• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4682 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۲ تير

حوري يا پري‌ها ؟

اميد توشه

با اينكه ماسك اكسيژن روي صورتش كيپ بود اما بوي غليظ وايتكسي كه نظافتچي‌ها روي زمين تي كشيده بودند، اذيتش مي‌كرد. هم‌اتاقي‌اش كه از او جوان‌تر بود، خرناس مي‌كشيد. تازه سكته كرده بود، كاش زودتر مي‌مرد تا بچه‌ها و نوه‌هايش ساعت ملاقات اينجا را روي سرشان نگذارند.
 پرستار شيفت صبح آمد. خوشگل و جوان. «چطوري پدرجان؟» به پرستار چشمكي زد و به آنژيوكت كه در درشت‌ترين رگ آبي‌اش فرو رفته بود، اشاره كرد:«اين ماسماسك رو در بيار ديگه». پرستار عشوه آمد كه «دستور دكتره... نميشه...گفتي آشنايي نداري؟» 
دمي سكوت محض اتاق را گرفت. بغلي هم خرناسش قطع شد.«پس برو از توي ساكم اون كيف پولم رو بده.» پرستار مردد كيف پول چرمي ترك خورده را سپرد به دست لرزان پيرمرد. از بين چند كارت ويزيت عكس را درآورد و گرفت جلوي صورت پرستار. «زنم بود...حوري.» او هم حاضرجواب گفت:«خدا رحمتش كنه.» ماسك را از صورتش برداشت: «خيلي سال پيش طلاقش دادم. اول انقلاب هم با شوهر جديدش رفت خارج. نمي‌دونم مرده يا نه.» بعد عكس را گرفت و با دستش اشاره كرد، بيرون برود. او هم براي اينكه نشان دهد خيط نشده، كمي با سرم ور رفت و بعد تنهايش گذاشت.
حوري زن اول و آخرش بود. روزي كه مي‌خواست طلاقش بدهد، گفته بود:«من حوري بودم اما تو همش چشمت دنبال پري‌ها بود.» راست مي‌گفت.«بدبخت! يك روزي مي‌رسه كه كسي نباشه جمعت كنه.» لبخند زد. مثل الان. خانه را گذاشت براي حوري و خودش رفت در دهاتي نزديك لويزان خانه تازه‌اي خريد و بيشتر نقاشي كشيد. پري‌هاي رنگ به رنگ، مدلش شدند. چند باري عاشق شد اما ديگر ازدواج نكرد. بعد افتاد توي سرازيري. اوايل خودش را جمع و جور مي‌كرد. اين ده، بيست سال آخر هي پرستار عوض كرد. حالا هم كه آمده بود، سفرش به گور بي‌درد باشد. خانه را گذاشته بود براي پرستار آخري كه برخلاف قبلي‌ها دزدي نمي‌كرد.
دوباره ياد حرف حوري افتاد. پشيمان بود كه زن و بچه نداشت؟ نه. ياد همكار مشهور دوران جواني‌اش افتاد كه هميشه مي‌گفت:«براي يك ليوان شير كه گاو نمي‌خرند.» سال‌ها در آتليه‌اش بي‌مزاحم رنگ پاشيده بود. رهايي محض. كاري نبود كه نكرده باشد. اگر دوباره جوان شود، حوري را انتخاب مي‌كرد يا پري‌ها را؟ فكر كرد كه باز هم پري‌ها. شايد حوري را توي بهشت ببيند. فكر كرد كه نمي‌بيندش، چون خودش مي‌رود جهنم. بلند خنديد. ناگهان نفسش سخت شد. دستي كه سمت ماسك اكسيژن بود، حسش را از دست داده بود. يك كم تقلا كرد. بعد نفس صداداري را بيرون داد. سرش به يك سمت خم شد و لحظه‌اي بعد عكس حوري از دستش افتاد كف اتاق وايتكس خورده بيمارستان.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون