساختار حفره خرد شود. اينگونه است كه دوگانه نمادين دنكيشوت و سانچو پانزا شكل ميگيرد و سفر آنها آغاز ميشود اما اين سفر قهرمانانه قرار است به چه چيزي ختم شود؟ خون و خونريزي سنگيني در ميگيرد و سياهپوست هم كشته ميشود ولي فرزند آن زن ديوانه پيدا ميشود و گورنگ هم به اين نتيجه ميرسد كه اين كودك، پيغامي ويژه به ساختار حفره خواهد بود. اينگونه است كه گورنگ در لحظات واپسين عمرش به قعر حفره ميرود و دختر هم با سكو به بالا. در نهايت، فيلم با نمايي بسته از صورت كودك تمام ميشود.
طبقات شيطاني در حال مصرف تظاهري
همانطور كه رابرت باكاك در كتاب «مصرف» و ژان بودريار در «جامعه مصرفي» ميگويند مصرف ديگر در خدمت رفع نيازهاي مادي و جسماني نيست، بلكه انباشته از نشانهها و نمادهاي فرهنگي است. مصرف تظاهري كه با عنوانهاي ديگري چون مصرف جلوهفروشانه، مصرف نمادين و مصرف نمايشي نيز ترجمه شده است بخش اصلي نظريه تورستين وبلن را در كتاب طبقه تنآسا تشكيل ميدهد. اصل نظريه طبقه تنآسا اين است كه مدلي تاريخي از تغيير تنآسايي متظاهرانه (اتلاف وقت) به مصرف متظاهرانه (اتلاف پول) ارايه ميكند. وبلن بر نياز انسانها براي تمايزات اجتماعي حسادتبار از راه نمايش كالاهاي مصرفي تمركز ميكند. طبقه بالا از مصرف متظاهرانه بهره ميبرد تا خودش را از طبقات پايينتر متمايز كند، در عين حال پاييندستيها هم ميكوشند از طبقات بالايي تقليد كنند. فيلم «پلتفرم» يا «سكو» نيز چنين تصويري از طبقات به نمايش ميگذارد، اما تصويري كه ارايه ميدهد بسيار خشن است و به سبك زندگي اكنون شباهت بيشتري دارد. مفهوم سبك زندگي كه بهطور جدي از نوشتههاي ماكس وبر پيگيري شد هم معرف ثروت و طبقه اجتماعي است و هم رفتارها، ارزشها و نگرشهاي افراد بهطور خاصه در جامعه مصرفي اكنون را نشان ميدهد. گئورگ زيمل نيز دريافته بود بورژوازي شهر برلين براي غلبه كردن بر گمنامي حاصل از زندگي كردن در كلانشهرهايي با جمعيت بالا، به مصرف روي ميآورد. استفاده از لباسها و وسايل خاص به فرد اين امكان را ميدهد كه فرديت خود را بازيابد و وجود خود را به جامعه اثبات كند؛ به عبارتي شخص در شهرهاي بزرگ مصرف ميكند تا براي خود هويتي را بسازد كه دوست دارد باشد؛ بنابراين، او ميتواند خود را از ديگران متمايز كند. كاراكترهاي طبقات مختلف فيلم «پلتفرم» نيز با غذا ندادن به ديگري، هويت خود را ميسازند. طبقات پاييني نيز به سرعت از طبقات بالاتر تقليد ميكنند و همه به دنبال بقاي فردي هستند نه رستگاري جمعي.
توجيه كردن بقاي اصلحتر در جنگل
نكته بسيار مهم در فيلم «پلتفرم» اين است كه افراد به طور شانسي در طبقات مختلف حاضر ميشوند و ديگر بحث هوش و ژن خوب و استعداد ذاتي مطرح نيست. تمام انسانها به دنبال بقاي خود هستند و تنها دو شخصيت اين ساختار را به هم ميريزند؛ يكي آن زن جستوجوگر است كه دنبال فرزندش است و ديگري، گورنگ كتابخوان است. خشونت نماديني كه در ساختار طبقاتي حفره در جريان است هيچ منطق و دليل خاصي ندارد، زيرا افراد ميتوانند به يكديگر كمك كنند، اما شاهد «جنگ همه، عليه همه» هستيم. دلايل شكلگيري اين ساختمان مشخص نيست و رييس يا مسوول آن هم نامعلوم است. آيا اين واقعيت است؟ پير بورديو، واقعيت را شبكهاي از روابط ميداند و مجموعه اين روابط است كه «فضاي اجتماعي» را ميسازد. فضاي اجتماعي نيز هم حوزه قدرت و هم حوزه منازعه است و عاملان درون آن به رويارويي مشغولند. به گفته بورديو، خشونت نمادين، به معناي تحميل نظام نمادها و معناها (يعني فرهنگ) به گروهها و طبقات است به نحوي كه اين نظامها به صورت نظامهايي مشروع تجربه شوند. مشروعيت نيز موجب ابهام و عدم شفافيت روابط قدرت ميشود و بدينترتيب تحميل ياد شده با موفقيت انجام ميگيرد. بورديو از مفهوم «ميدان» نيز استفاده ميكند كه شبيه به مفهوم «طبقه» در ماركسيسم است. از نظر بورديو، هر ميدان از چهار سرمايه تشكيل شده است: سرمايه اقتصادي، سرمايه فرهنگي، سرمايه اجتماعي و سرمايه نمادين. به عبارت ديگر ميدان مانند نوعي بازار رقابتي است. ساختمان فيلم «پلتفرم» نيز مانند ميداني تاريك و كور است كه در آن هيچ سرمايهاي كاركرد ندارد و تنها شانس، زندگي حيواني و غيراخلاقي است كه همه چيز را هدايت ميكند. اين فيلم تصويري ناتوراليستي از نبرد طبقاتي را روايت ميكند كه حتي توزيع عادلانه غذا هم در آن معنا ندارد پس به شدت نيستانگار يا نيهيليستي است. تصوير بازگشت كودك به اول در پايان فيلم نيز نمادي از تكرار مكررات يا افسانه سيزيف است. همان كسي كه متوجه شد تمام كارهايش پوچ است. بنابراين، فيلم «پلتفرم» جهاني شيطاني، تاريك، نااميد و پوچ را روايت ميكند.