حكم
محمد خيرآبادي
نشستهايم و به هم نگاه ميكنيم. در صورتِ هم چيزهايي ميبينيم. شادابي، نشاط، افسردگي، غم، نگراني، اميد، عشق. مدتي است با هم آشناييم، مدتي شايد زياد. چندين سال نشست و برخاست داشتهايم، همكاري كردهايم، سفر رفتهايم و نان و نمك خوردهايم. حالا كه همديگر را ميشناسيم، ميتوانيم درباره هم نظر بدهيم، از هم انتقاد كنيم، يك جا از درِ تاييد دربياييم و جاي ديگر از پنجره مخالفت بيرون برويم. ما خيلي خوب همديگر را ميشناسيم و خيلي چيزها هست كه ميدانيم. «من از تو عاقلترم»، «تو از من زرنگتري»، «من از تو موفقترم»، «تو از من مهربانتري». من همه چيز را حساب كتاب ميكنم، تحتتاثير حرف مردمم و بيش از اندازه حساسم. اما تو دست و دلبازي، كار خودت را ميكني و بيخيال عالمي. همه اينها را ميگوييم به اين دليل كه من تو را و تو من را ميشناسي!
آيا ما همديگر را ميشناسيم؟ همين «ما»يي كه سالها با هم آشناييم، قوم و خويش، دوست و رفيق و شريك و همكار يكديگريم. آيا ميتوانيم اينگونه براي هم حكم صادر كنيم؟ آيا من آنچه در چهره تو ميبينم همان چيزي است كه تو در درون داري؟ آيا اگر ظاهر من نشان ميدهد كه از تو داناتر يا مثلا باسوادتر و كتاب خواندهترم، آيا در واقع همينطور است؟ آيا ظاهر رووف و مهربان تو نشاندهنده قلب صاف و صميمي توست؟ ما چقدر همديگر را ميشناسيم؟ ما چقدر ميتوانيم روي شناختمان حساب كنيم؟ چيزهايي كه فكر ميكنيم ميدانيم، چقدر قطعيت و چقدر خطا دارد؟ چقدرش توصيف واقعيتهاست و چقدرش برچسبهاي خوب و بدي است كه به هم ميزنيم؟ كدام چهره خندان ميتواند نشان از قلبي خالي از كينه، دلي خالي از درد و ذهني فارغ از استرس باشد؟ كدام چهره عبوس ميتواند صاحبش را فردي قسيالقلب، عصباني يا غمگين معرفي كند؟ دوباره مينشينيم، دقيقتر به هم نگاه ميكنيم، در صورتِ هم خيره ميشويم، چيزهايي ميبينيم، لبخند، خم ابرو، چين پيشاني، اشك. اما ميانديشيم كه هر خندهاي در پسِ خود غمهاي نهفته دارد و هر اشكي ميتواند آدرس شاديهاي نهاني را بدهد. «سكوت سرشار از سخنان ناگفته است» و پرحرفي شايد حربهاي رواني باشد براي پنهان ساختن تنهايي و اضطراب دروني. يكي از دوستانم هر هفته حالم را ميپرسد و رفيق ديگرم يكبار هم نشده كه زنگ بزند و جوياي احوالم شود. يكي از دوستانم پيغام داده و نوشته «دلم برايت تنگ شده» و رفيق ديگرم جوري حرف ميزند كه فكر ميكني هيچوقت دلش براي هيچكس تنگ نشده است. آيا حكم بعضي از رفقايم حكم «بيمعرفت»هاست؟ همكاري دارم صاحب راي و نظر، اهل مشورت دادن و مشورت گرفتن و همكار ديگري كه بايد از زير زبانش حرف كشيد و با خواهش و تمنا در بحثها مشاركت ميكند. بعضي پولدارها را اگر ببينيم، فكر ميكنيم آه در بساط ندارند و كساني هستند كه واقعا سرخي صورتشان از ضربه سيلي است نه شام پر و پيمان شب قبل. دنيا خيلي زود به ما نشان ميدهد كه همه چيز آنگونه كه ظاهرش نشان ميدهد، نيست و اين ماييم كه بايد خيلي زودتر از اينها تلنگر دنيا را جدي بگيريم. قبل از آنكه سرمان به سنگ واقعيت بخورد و همه تصوراتمان از اطرافيان و جهان پيرامون دود شود و به هوا برود.